جدول جو
جدول جو

معنی عامل - جستجوی لغت در جدول جو

عامل
کارتار، کارکن، کارگزار، گماشته، انگیزه، کننده
تصویری از عامل
تصویر عامل
فرهنگ واژه فارسی سره
عامل
کارکن، صنعتگر، کسی که با دست کار کند، بمعنی والی و حاکم هم گفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
عامل
((مِ))
عمل کننده، کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره کند، والی، حاکم، در قدیم بزرگترین مأمور وصول مالیات، هر عنصر ریاضی مانند عدد، حرف و عبارت که جزیی از یک حاصل ضرب باشد، نماینده شرکت، سا
تصویری از عامل
تصویر عامل
فرهنگ فارسی معین
عامل
آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره می کند، والی، حاکم
تصویری از عامل
تصویر عامل
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عامله
تصویر عامله
مؤنث واژۀ عامل، آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامله
تصویر عامله
مونث عامل بنگرید به عامل مونث عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعامل
تصویر تعامل
با یکدیگر داد ستد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معامل
تصویر معامل
معامله کننده، خرید و فروش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معامل
تصویر معامل
معامله کننده و بمعنی خرید و فروش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معامل
تصویر معامل
((مُ مِ))
معامله کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعامل
تصویر تعامل
Interaction
دیکشنری فارسی به انگلیسی
взаимодействие
دیکشنری فارسی به روسی
การปฏิสัมพันธ์
دیکشنری فارسی به تایلندی
पारस्परिक क्रिया
دیکشنری فارسی به هندی
אִינְטֶרַקְצְיָה
دیکشنری فارسی به عبری
আন্তঃক্রিয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از شامل
تصویر شامل
(پسرانه)
حاوی، دارنده، کامل، فراگیرنده، نام یکی از رهبران مذهبی و سران عشایر قفقاز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حامل
تصویر حامل
بارآور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تامل
تصویر تامل
درنگ، اندیشه
فرهنگ واژه فارسی سره