جدول جو
جدول جو

معنی عثو - جستجوی لغت در جدول جو

عثو
(حُ)
تباه کردن. فساد انگیختن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عفو
تصویر عفو
کثیرالعفو، بسیار آمرزنده و درگذرنده از گناه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علو
تصویر علو
بلند شدن، بالا رفتن، بلندی، بزرگی قدر و مرتبه، بلندقدر شدن، بزرگوار شدن
علو همت: بلندی همت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عثور
تصویر عثور
آگاهی، خبر داشتن، اطلاع، هوشیاری، آگاه بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عفو
تصویر عفو
بخشودن، از گناه کسی درگذشتن، بخشایش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عثور
تصویر عثور
بسیار لغزش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتو
تصویر عتو
تکبر کردن، از حد درگذشتن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عثر
تصویر عثر
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
(حِ وَ)
دیده ور شدن. دیده ور شدن بر چیزی. (از تاج المصادر) (منتهی الارب) ، لغزیدن. به رو درافتادن. (اقرب الموارد) :
از قصور چشم باشد آن عثور
که نبیند شیب و بالا را ز دور.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(عِثْ وَ ل ل)
مرد گنگلاج فروهشته گوشت، مرد بسیارموی سرو بدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، سطبر و درشت از مردان، لحیه عثوله، ریش بزرگ انبوه موی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ مُوْ وَ)
دود برآوردن آتش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، برآمدن بر کوه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، دود دادن جامه را به بوی خوش تا خوشبو شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَثْ وَ)
زلف دراز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عضو
تصویر عضو
پاره تن، جارحه، جزوی از بدن مانند دست و پا و سر و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثو
تصویر کثو
پارسی تازی گشته کتو سنگخوارک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمو
تصویر عمو
برادر پدر
فرهنگ لغت هوشیار
کرانه آسمان، گروه مردمان بندی گردیدن، فروتنی، خواری نمودن، آشکار کردن، دشوار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علو
تصویر علو
بزرگ و بزرگوار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظو
تصویر عظو
زشت کردن، بدی کردن به کسی
فرهنگ لغت هوشیار
آمرزیدن و در گذشتن از گناه و عقوبت نا کردن مستحق عذاب را، مغفرت و پوشاندن ظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزو
تصویر عزو
شکیبایی درسوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسو
تصویر عسو
سپندار (شمع)، کلانسال گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
کشت بارانخور، دروغ گفتن، جهیدن رگ، به سردرافتادن شکوخیدن آله (عقاب)، دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثق
تصویر عثق
گونه ای شمشاد که آن را شمشاد نعنایی نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدو
تصویر عدو
دشمن، بدخواه، جمع اعداء
فرهنگ لغت هوشیار
شکوخیدن به سر درافتادن سرخوردن لغزیدن بسر افتادن شکوخیدن لغزیدن، لغزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثور
تصویر عثور
((عُ))
لغزیدن، افتادن، لغزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عثور
تصویر عثور
آگاه شدن، اطلاع یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عدو
تصویر عدو
((عَ))
دشمن، خصم، جمع اعداء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عفو
تصویر عفو
((عَ فْ وْ))
بخشودن، گذشت کردن، بخشایش، گذشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عضو
تصویر عضو
((عُ ضْ))
اندام، هر یک از اجزای بدن، یک فرد از جماعت، جمع اعضاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمو
تصویر عمو
((عَ))
عم، برادر پدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عمو
تصویر عمو
کاکا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عضو
تصویر عضو
هم وند، اندام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عفو
تصویر عفو
بخشش، آمرزش، بخشایش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علو
تصویر علو
بالندگی
فرهنگ واژه فارسی سره