- عامل
- کارتار، کارکن، کارگزار، گماشته، انگیزه، کننده
معنی عامل - جستجوی لغت در جدول جو
- عامل
- کارکن، صنعتگر، کسی که با دست کار کند، بمعنی والی و حاکم هم گفته شده
- عامل ((مِ))
- عمل کننده، کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره کند، والی، حاکم، در قدیم بزرگترین مأمور وصول مالیات، هر عنصر ریاضی مانند عدد، حرف و عبارت که جزیی از یک حاصل ضرب باشد، نماینده شرکت، سا
- عامل
- آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره می کند، والی، حاکم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مؤنث واژۀ عامل، آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص
مونث عامل بنگرید به عامل مونث عامل
با یکدیگر داد ستد کردن
معامله کننده، خرید و فروش کننده
معامله کننده و بمعنی خرید و فروش کننده
Interaction
взаимодействие
Interaktion
взаємодія
interakcja
interação
interazione
interacción
interaction
interactie
การปฏิสัมพันธ์
interaksi
تعاملٌ
पारस्परिक क्रिया
אִינְטֶרַקְצְיָה
etkileşim
mwingiliano
আন্তঃক্রিয়া
تعامل
بارآور
درنگ، اندیشه