جدول جو
جدول جو

معنی عجسه - جستجوی لغت در جدول جو

عجسه
(عُ سَ)
ساعتی از شب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، پگاه. (منتهی الارب). سحره. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عجسه
پایان شب، پاره ای از شب
تصویری از عجسه
تصویر عجسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب کردن، سرعت، شتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجزه
تصویر عجزه
عاجز، سست، ناتوان، خسته، درمانده، ویژگی آنکه عضوی از اعضای بدنش ناقص و معیوب باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عطسه
تصویر عطسه
خارج شدن هوای ریه با شدت و صدا از راه بینی و دهان بر اثر تحریک شدن مخاط بینی، اشنوشه، ستوسر، شنوسه،
کنایه از آنچه شبیه چیز دیگر باشد، کنایه از نتیجه، زاده، پرورده
عطسه زدن (کردن): خارج کردن هوا از بینی و دهان با شدت و صدا، اشنوسه کردن
عطسۀ صبح: کنایه از دمیدن صبح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عدسه
تصویر عدسه
عدسی، جسمی عدسی شکل که در پشت مردمک چشم و جلو زجاجیه قرار دارد، در علم فیزیک قطعه ای شیشه ای یا پلاستیکی که یک یا دو طرف آن محدب یا مقعر است و در دوربین ها، ریزبین ها و دستگاه های عکاسی به کار می رود، عدسه، غذایی که از عدس پخته شده و بلغور تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
(عَ نی یَ)
دهی است کوچک از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر، واقع در 58 هزارگزی شمال خاوری شادگان کنار راه اتومبیل رو اهواز به شادگان. 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
به دیردادن مادر شیر بچه را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، خرمای پر و درون چسفیده به حجاز. (منتهی الارب) ، خرمائی است نیکو به مدینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
مصحف عطسه در تداول عوام. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
به معنی خشکی، اسم چاه یا چشمه ای میباشد که جدعون قبل از آنکه با مدیان جنگ نماید با عساکر خود بدانجا فرودآمده خداوند او را امر فرمود که آن قوم را به نوشیدن آب امتحان کند. (سفر داوران 7:1). و چه بسا که شاؤل هم بر این چشمه فرودآمده باشد. (اول سموئیل 28:4 و 29:1). استانلی حرود را همان چشمۀ جالود دانسته که تخمیناً دو میل تا به جنوب شرقی یزرعیل مسافت دارد، اما کاندر بر آن است که حرود در عین جمعین بوده است و آن چشمه ای است که از سنگ همی تراود و بمسافت سه میل به مغرب بیسان واقع است. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ سَ)
آماسی است خرد و سخت که اندر پلک چشم گردآید و بفسرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، یک دانه نرسک، سرخکان که بر اندام برآید یا نوعی از جدری که میکشد مردم را. آبلۀ وبائی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (از قطرالمحیط) ، هر چه شبیه عدس است و مدور و محدب است
لغت نامه دهخدا
(عُجْ وَ)
شیری که طفل یتیم راخورانند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ لَ)
گوسالۀ ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، سقاء. (اقرب الموارد) ، خیک روغن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دولاب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، توشه دان. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، عجل، عجال، عجال، نوعی از گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ جِ نَ)
مؤنث عجن، ناقۀ آماسیده فرج. (منتهی الارب) ، ناقۀ فربه بسیارگوشت. رجوع به عجن شود
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ مَ / عَ مَ)
خرمابن که از هسته روید، سنگ سخت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). سنگ سخت کلان که ناقه را به وی تشبیه دهند. (منتهی الارب). ج، عجمات
لغت نامه دهخدا
(بَسَ)
نام موضعی است یا چشمه ای به یمامه. (ناظم الاطباء). جایی است در یمامه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ)
موضعی است نزدیک انبار و بنام عجله دختر عمرو بن عدی، جد ملوک لخم موسوم است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَجْ جَ)
ذاکربن شیبه العسقلانی العجسی. از ابی عصام روادبن الجراح روایت کند و ابوالقاسم ابطرانی در ده عجس از وی حدیث شنید. (از اللباب ج 2 ص 123)
لغت نامه دهخدا
(عَ جِ جَ)
نسبت است به عجس، مؤلف لباب آرد: و بگمان من دهی است از دهات عسقلان. (از اللباب ج 2 ص 123)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
رنگ عیس. (از ذیل اقرب الموارد از تاج). عیس. رجوع به عیس و عیس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عکسه
تصویر عکسه
در تداول عوام عطسه
فرهنگ لغت هوشیار
اتسه پارسی است این واژه برابر و هماهنگ آواز (اتس) است که از دهان بیرون می آید آنرا با ع و ط نوشته و تازی نما کرده اند (اورنگ سد در) شنوسک خفه خفه اشنوسه پرشنه ستوسه ستوسر آبیشکن، همخویی همرفتاری حرکتی که بر اثر هوا به شدت و با صدا از دهان و تجاویف بینی خارج شود اشنوسه شنوسه، نتیجه محصول، تربیت شده مربی. یا عطسه چاه. صدایی که بسبب بانگ کردن از چاه بر آید. یا عطسه شب. صبح صادق. یا عطسه صبح. آفتاب. یا عطسه عنبرین. بوی خوش (از گل یا چیز دیگر)
فرهنگ لغت هوشیار
ته تغاری واپسین فرزند، دیر زاد فرزند که در پیری زای آوران زاده می شود، جمع عاجز، ناتوانان بی دست و پایان جمع عاجز ناتوانان ضعیفان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب، سرعت
فرهنگ لغت هوشیار
کویک خرمابن که از هسته خرما روید، هسته، شتر سنگ مهسنگ کند زبانی، پرخید گی (ابهام) لکنت زبان کند زبانی، عدم فصاحت، ابهام. یک هسته خرما، یک تکسک انگور، خرما بن که از هسته روید جمع عجمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجوه
تصویر عجوه
ارماو خرمای درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجده
تصویر عجده
زاغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجره
تصویر عجره
گره رگه در چوب، کارپیچیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدسه
تصویر عدسه
بلسنک (عدسک)، سرخکان دانه هایی که بر اندام برآید، یک دانه نرسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علسه
تصویر علسه
اره کش پردار از خرفستران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عطسه
تصویر عطسه
((عَ طْ س))
اشنوسه، هوایی که بر اثر سرماخوردگی یا هر نوع تحریک بینی به شدت و با سر و صدا از بینی خارج می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجله
تصویر عجله
((عَ جَ لِ))
شتاب کردن، تعجیل، تندی، شتاب، سرعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجمه
تصویر عجمه
((عَ مَ یا مِ))
یک هسته خرما، یک تکسک انگور، خرمابن که از هسته روید، جمع عجمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عطسه
تصویر عطسه
اتسه
فرهنگ واژه فارسی سره