جدول جو
جدول جو

معنی عتص - جستجوی لغت در جدول جو

عتص
(حِ قَ)
فعل آن نیامده اما بقول ایشان بمعنی اعتیاص است که دشوار شدن باشد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عتل
تصویر عتل
سرکش، تندخو، آزاردهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عته
تصویر عته
ناقص عقل شدن، کم عقل شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتو
تصویر عتو
تکبر کردن، از حد درگذشتن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتق
تصویر عتق
آزاد شدن بندۀ زرخرید از قید بندگی
بزرگواری
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، داشات، عطیّه، داد و دهش، جدوا، بغیاز، بذل، فغیاز، جود، داشاد، دهشت، منحت، برمغاز، اعطا، صفد، احسان، سماحت، داشن
فرهنگ فارسی عمید
جمع واژۀ أعوص، (منتهی الارب) (آنندراج)، رجوع به اعوص شود، جمع واژۀ عوصاء، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، رجوع به عوصاء شود، جمع واژۀ عائص، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، رجوع به عائص شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مِ)
آزمند ترشی. (منتهی الارب). آزمند و حریص در خوردن چیز ترش مزه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
نوعی از خوردنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و در اقرب الموارد به فتح عین ضبط شده است
لغت نامه دهخدا
(عُ مُ / عُ)
جمع واژۀ عماص. رجوع به عماص شود
لغت نامه دهخدا
(صِنْ)
عاصی. نافرمان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ابن هشام، ابوالبختری عاص بن هشام بن خالد المخزومی از قریش و یکی از بزرگان و دلیران عرب جاهلیت و برادر ابوجهل است که اسلام را درک کرد و هم اوست که مردم را از گرویدن به حضرت رسول باز میداشت و سرانجام در جنگ بدر به سال دوم هجری به قتل رسید، (الاعلام زرکلی)
ابن امیه، بطنی است از قریش عدنانیه معروف به ابی العاص، (معجم قبائل العرب)
ابن واثل سهمی پدر عمرو، (معجم قبائل العرب)
لغت نامه دهخدا
رودباری است در میان حرمین، (منتهی الارب)، و یاقوت آرد: عاص و عویص دو رودبارند میان مکه و مدینه، رجوع به معجم البلدان شود
بطنی است از عمرو بن مازن از غسان از عشام از ازد از قحطانیه، (معجم قبائل العرب)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
دردگین شدن اعصاب کسی از بسیاری رفتن: تعص تعصاً. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نزد بعضی بمعنی برگشتن پی پاست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ابن ارم بن سام بن نوح، پدر عاد است، و قحطانیه به اوانتساب دارند، (از منتهی الارب) (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
بازیگوشی، درخش پیاپی، شاه تیر درخش پراکنده، شاد مانی، بوی نم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاص
تصویر عاص
نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عته
تصویر عته
کم عقل شدن، سرگشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتن
تصویر عتن
سخت تاز تازنده جنگی
فرهنگ لغت هوشیار
زهداردشتی زیت دشتی از گیاهان زیتون درختچه ایست از تیره زیتونیان که آن را زیتون کوهی نیز نامند. برگهایش متقابل و دارای پهنک بزرگ و گلهایش کوچکند و دارای آرایش گرزن می باشند چند گونه از این گیاه در حوضه بحرالروم (مدیترانه) شرقی شناخته شده است. از این گیاه گلوکزیدی به نام فیلیرین استخراج می کنند که در طب مورد استفاده دارد زیتون کوهی زغبج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتل
تصویر عتل
ستمکار، آزار دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتک
تصویر عتک
روزگار زمانه، تاختن: در جنگ، ترش شدن می یاشیر روزگار زمانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتق
تصویر عتق
بنده زر خرید از قید بندگی آزاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سختی، توانایی پای گیره در بیل، دسته بیل، بت، گوسفند برخی که در روزگار کانایی (جاهلیت) تازیان در ماه رجب برای بتان سر می بریدند، آغازه گوهر (اصل)، بیهوده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمص
تصویر عمص
آزمند ترشی ترشی دوست
فرهنگ لغت هوشیار
بلوت از گیاهان، مازه از گیاهان، سرو خمره ای، بر کندن خمیدگی بینی گس مزه زکش، گریشنک (قابض) تند مزه گس، قابض. گونه ای سرو که به سرو خمره یی موسوم است، بلوط مازو که یکی از گونه های بلوط است و تولید مازو می کند، مازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوص
تصویر عوص
دم (نقس)، نیرو، سختی، نیاز، تنگدستی دشواری نا شدنی، رود چند بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیص
تصویر عیص
درخت انبوه، رستنگاه نیکو، بیخ بن نژاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقص
تصویر عقص
زفت (بخیل)، بد خوی، گردن شکنبه
فرهنگ لغت هوشیار
خشم، خشم گرفتن تندی کردن، لنگی در ستور تند خوی خشمناک سرزنشگر، جمع عتبه، آستان ها آستانه ها فرود ها سختی ها کارهای ناپسندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصص
تصویر عصص
دمغازه دنب غازه دنبالچه بیخ دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عفص
تصویر عفص
((عَ فِ))
تندمزه، گس، قابض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتل
تصویر عتل
((عُ تُ))
درشت گوی سخت آواز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتم
تصویر عتم
((عَ))
زیتون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عته
تصویر عته
((عَ تَ))
بی خردی، سبک سری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتق
تصویر عتق
((عِ تْ))
آزاد شدن بنده و غلام
فرهنگ فارسی معین