دیده ور شدن. دیده ور شدن بر چیزی. (از تاج المصادر) (منتهی الارب) ، لغزیدن. به رو درافتادن. (اقرب الموارد) : از قصور چشم باشد آن عثور که نبیند شیب و بالا را ز دور. مولوی (مثنوی)
دیده ور شدن. دیده ور شدن بر چیزی. (از تاج المصادر) (منتهی الارب) ، لغزیدن. به رو درافتادن. (اقرب الموارد) : از قصور چشم باشد آن عثور که نبیند شیب و بالا را ز دور. مولوی (مثنوی)