رجوع به معجز (م ج / م ج ) شود، {{اسم}} جایی که در آن از کسب عاجز باشند و منه الحدیث: ولاتلبثوا بدار معجزه، یعنی در جایی که از کسب عاجز باشید اقامت نکنید. (از منتهی الارب). جایی که در آن از کسب عاجز باشند. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
رجوع به معجز (م َ ج َ / م َ ج ِ) شود، {{اِسم}} جایی که در آن از کسب عاجز باشند و منه الحدیث: ولاتلبثوا بدار معجزه، یعنی در جایی که از کسب عاجز باشید اقامت نکنید. (از منتهی الارب). جایی که در آن از کسب عاجز باشند. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نوعی از نیزه چه است میان نیزه و عصا که در بن آهن دارد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شبیه است به عکازه، درازتر از عصا و کوتاهتر از نیزه و آهنی در انتهای آن باشد: جاء یتوکاء علی عنزه، یعنی آمد در حالی که بر عنزه ای تکیه می داد. (ازاقرب الموارد) ، جانورکی که دبر شتر راگیرد، و یا جانوری است مانند راسو که در فرج ماده شتر خفته درآید و در آن پنهان گردد و ماده شتر در حال بمیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عنز، عنزات. (اقرب الموارد) ، دم تبر. (منتهی الارب) (آنندراج) : عنزه الفاس، حد و تیزی تیشه. (از اقرب الموارد)
نوعی از نیزه چه است میان نیزه و عصا که در بن آهن دارد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). شبیه است به عکازه، درازتر از عصا و کوتاهتر از نیزه و آهنی در انتهای آن باشد: جاء یتوکاء علی عنزه، یعنی آمد در حالی که بر عنزه ای تکیه می داد. (ازاقرب الموارد) ، جانورکی که دبر شتر راگیرد، و یا جانوری است مانند راسو که در فرج ماده شتر خفته درآید و در آن پنهان گردد و ماده شتر در حال بمیرد. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، عَنَز، عَنَزات. (اقرب الموارد) ، دَم تبر. (منتهی الارب) (آنندراج) : عنزه الفاس، حد و تیزی تیشه. (از اقرب الموارد)
ناتی الحجزه، تهی گاه برآمده از بسیاری گوشت. و آن عیب باشد. (منتهی الارب) ، مردی شدید الحجزه، مرد بسیار شکیبا بر سختی و محنت و منه حدیث علی (ع) : هم اشدنا حجزاً، ای بنوامیه، و روی حجزه. (منتهی الارب)
ناتی الحجزه، تهی گاه برآمده از بسیاری گوشت. و آن عیب باشد. (منتهی الارب) ، مردی شدید الحجزه، مرد بسیار شکیبا بر سختی و محنت و منه حدیث علی (ع) : هم اشدنا حجزاً، ای بنوامیه، و روی حجزه. (منتهی الارب)
جای بستن ازار. جای شلواربند. معقدالازار. ازار بستنگاه از میان. و در اسب، آنجا از شکم وی را گویند که مقابل بستنگاه باشد. مؤخر الصفاق بالحقو: النبی آخذ بحجزه اﷲ، ای بسبب منه (حدیث). ج، حجز. (منتهی الارب) ، نیفۀ شلوار. (منتهی الارب). نورد شلوار. جای بند زیر جامه میانۀ نیفه. آنچه باز گردد از کنار ازار و شلوار. آنجا که واز گردانند از کنار ازار، کنایت از فرج باشد. (ناظم الاطباء)
جای بستن ازار. جای شلواربند. معقدالازار. ازار بستنگاه از میان. و در اسب، آنجا از شکم وی را گویند که مقابل بستنگاه باشد. مؤخر الصفاق بالحقو: النبی آخذ بحجزه اﷲ، ای بسبب منه (حدیث). ج، حُجَز. (منتهی الارب) ، نیفۀ شلوار. (منتهی الارب). نورد شلوار. جای بند زیر جامه میانۀ نیفه. آنچه باز گردد از کنار ازار و شلوار. آنجا که واز گردانند از کنار ازار، کنایت از فرج باشد. (ناظم الاطباء)
ابن اسد بن ربیعه بن نزار. از عدنان. جدی است جاهلی. و از جمله منازل فرزندان وی در عهد جاهلیت ’جبال السراه’ بود. و آنان صنمی به نام سعیر داشتند. بعد از اسلام در عین التمر از صحرای عراق فرودآمدند، سپس به نواحی خیبر کوچ کردند و اکنون عشایر بزرگی را در بادیۀ شام تشکیل میدهند. (از الاعلام زرکلی از السبائک و اللباب و جمهرهالانساب). رجوع به منتهی الارب شود
ابن اسد بن ربیعه بن نزار. از عدنان. جدی است جاهلی. و از جمله منازل فرزندان وی در عهد جاهلیت ’جبال السراه’ بود. و آنان صنمی به نام سعیر داشتند. بعد از اسلام در عین التمر از صحرای عراق فرودآمدند، سپس به نواحی خیبر کوچ کردند و اکنون عشایر بزرگی را در بادیۀ شام تشکیل میدهند. (از الاعلام زرکلی از السبائک و اللباب و جمهرهالانساب). رجوع به منتهی الارب شود
آنچه نبی عاجز کند بدان خصم را وقت غلبه جستن در دعوی. ج، معجزات. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). امر خارق العاده ای که مردم را از آوردن نظیر آن عاجز می کند و عادهً مقرون به دعوی نبوت است و در این کلمه هاء برای مبالغه باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به معجزه شود
آنچه نبی عاجز کند بدان خصم را وقت غلبه جستن در دعوی. ج، معجزات. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). امر خارق العاده ای که مردم را از آوردن نظیر آن عاجز می کند و عادهً مقرون به دعوی نبوت است و در این کلمه هاء برای مبالغه باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به معجزه شود
چون خرق عادتی از نبی صادر شود که خلق از آوردن مثل آن عاجز آید آن را معجزه گویند و چون از ولی خرق عادتی پیدا گردد آن را کرامت خوانند و چون خرق عادتی از کافر به ظهور آید آن را استدراج گویند. (آنندراج) (غیاث). آن چیزی که مردم از آوردن آن عاجز باشند مانند خرق عادتی که از انبیا صادر می گرددو شگفت و چمراس و فرجود نیز گویند. (ناظم الاطباء). امر خارق العاده ای که مایۀ خیر و سعادت باشد مقرون به دعوی نبوت و غرض از آن آشکار ساختن صدق کسی است که مدعی رسالت از جانب خداست. (از تعریفات جرجانی). امر خارق العاده اعم از ترک یا فعل مقرون به تحدی با عدم معارضه، و به عبارت دیگر معجزه امر خارق العاده ای است که بر دست مدعی نبوت ظاهر شود موافق دعوی او. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). ج، معجزات: پس قوه پیغمبران معجزات آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). پیغمبری ولیک نمی بینم چیزیت معجزات مگر غوغا. ناصرخسرو. ماند فتوح تو ز عجایب به معجزات هر کس که معجزات تو بشنید بگروید. امیر معزی (از آنندراج). معجزات تو شود آن آب و آتش زآنکه تو چون خلیل و چون کلیم از آب و آتش بگذری. سنائی. نه چون تو بذل کند هر که نعمتی دارد نه معجزات بود هر که را عصا باشد. ادیب صابر. و به معجزات ظاهرو دلایل واضح مخصوص گردانید. (کلیله و دمنه). و آنکه خارج بود از مکرمتش روی و ریا همچو از معجزه های نبوی زرق و حیل. انوری. عیسی از معجزه برسازد رنگ او چه محتاج به نیل و بقم است. خاقانی. انبیا و رسل را به تبلیغ رسالت... و اظهار معجزات فرمود. (سندبادنامه ص 6). هر نبیی اندراین راه درست معجزه بنمود یاران را نخست. مولوی. سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد. حافظ. - معجزه آسا، معجزه گونه، معجزه مانند. شبیه به معجزه. - معجزه بخشی، معجزه بخشیدن. معجزه نشان دادن: کیمیاسازی است چبود کیمیا معجزه بخشی است چبود سیمیا. مولوی. - معجزه زایی، ایجاد معجزه. انشاء معجزه: بربط نگر آبستن و نالنده چو مریم زائیدۀ روحی که کند معجزه زایی. خاقانی. - معجزۀ مسیح، مرده زنده کردن عیسی را گویند. (برهان) (آنندراج). - ، کنایه ازمائده ای باشد که از آسمان به جهت عیسی و مریم نازل شده. (برهان) (آنندراج). ، کار بسیار شگفتی انگیز. امری خارق عادت. کاری فوق عادت و عرف: دولت شاه جهان را به جهان معجزه هاست اولین معجزه ها خواجه به دیوان اندر. فرخی. تا شاه خسروان سفر سومنات کرد کردارخویش را علم معجزات کرد. عسجدی. معجزاتش ز دست سلطان است که فلک زیر پای سلطان باد. مسعودسعد. و در آیات براعت و معجزات صناعت... تأملی بسزا رود و شناخته گردد... (کلیله و دمنه). کافر که رخش بیند با معجزۀ لعلش تسبیح درآموزد زنار دراندازد. خاقانی. نی نی اگر چه معجزه دارم که عاجزم بخت نهفته را نتوان آشکار کرد. خاقانی. اگر خری دم از این معجزه زند که مراست دمش ببند که خر گنگ بهتر از گویا. خاقانی. جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف تراست معجزه و نام تو سلیمان است. خاقانی. معجزۀ مروت و برهان فتوت اوجز به شهادت مشاهده و بینۀ عیان مقرر نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 363). ترسم تو به سحر غمزه یک روز دعوی بکنی که معجزات است. سعدی. و رجوع به معجزه و معجز شود. - معجزه انشا کردن، کاری خارق العاده و شگفتی انگیز انجام دادن. امری فوق عرف و عادت آشکار ساختن: از سر خامه کنم معجزه انشا به خدای گر چنین معجزه بینند سران یا شنوند. خاقانی
چون خرق عادتی از نبی صادر شود که خلق از آوردن مثل آن عاجز آید آن را معجزه گویند و چون از ولی خرق عادتی پیدا گردد آن را کرامت خوانند و چون خرق عادتی از کافر به ظهور آید آن را استدراج گویند. (آنندراج) (غیاث). آن چیزی که مردم از آوردن آن عاجز باشند مانند خرق عادتی که از انبیا صادر می گرددو شگفت و چمراس و فرجود نیز گویند. (ناظم الاطباء). امر خارق العاده ای که مایۀ خیر و سعادت باشد مقرون به دعوی نبوت و غرض از آن آشکار ساختن صدق کسی است که مدعی رسالت از جانب خداست. (از تعریفات جرجانی). امر خارق العاده اعم از ترک یا فعل مقرون به تحدی با عدم معارضه، و به عبارت دیگر معجزه امر خارق العاده ای است که بر دست مدعی نبوت ظاهر شود موافق دعوی او. (ازکشاف اصطلاحات الفنون). ج، معجزات: پس قوه پیغمبران معجزات آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93). پیغمبری ولیک نمی بینم چیزیت معجزات مگر غوغا. ناصرخسرو. ماند فتوح تو ز عجایب به معجزات هر کس که معجزات تو بشنید بگروید. امیر معزی (از آنندراج). معجزات تو شود آن آب و آتش زآنکه تو چون خلیل و چون کلیم از آب و آتش بگذری. سنائی. نه چون تو بذل کند هر که نعمتی دارد نه معجزات بود هر که را عصا باشد. ادیب صابر. و به معجزات ظاهرو دلایل واضح مخصوص گردانید. (کلیله و دمنه). و آنکه خارج بود از مکرمتش روی و ریا همچو از معجزه های نبوی زرق و حیل. انوری. عیسی از معجزه برسازد رنگ او چه محتاج به نیل و بقم است. خاقانی. انبیا و رسل را به تبلیغ رسالت... و اظهار معجزات فرمود. (سندبادنامه ص 6). هر نبیی اندراین راه درست معجزه بنمود یاران را نخست. مولوی. سحر با معجزه پهلو نزند دل خوش دار سامری کیست که دست از ید بیضا ببرد. حافظ. - معجزه آسا، معجزه گونه، معجزه مانند. شبیه به معجزه. - معجزه بخشی، معجزه بخشیدن. معجزه نشان دادن: کیمیاسازی است چبود کیمیا معجزه بخشی است چبود سیمیا. مولوی. - معجزه زایی، ایجاد معجزه. انشاء معجزه: بربط نگر آبستن و نالنده چو مریم زائیدۀ روحی که کند معجزه زایی. خاقانی. - معجزۀ مسیح، مرده زنده کردن عیسی را گویند. (برهان) (آنندراج). - ، کنایه ازمائده ای باشد که از آسمان به جهت عیسی و مریم نازل شده. (برهان) (آنندراج). ، کار بسیار شگفتی انگیز. امری خارق عادت. کاری فوق عادت و عرف: دولت شاه جهان را به جهان معجزه هاست اولین معجزه ها خواجه به دیوان اندر. فرخی. تا شاه خسروان سفر سومنات کرد کردارخویش را علم معجزات کرد. عسجدی. معجزاتش ز دست سلطان است که فلک زیر پای سلطان باد. مسعودسعد. و در آیات براعت و معجزات صناعت... تأملی بسزا رود و شناخته گردد... (کلیله و دمنه). کافر که رخش بیند با معجزۀ لعلش تسبیح درآموزد زنار دراندازد. خاقانی. نی نی اگر چه معجزه دارم که عاجزم بخت نهفته را نتوان آشکار کرد. خاقانی. اگر خری دم از این معجزه زند که مراست دمش ببند که خر گنگ بهتر از گویا. خاقانی. جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف تراست معجزه و نام تو سلیمان است. خاقانی. معجزۀ مروت و برهان فتوت اوجز به شهادت مشاهده و بینۀ عیان مقرر نگردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 363). ترسم تو به سحر غمزه یک روز دعوی بکنی که معجزات است. سعدی. و رجوع به معجزه و مُعجِز شود. - معجزه انشا کردن، کاری خارق العاده و شگفتی انگیز انجام دادن. امری فوق عرف و عادت آشکار ساختن: از سر خامه کنم معجزه انشا به خدای گر چنین معجزه بینند سران یا شنوند. خاقانی
کویک خرمابن که از هسته خرما روید، هسته، شتر سنگ مهسنگ کند زبانی، پرخید گی (ابهام) لکنت زبان کند زبانی، عدم فصاحت، ابهام. یک هسته خرما، یک تکسک انگور، خرما بن که از هسته روید جمع عجمات
کویک خرمابن که از هسته خرما روید، هسته، شتر سنگ مهسنگ کند زبانی، پرخید گی (ابهام) لکنت زبان کند زبانی، عدم فصاحت، ابهام. یک هسته خرما، یک تکسک انگور، خرما بن که از هسته روید جمع عجمات
نادرست است و در تازی نیامده در فارسی: پیرزن زن پیر زن کلانسال. توضیح فصحای عرب بدین معنی عجوز هم گویند ولی عوام عرب عجوزه استعمال کنند، دختر: این بند را عجوزه ای بود ولادت او در بیست و هشتم صفر سنه احدی عشره و خمسمائه بود
نادرست است و در تازی نیامده در فارسی: پیرزن زن پیر زن کلانسال. توضیح فصحای عرب بدین معنی عجوز هم گویند ولی عوام عرب عجوزه استعمال کنند، دختر: این بند را عجوزه ای بود ولادت او در بیست و هشتم صفر سنه احدی عشره و خمسمائه بود