جدول جو
جدول جو

معنی عتبی - جستجوی لغت در جدول جو

عتبی
(عُ)
محمد بن عبدالجبار. رازی الاصل خراسانی النشاءهاست. مکنی به ابونصر از نویسندگان و شاعران قرن پنجم هجری است. اصل او از ری بود و در خراسان نشأت یافت و در نیشابور سکونت جست. او راست: تاریخ آل سبکتکین یا تاریخ عتبی که به تاریخ یمینی مشهور است یمینی آن را شرح کرده و جرزمانی به فارسی درآورده است به سال 427 هجری قمری درگذشت. (از ریحانه الادب ج 3 ص 68)
اسعد بن مسعود بن علی بن محمد بن حسن عتبی مکنی به ابوابراهیم عالم، شاعر و منشی دورۀ سلجوقیان و غزنویان بود. به سال 404 هجری قمری متولد شده است و تا اواخر ایام نظام الملک میزیسته و تاریخ وفاتش به درستی معلوم نیست. (از ریحانه الادب ج 3 ص 67)
لغت نامه دهخدا
عتبی
(عُ با)
خشنودی و رضا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عتبی
خوشنودی خرسندی
تصویری از عتبی
تصویر عتبی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقبی
تصویر عقبی
عقبا، جهان، دیگر آخرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
مربوط به عصب، مربوط به سلسلۀ اعصاب، ویژگی کسی که زود عصبانی می شود، خشمگین، دارای عصبانیت یا فشار روحی مثلاً واکنش عصبی، از روی عصبانیت، باحالت خشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عربی
تصویر عربی
زبانی از شاخۀ زبان های سامی که در شبه جزیرۀ عربستان، شمال قارۀ افریقا و کشورهای کویت، عراق، فلسطین، امارات و چند کشور دیگر رایج است، مربوط به قوم عرب مثلاً رقص عربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتیب
تصویر عتیب
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، تفش، بیغار، بیغاره، تفشه، نکوهش، سرزنش، پیغاره، زاغ پا، ملامت، سرکوفت، سراکوفت، تفشل، طعنه
برای مثال مکن با من ناشکیبا عتیب / که در عشق صورت نبندد شکیب (سعدی۱ - ۱۰۲)،
خشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عتبه
تصویر عتبه
آستانۀ در، آستانه، درگاه، مقبرۀ هر یک از امامان و بزرگان تشیع
فرهنگ فارسی عمید
نوعی پارچۀ موج دار شبیه اطلس یا لباسی که از این پارچه دوخته می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عزبی
تصویر عزبی
عزب بودن مجرد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقبی
تصویر عقبی
سزای کردار، آخرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
کسی که تعصب بخرج دهد و از کسی یا چیزی حمایت کند، عصبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتبی
تصویر کتبی
مقابل شفاهی، امتحان کتبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عربی
تصویر عربی
منسوب به عرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدبی
تصویر عدبی
نیکخوی، بی آک
فرهنگ لغت هوشیار
گورخر خارا گونه ای جامه که در عتابیه بغداد فراهم می آورند نوعی پارچه (تافته) موجدار و مخطط و با الوان مختلف خارا. توضیح محله ای در بغداد به نام عتابیه منسوب به یکی از افراد بنی امیه عتاب بوجود آمد درین محله پارچه های موجدار و مخطط می بافتند به نام همان محله (عتابیه) و سپس عتابی بدان پارچه ها اطلاق شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذبی
تصویر عذبی
مرد کریم الخلق، کسی که بی عیب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
خشم گرفتن، ناز کردن، ملامت کردن، قهر غضب، ملامت. یا عتاب وخطاب. سرزنش ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتبه
تصویر عتبه
آستانه، درگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشبی
تصویر عشبی
چرامینی (چرامین علف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
((عَ صَ))
مربوط به عصب و سیستم اعصاب، عصبانی، عصبی مزاج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتبی
تصویر کتبی
((کَ))
نوشتاری، نوشته شده، مقابل شفاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقبی
تصویر عقبی
((عُ با))
آخرت، جهان دیگر، رستاخیز، قیامت
فرهنگ فارسی معین
نوعی پارچه موجدار و رنگارنگ شبیه اطلس که در عتابیه بغداد بافته می شد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتبه
تصویر عتبه
((عَ تَ بِ))
آستانه، آستانه در، درگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عتیب
تصویر عتیب
((عَ))
خشم گرفتن، سرزنش کردن، عتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عربی
تصویر عربی
((عَ رَ))
از نژاد عرب، زبان مردم عرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
Infuriating, Edgy, Crossly, Irritable, Neurological, Neurotic, Snapping
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
fâché, nerveux, irritant, irritable, neurologique, névrosé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
сердито , нервный , раздражающий , раздражительный , неврологический , невротический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
zornig, nervös, ärgerlich, reizbar, neurologisch, neurotisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
роздратовано , нервовий , роздратовуючий , дратівливий , неврологічний , невротичний , роздратований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
rozgniewany, nerwowy, irytujący, drażliwy, neurologiczny, neurotyczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
zangado, nervoso, irritante, irritável, neurológico, neurótico, irritado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عصبی
تصویر عصبی
enojado, nervioso, irritante, irritable, neurológico, neurótico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی