جدول جو
جدول جو

معنی عاهه - جستجوی لغت در جدول جو

عاهه
(هََ)
فساد. ج، عاهات. و رجوع به عاهات شود
لغت نامه دهخدا
عاهه
سختی گزند آسیب، تباهی آفت سختی، فساد جمع عاهات
تصویری از عاهه
تصویر عاهه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باهه
تصویر باهه
تالاب، آبگیر، رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماهه
تصویر ماهه
اسکنه، وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، پرما، بهرمه، برماه، پرمه، پرماه، برمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عانه
تصویر عانه
رستنگاه مو در زیر ناف، زهار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاهت
تصویر عاهت
آنچه چیزی را تباه و فاسد می کند، آفت، بلا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامه
تصویر عامه
عامّ، فراگیر، مردم کم سواد، همگان، همۀ مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاهه
تصویر چاهه
چاهک، چاه کوچک، چاه کم عمق، گودال چاه مانند، چاهچه، چاهه
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
چیز عاریتی. (منتهی الارب). رجوع به عاریت شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
میدان. عرصه: باههالدار، ساحتها. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ / هََ)
تالاب. آبگیر. حوض. (ناظم الاطباء). دریای شور. رود که آن را پایاب نباشد. (آنندراج). استخر. (از فرهنگ شعوری).
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’قریه ای است از قرای طوس خراسان و در آنجا رباطی است که آن را رباط چاهه و رباط فردوسی نیز نامند. و درتاریخ حافظ ابرو مسطور است که چون حکیم ابوالقاسم فردوسی شاهنامه را به امر سلطان محمود تمام کرد و سلطان از ادای صلتی که به فردوسی وعده کرده بود تخلف ورزید، حکیم فردوسی قهر کرد و به جانب طوس روانه شد، سلطان محمود خواست نقض عهد خود را جبران کند پس وجهی کرامند برای او فرستاد و آن وجه هنگامی به طوس رسید که فردوسی برحمت ایزدی پیوسته و از او دختری باقیمانده بود. دختر مال را قبول نکرد و سلطان فرمود که از آن وجه بین راه طوس و سرخس به ثواب روان فردوسی رباطی ساختند، نزدیک به قریۀ چاهه و رباط چاهه خواندند و این واقعه در 410 هجری قمری بوده. از رباط سنگ بست تا رباط چاهه، سر راه سرخس پنج فرسنگ راه است’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 134). اما این روایت قطعی نیست
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
گوی عمیق چاه مانند را گویند. (برهان) گوی عمیق را که چاه مانند باشد گویند. (آنندراج). گودال عمیق چاه مانند. (ناظم الاطباء) چاه. چاهک. گودال عمیق
لغت نامه دهخدا
(هََ / هَِ)
منسوب به راه. (ناظم الاطباء). راه مثل چارراهه. (فرهنگ نظام).
- آب راهه، راه آب و مجرای آب و نهر. (ناظم الاطباء).
، گذرگاه سیل، سیلاب
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
خداوند ستور و کشت آفت رسیده گردیدن: اعاه القوم و اعوهوا بالتصحیح کذلک. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مال کسی را آفتی رسیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). اعاهۀ قوم، رسیدن آفت به مواشی یا کشت و ورز آن. (از اقرب الموارد). اعاهه و اعواه مرد، آفت بمال وی رسیدن. (از متن اللغه). اعاهۀ کشت، آفت بدان رسیدن و تباه کردن آن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لاهه
تصویر لاهه
مار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عضهه
تصویر عضهه
دروغ گفتن، فسون کردن، سخن چینی بنگرید به عضهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاکه
تصویر عاکه
شتر مرغ، بارانگریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عتاهه
تصویر عتاهه
دلشد گی، بی خردی، گمراه، گمراه گول: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاهن
تصویر عاهن
نیازمند و درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باهه
تصویر باهه
میدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاره
تصویر عاره
سپنجی دست به دست
فرهنگ لغت هوشیار
نهادک رستک خوی خیم نهاد عادت: برده بخلاف رسم و عاده سجاده ورای این سه جاده. (تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاضه
تصویر عاضه
جادوگر، مارکشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائهه
تصویر عائهه
مونث عائه فریاد و خروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائه
تصویر عائه
آسیبدیده آگفته (آفت دیده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامه
تصویر عامه
هر چیز که شامل همه گردد و عمومیت داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بانه برمگان موی زهار، ماچه خر، گله گاو، گله گورخر، دنبه موی زهار، پشت زهار دنبه. یا استخوان عانه. استخوان پشت زهار. یا موی عانه. موی زهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاهل
تصویر عاهل
زن بی شوی، فرمانروا شاه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاهر
تصویر عاهر
جهمرز (زناکار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عانه
تصویر عانه
((نَ یا نِ))
موی زهار، پشت زهار، دنبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاهت
تصویر عاهت
((هِ))
آفت، بلا، آن چه که چیزی را تباه و فاسد کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاهر
تصویر عاهر
((هِ))
زناکار، فاسق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باهه
تصویر باهه
((هِ))
تالاب، آبگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عامه
تصویر عامه
((مِّ))
همه، همگان، عموم مردم
فرهنگ فارسی معین