جدول جو
جدول جو

معنی عاله - جستجوی لغت در جدول جو

عاله
(عال لَ)
مؤنث عال. (اقرب الموارد). ابل عاله، شتران دوباره آب خورنده. و منه المثل عرض علی سوم عاله، أی لم یبالغ بیعی، که فروشندۀ کالا در وی مبالغه نکند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاقله
تصویر عاقله
(دخترانه)
مؤنث عاقل، دارای عقل و فهم زیاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عادله
تصویر عادله
(دخترانه)
مؤنث عادل، بانوی با انصاف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عالیه
تصویر عالیه
(دخترانه)
عالی مقام، مؤنث عالی، عنوانی احترام آمیز برای زنان، نام دختر هارون الرشید، به روایتی نام دختر امام هادی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عالم
تصویر عالم
(دخترانه)
جهان، دنیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عالیه
تصویر عالیه
مؤنث واژۀ عالی، بسیار خوب، دارای کیفیت خوب مثلاً پرداخت عالی فیلم، دارای درجه یا مرحلۀ بالاتر مثلاً تحصیلات عالی، دست پخت عالی، بزرگ، مهم، به طور بسیار خوب مثلاً عالی ساز می زند، رفیع، بلند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامله
تصویر عامله
مؤنث واژۀ عامل، آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامه
تصویر عامه
عامّ، فراگیر، مردم کم سواد، همگان، همۀ مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جعاله
تصویر جعاله
اجرت عامل، حق العمل، مزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عالم
تصویر عالم
داننده، دانا، دانشمند، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادله
تصویر عادله
عادل (زن)، عادلانه مثلاً قیمت عادلانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاله
تصویر تاله
خدا را پرستش کردن، خداپرستی، پارسایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاجله
تصویر عاجله
عاجل، کنایه از دنیا، این جهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عانه
تصویر عانه
رستنگاه مو در زیر ناف، زهار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب کردن، سرعت، شتاب
فرهنگ فارسی عمید
(هَِ زَ اَ / اُوژَ)
اعالۀ فریضه، فزودن بر آن. (از متن اللغه). افزودن در حساب فریضه و برآوردن سهام فرائض را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). افزون کردن فرائض. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(ثُ لَ)
روباه ماده، عنب الثعلب. تاجریزی. سکنگور. روباه تربک، ثعالهالکلأ، گیاه خشک
لغت نامه دهخدا
(ثُ لَ)
موضعی است در شعر امروءالقیس. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
گولی. (منتهی الارب) (آنندراج). حمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باله
تصویر باله
بال کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاله
تصویر تاله
پارسائی، خداپرستی بیخود، سرگشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعاله
تصویر جعاله
اجرتی که بمرد سپاهی بدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعاله
تصویر اعاله
زن و بچه داشتن، درویشی بی برگی، آزمندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاله
تصویر شاله
ازپارسی شالک شال کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داله
تصویر داله
ضعیف النفس، ناتوان پرنده شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاله
تصویر خاله
خواهر مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاله
تصویر حاله
جاور، چگونگی، سر مستی شنگولی، مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
قطعاتی از چوب و تخته که بمشک های پر باد بندند و در آب اندازند وروی آن نشسته از آب عبور کند
فرهنگ لغت هوشیار
با اعداد ترکیب شود و معنی دارنده تعداد سال دهد: دو ساله ده ساله یا همه ساله. هرسال پیوسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاله
تصویر رعاله
گولی کانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعاله
تصویر جعاله
((جُ لِ))
مزد، حق العمل، نوعی قرارداد با بانک جهت گرفتن وام برای کارهای جزیی ساختمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عجله
تصویر عجله
شتاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خاله
تصویر خاله
مرخا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عالم
تصویر عالم
دانشمند، جهان، گیتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عالی
تصویر عالی
بالنده، برجسته، والا، بلند پایه
فرهنگ واژه فارسی سره