معنی تعجل - لغت نامه دهخدا
معنی تعجل
- تعجل
(بَ عَ) - برانگیختن و شتافتن فرمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بشتافتن. (تاج المصادر بیهقی). شتافتن و شتابی نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پینو را بغلظ کف دست دراز کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کشک را بغلظت و درازی کف دست دراز ساختن. (از اقرب الموارد) ، بها سردست دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، به شتاب فاستدن. (تاج المصادربیهقی). زود گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کرایه را بشتاب گرفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا