جدول جو
جدول جو

معنی عبدالدار - جستجوی لغت در جدول جو

عبدالدار(عَ دُدْ دا)
ابن قصی بن کلاب بن قره از قریش جد جاهلی است. وی از طرف پدر پرده دار کعبه بود و پسران او نیز این منصب را داشتند سپس بنی عبدمناف بن قصی بن کلاب درصدد اشغال آن منصب برآمدند و سرانجام سقایت و رفادت مکه به بنی عبدمناف واگذار و پرده داری به بنی عبدالدار رسید. (از الاعلام زرکلی) (از صبح الاعشی ج 1 ص 356)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عبدالقاهر
تصویر عبدالقاهر
(پسرانه)
بنده پروردگار چیره و توانا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالقادر
تصویر عبدالقادر
(پسرانه)
بنده پروردگار توانا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالغفار
تصویر عبدالغفار
(پسرانه)
بنده پروردگار بخشاینده گناه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالستار
تصویر عبدالستار
(پسرانه)
بنده پروردگار عیب پوشاننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالجبار
تصویر عبدالجبار
(پسرانه)
بنده پروردگار که دارای جبروت است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبدالناصر
تصویر عبدالناصر
(پسرانه)
بنده پروردگار یاریگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابدالدهر
تصویر ابدالدهر
به طور همیشگی، تا ابد
فرهنگ فارسی عمید
(عَ دُلْ غَفْفا)
جمال الدین بن مولانا جلال الدین اسحاق سمرقندی. وی مردی مورخ بود. (از رجال حبیب السیر ص 98)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ بَرر)
ابن عبدالقادر بن محمدالعوفی معروف به فیومی. وی ادیب بود و به مکه و شام سفر کرد و در حدود دو سال در دمشق بماند. سپس به بلاد روم رفت و درآنجا منصبها یافت و به سال 1071 هجری قمری در قسطنطنیه درگذشت. از تألیفات اوست: حسن الصنیع فی علم البدیع القول الوافی بشرح الکافی. منتزه العیون و الالباب فی بعض المتأخرین من اهل الاّداب. اللطائف المنیفه فی فضائل الحرمین. بدیعیه علی حرف النون. بلوغ الارب و السول، بالتشرف بذکر نسب الرسول. (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ جَبْ با)
ابن احمد بن عمر الطر سوسی، مکنی به ابوالقاسم. وی عالم به قراآت بود و کتابی بنام المجتبی الجامع در علم قرائت تألیف کرده است. او به سال 331 متولد شد ودر 420 هجری قمری به مصر درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن خالد بن بن عمران السرتی، مکنی به ابوحفض. وی فقیهی فاضل و زاهد و در فضل ودینداری ضرب المثل بود. به سال 194 هجری قمری متولد شد و به سال 281 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
ابن عبدالله بن احمد قرطبی قیروانی، مکنی به ابوطالب. به ادب و عربیت و تاریخ معرفتی داشت. او را شعری است و تاریخی تصنیف کرد. وی به سال 510 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ حَ سَ)
دهی است از دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر. واقع در 31هزارگزی باختر هریس و دوهزارگزی شوسۀ تبریز به اهر. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 582 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصولات آن غلات و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُظْ ظا هَِ)
ابن فضل معروف به ابن العجمی. وی از وزراء فاطمیان مصر و ملقب به خلیل امیرالمؤمنین بود. چند بار وزارت یافت سرانجام به دست تاج الملوک به سال 465 هجری قمری به قاهره کشته شد. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(رَبْ بُدْ دا)
بزرگ و رئیس خانه. (ناظم الاطباء). خداوند سرای. (دهار). خداوند خانه
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ هَ)
ابن حاج عبدالرجب بن المخلص العبادی. وی مردی فاضل، عالم، متکلم و فقیه بود و شعر میگفت. از تألیفات اوست: عقاید الدینیه علی البراهین العقلیه المستمسکات القطعیه الیقینیه. ریاض الجنان و حدائق الغفران. نیلوفریه (که ناقص است). فرائد الصافیه علی الفوائد الوافیه. (حاشیه بر شرح جامی). رفع الغوایه (شرح الهدایه) وجز آن، و او را دیوان شعری است. (از روضات ص 360)
ابن عبدالله بن الحسین الحلبی، مکنی به ابوالفرج شاعر مجید بود. او راست: شرح بر دیوان المتنبی. وی به سال 551 هجری قمری درگذشت. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَ دُلْ هَِ)
ابن عبدالله بن محمد البکری الصدیقی، مکنی به ابوالنجیب و معروف به سهروردی. رجوع به ابوالنجیب سهروردی و به الاعلام زرکلی شود
ابن طاهر بن محمد بن عبدالله البغدادی التمیمی الاسفراینی، مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور بغدادی و به الاعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ دُدْ دَ)
همیشه:
آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند.
؟
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرکّب از: بال + دار، دارای بال، که بال داشته باشد، پرنده و هر چیز که صاحب بال باشد، رجوع به بال در معانی مختلفه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عیالدار
تصویر عیالدار
دارایزن و فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رب الدار
تصویر رب الدار
بزرگ خانه کدخدا بزرگ خانه رئیس سرای خداوند خانه خانه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالدار
تصویر بالدار
پرنده و هر چیز که صاحب بال باشد، دارای بال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابدالدهر
تصویر ابدالدهر
((اَ بَ دُ دَ))
تا ابد، به طور همیشگی
فرهنگ فارسی معین