جدول جو
جدول جو

معنی عباقر - جستجوی لغت در جدول جو

عباقر
(عَ قِ)
آبی است مر بنی فزاره را. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
عباقر
(عَ قِ)
رجوع به عبقر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باقر
تصویر باقر
(پسرانه)
شکافنده، لقب امام پنجم شیعیان، نام یکی از رهبران دوره انقلاب مشروطیت ایرآنکه به سالار ملی ملقب گردید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عبقر
تصویر عبقر
نوعی پارچه یا لباس از جنس دیبای نقش دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عواقر
تصویر عواقر
عاقرها، نازاها، سترون ها، جمع واژۀ عاقر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاقر
تصویر عاقر
نازا، سترون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باقر
تصویر باقر
شکافنده، گشاینده، باز کننده، در علم زیست شناسی شیر
فرهنگ فارسی عمید
(عَ قَ)
دهی است که هر چیز خوب و نیکو را از مردم و جامه و جز آن به وی نسبت کنند. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ قُ)
ابن انمار از کهلان از قحطانیه. جدی جاهلی است. (از الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا
(عَبْ با)
شتر نر توانا که از هر زمین گذرد و همیشه سفر کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تعبیر و تفسیرکننده خواب. (المنجد) (ناظم الاطباء) ، مبالغۀ عابر. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نحرکننده شتر و کسی که دست و پای شتر با شمشیر زند. (ناظم الاطباء) ، زن که آبستن نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). زن که نمیزاید: و کانت امرأتی عاقراً. (قرآن 5/19). ج، عقّر و عواقر، مرد که او را فرزند نشود، قاتل: و صمم اًذا أیقنت أنک عاقره، أی قاتله. (اقرب الموارد) ، ریگ که هیچ نرویاند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ریگ توده. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، زن بی نظیر و عدیل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قِ رُثْ ثُ رَیْ یا)
ریگزاری است در منازل جریرالشاعر، و بعضی گویند عاقر ریگ های بزرگ را گویند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
گوغری. از سران طوایف کرمان که در زمان حملۀ آقا محمدخان قاجار بکرمان، با باباخان همراهی و همکاری کرده است. (از تاریخ وزیری کرمان ص 355)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
امام محمد. لقب امام (پنجم) ابی عبداﷲ و ابی جعفر محمد بن امام علی زین العابدین بن امام حسین بن علی بن ابی طالب باشد. وی بسال 57 هجری قمری در مدینه تولد یافت، مادرش فاطمه دختر حسن بن علی بود، 57 سال زندگی کرد و در مدینه بسال 114 هجری قمری درگذشت و در بقیع نزد پدرش بخاک سپرده شد. این لقب بمناسبت تبحر امام در علوم بایشان داده شده است. (از تاج العروس) (منتهی الارب). چه او علوم النبیین را میشکافت. (یادداشت مؤلف). ولادت آنحضرت روز دوشنبه سیم صفر یا در غرۀ رجب سال 57 هجری قمری در مدینۀ منوره واقع شد. آن حضرت در واقعۀ کربلا حضور داشت و در آنوقت چهار سال از سن مبارکش گذشته بود، مادرش حضرت فاطمه دختر امام حسن مجتبی بود که او را ام عبداﷲ میگفتند، القاب شریفه اش باقر و شاکر و هادی است. در تذکرۀ سبط ابن الجوزی مسطور است که آنحضرت را باقر نامیدند از کثرت سجود آن حضرت، و بعضی گفته اند که آن حضرت را بسبب غزارت و کثرت علمش باقر نامیدند. نقش نگین آن حضرت ’العزهللّه’ و ’العزهللّه جمیعاً’ بوده. در تاریخ وفات آن حضرت اختلاف است و اقرب احتمال آن است که روز دوشنبه هفتم ذی حجۀ سال 114 هجری قمری اتفاق افتاده است در مدینۀ مشرفه، و این در ایام خلافت هشام بن عبدالملک بود، و گفته شد که آن حضرت را ابراهیم بن ولیدبن عبدالملک بن مروان به زهر شهید کرده و شاید به امر هشام بوده، و قبر مقدس آن حضرت باتفاق در بقیع واقع شده در پهلوی پدر و جد بزرگوارش حضرت امام حسن. اولاد آن حضرت بروایت شیخ مفید و طبرسی و دیگران از ذکور و اناث هفت نفرند: ابوعبداﷲ جعفر بن محمد و عبداﷲ از بطن ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر، ابراهیم و عبیداﷲ از بطن ام حکیم و هر دو در ایام حیات پدردر گذشتند، علی و زینب و ام سلمه که از ام ولد بودند (بعضی گویند ام سلمه از مادر دیگر بوده است). (از منتهی الآمال ج 2 ص 78). و رجوع به محمدباقر، و همچنین به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 68- 70 و تذکرهالاولیاءعطار ج 2 ص 266 و کتب تواریخ اسلامی شود:
سپس باقر و سجاد روم در ره دین
تو بقر رو سپس عامه کایشان بقرند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام قریه ای در ترکمنستان شوروی مابین عشق آباد و فیروزه. اخیراً از جهت کشف آثار تاریخی در پایۀ سلسلۀ کوپت داغ نزدیک قریۀ باقر حفریاتی شده است و آثار قدیم معبد پارتیها و آلات و اسباب چندی که مربوط به مراسم دینی آنها بوده در محل مذکور کشف و ثابت شده است که شهر نسا پایتخت قدیم دولت پارت که بکلی مفقودالاثر بوده و علماء آثار قدیمه قرنهای متمادی در تفحص آن بودند، در آن محل مدفون است. عملیات حفاری تعقیب شده و تاکنون قسمتی از غرفات معبد و راه زیرزمینی که معبد را تا قصر سلطنتی مربوط میداشته و خطوط معابر عمده از زیرخاک بیرون آمده است. قطر دایرۀ این شهر 4 هزارگز و نیم است و در اطراف آن دیواری بارتفاع 8 گز کشیده شده بود. در وسط شهر از چهار طرف خیابانهای وسیع دیده میشود که بوسیلۀ گودال عمیقی در مرکز بهم وصل میگردد. گودال مذکور از قرار معلوم آب انبار بزرگی بوده است که درمرکز شهر واقع بود و بواسطۀ نقب های زیرزمین با چشمه های کوپت داغ ارتباط می یافته است. در نتیجه حفریات دو مجسمه و یک کلۀ شیر که از گل پختۀ سرخ رنگ میباشد یافته اند. (از ایران باستان پیرنیا ج 3 ص 2642)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
شکافنده و گشاینده و وسعت دهنده. (از اقرب الموارد). شکافنده و گشاینده و فراخ کننده. (از منتهی الارب). شکافنده و گشاینده. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ قُ ر ر)
ژاله و تگرگ که حب الغمام نیز گویند. یقال: ابرد من عبقر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ بِ)
جمع واژۀ عبور. بره گوسفند. (منتهی الارب). رجوع به عبور شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ءِ)
جمع واژۀ عبور. رجوع به عبور شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ هَِ)
عظیم. (اقرب الموارد) ، خوش اندام دراز از هر چیزی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آکنده گوشت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
رجوع به عباقیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ)
موطنی است مر بنی فریر را از طی به رمل. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
موضعی است. (منتهی الارب). عواقر در چند جا از نجد یافت شود. و گویند کوههائیست از طرف پایین فرش از سمت چپ آن رو بسوی یک طرف از کوه موسوم به صفر از زمین حجاز. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ ثِ)
گیاهی است خوشبو. (از اقرب الموارد). ج، عبثران. یاقوت آرد: گیاهی است مانند قیصوم. (از معجم البلدن)
لغت نامه دهخدا
(عَ ثِ)
نقبی است که سرازیر میشود از جبل جهینه که هر کس از اضم به ینبع برود باید از آن عبور کند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عبار
تصویر عبار
شتر پر توان نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقر
تصویر عاقر
نحر کننده شتر، زن که آبستن نشود، مرد عقیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواقر
تصویر عواقر
جمع عاقر، نازایندگان زنان نازا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباهر
تصویر عباهر
بلند و نرم، دراز و خوش تن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عباقری
تصویر عباقری
بپ (غالی نفیس) فریش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باقر
تصویر باقر
شکافنده و گشاینده، مرد بسیار علم، فراخ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقر
تصویر عاقر
((ق))
قربانی کننده شتر، زنی که آبستن نشود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باقر
تصویر باقر
((قِ))
شکافنده، گشاینده
فرهنگ فارسی معین