جدول جو
جدول جو

معنی عثرب - جستجوی لغت در جدول جو

عثرب
(عُ رُ)
درختی است مانند درخت انار سرشاخ نرم و سرخ دارد همچو ریباس مقشر کرده میخورند، یکی آن عثربه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عثر
تصویر عثر
لغزیدن و افتادن، به سر درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
مفرد واژۀ عقارب، در علم زیست شناسی جانوری بندپا با چنگال های قوی و نیشی سمّی در انتهای دم، کژدم، در علم نجوم هشتمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد، هشتمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با آبان، کژدم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عثرت
تصویر عثرت
لغزش، خطا، جنگ
فرهنگ فارسی عمید
(عَ رَ)
عثرت. رجوع به عثرت شود، شکوخه. (منتهی الارب). لغزش، جهاد و جنگ. (اقرب الموارد). و منه لا تبدأهم بالعثره. (اقرب الموارد). ج، عثرات
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
تتم که نوعی از بر درخت ترش است که در طعام اندازند. مقوی احشای حار و قابض و رافع صفراء است. (منتهی الارب) (آنندراج). سماق. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
نام آبی است مر غطفان را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ ری ی)
نسبت است به عثر و آن شهری است به یمن
لغت نامه دهخدا
(عَ ری ی)
یوسف بن ابراهیم عثری از عبدالرزاق بن همام روایت کند و شعیب بن محمد الذراع از وی حدیث دارد. (از اللباب ج 2 ص 122)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
عثره. خطا. گناه: چنان اقتضاء نمود که رعایت جانب قرابت و مواصلت را به اقالت عثرت عین فرض داند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ)
سماق. (اقرب الموارد). تتم که نوعی از بار درخت ترش است و در طعام اندازند. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عِ رِ)
مار خرد. (منتهی الارب). افعی کوچک. (مخزن الادویه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
سرزنش کننده و نکوهنده کسی را بر گناه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثراب شود، مرد کم عطا. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد کم عطا و لئیم. (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) ، قوچ اختۀ بسیار فربه. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثراب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَرْرِ)
مفسد در حیص و بیص اندازنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مفسد و بهم زننده. (از اقرب الموارد). و رجوع به تثریب شود، درنوردنده و طی کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که می پیچد و درمی نوردد. (ناظم الاطباء) ، سرزنش کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به تثریب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ثَرْ رَ)
سرزنش کرده شده و نکوهیده بر گناه. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نکوهیده. (ناظم الاطباء) ، درهم آمیخته و شوریده، ویران شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام مدینۀ حضرت رسول است. به نام نخستین اقامت کننده در آن یثرب بن قانیه از نژاد سام بن نوح نامیده اند. اما در تعیین مکان آن اختلاف است. بعضی گویند یثرب نام یک ناحیه و مدینه جزو آن می باشد و برخی برآنند که یثرب نام ناحیه ای از مدینه است و بنا بقول دیگر یثرب عبارت از خود مدینه است. گویند حضرت رسول از این نام اکراه داشت از این رو این بلد را ’طیبه’ و ’طابه’ نامند. (از معجم البلدان ج 4 ص 1010). طیبه. طابه. مدینه. مدینه السلام. مدینه الرسول. مدینۀ منوره. اثرب. یندد. (یادداشت مؤلف) : و اذقالت طائفه منهم یا اهل یثرب لا مقام لکم فارجعوا. (قرآن 13/33).
اگر فساد کندهرکه او نبید خورد
بسا فساد که در یثرب است و در مکه.
منوچهری.
تا طرب و مطرب است مشرق و تا مغرب است
تا یمن و یثرب است آمل و استارباد.
منوچهری.
بولهب از زمین یثرب بود
لیک قد قامت الصلا نشنود.
سنایی.
چون ز راه مکه خاقانی به یثرب داد روی
پیش صدر مصطفی ثانی حسان دیده اند.
خاقانی.
به لبیک حجاج بیت الحرام
به مدفون یثرب علیه السلام.
سعدی.
وزیر مشرق و مغرب امین مکه و یثرب
که هیچ ملک ندارد چو او حفیظ و امین را.
سعدی.
و رجوع به مدینه در همین لغت نامه و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(عَرَ)
نوعی از خرشف بری است. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(عُ رُ بَ)
یکی عثرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ)
گیاهی است که در زمین نرم روید. یا گیاهی است که جز در زمین هموار سخت و بی سنگ نروید، آب سطبر، چربش باقی مانده در بن دیگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نهر بسیارآب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ / عَ شَرْ رَ)
تیر درگذرنده. (منتهی الارب). سهم ماضی، و برخی آن را شهم به شین معجم ضبط کرده اند، خشن. (از اقرب الموارد) ، شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد) ، سخت روان، هرچه باشد. (منتهی الارب). سخت و باجرأت، و برخی آن را سخت جریان نوشته اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ ثرب
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
یثرب. مدینۀ منوره. (منتهی الارب) (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
کژدم، جانوری زهردار و انواع آن بسیار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عبرب
تصویر عبرب
سماک (سماق) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثرت
تصویر عثرت
خطا، گناه، لغزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عثره
تصویر عثره
شکوخه به سر درافتادن پالغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارب
تصویر عارب
مونث عاربه تازی تازی ناب، جوی پرآب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثرب
تصویر ثرب
سرزنش کردن و بمعنی پیه شکم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظرب
تصویر عظرب
مارک مار خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
((عَ قْ رَ))
کژدم، جمع عقارب، نام صورتی فلکی در نیم کره جنوبی آسمان و نام هشتمین برج از بروج دوازده گانه که خورشید در حرکت ظاهری خود، آبان ماه در این برج قرار می گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عثرت
تصویر عثرت
((عَ رَ))
لغزش، خطا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقرب
تصویر عقرب
کژدم
فرهنگ واژه فارسی سره
کجدم، کژدم، آبان ماه
فرهنگ واژه مترادف متضاد