جدول جو
جدول جو

معنی عال - جستجوی لغت در جدول جو

عال
(عال ل)
رجل ٌ عال، آنکه شتران او دوباره آب خورده باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
عال
((لْ))
برافراشته
تصویری از عال
تصویر عال
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عالم
تصویر عالم
(دخترانه)
جهان، دنیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عالیه
تصویر عالیه
(دخترانه)
عالی مقام، مؤنث عالی، عنوانی احترام آمیز برای زنان، نام دختر هارون الرشید، به روایتی نام دختر امام هادی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عالم تاج
تصویر عالم تاج
(دخترانه)
عالم (عربی) + تاج (فارسی) آنکه چون تاجی بر سر عالم می درخشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سعال
تصویر سعال
سرفه، صدایی که بر اثر انقباض دیافراگم و خروج هوا از حلق ایجاد می شود و به وسیلۀ عوامل عفونی و حساسیت زا در بیماری های دستگاه تنفسی میزان و شدت آن افزایش می یابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعال
تصویر تعال
بیا به عربی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جعال
تصویر جعال
دروغ گو، جعل کننده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
خفیدن. (المصادر زوزنی). سرفیدن. (منتهی الارب). سرفه وآن حرکت ریه است که بدان طبیعت اذیت را از ریه و اعضایی که متصل به آن است دفع میکند و آن مر سینه را مانند عطاس است مر دماغ را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). سرفه. (غیاث) (دهار) :
هرآنگه کزو ماند عاجز خطیب
فزاید برو بی سعالی سعال.
ناصرخسرو.
بنفشۀ... سعال گرم و خشک را نافع بود. (ذخیره خوارزمشاهی).
جاسوس تست بر خصم انفاس او چو در شب
غماز دزد باشد هم عطسه هم سعالش.
خاقانی
شادمان گردیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شتر ’علقی’خوار. شتر عضاه خوار. ج، عوالق وعالقات. (اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
فعل امر است از تعالی یعنی بیا. (از منتهی الارب). کلمه امر مشتق از تعالی یعنی بیا. (آنندراج). فعل امر از تعالی و اصل آن در موردی است که مردی در بالا باشد و کسی را که در پایین است بخواند پس گوید تعال. و بر اثر کثرت استعمال معنی بیا به خود گرفته بی آنکه موضع دعوت شونده مورد توجه باشد، پائین یابالا و یا مساوی... (از اقرب الموارد) :
بل چو هزیمت شدم از پیش دیو
گفت مرابختم از اینجا تعال.
ناصرخسرو (دیوان ص 252).
به عالی فلک برکند سر سخن
ز بس فخر چون منش گویم تعال.
ناصرخسرو (دیوان ص 256).
هین رها کن بدگمانی و ضلال
سر قدم کن چون که فرمودت تعال.
مولوی.
بانگشان درمیرسد زان خوش خصال
کای ز ما غافل هلا زوتر تعال.
مولوی.
یا بریدالحمی حماک اﷲ
مرحبا مرحبا تعال تعال.
حافظ.
رجوع به تعالی شود
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
شعبه ای است بین روحاء و رویثه، چراگاه و منزلگاهی است میان عرج و روحاء. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
روباه ماده
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جماع کردن. (غیاث). باعل مباعله و بعالا، ملاعبت زن و شوی باهم و جماع نمودن و زناشویی کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب). مباعله. (زوزنی). رجوع به مباعله شود:
نه کمی در شهوت و طمث و بعال
که زنان را آید از ضعفت ملال.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بعل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات). رجوع به بعل شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
آب بینی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
شاعر که سخنان را آراسته گرداند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
موضعی است. (منتهی الارب). یاقوت آرد: نام موضعی است که در شعر شماخ آمده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رعله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رعله شود
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جائی است به بادیه و در آن ریگستانی است. (منتهی الارب). ابوعبدالله سکونی گوید عالج رمال است میان فید و قریات. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رعال
تصویر رعال
آب بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعال
تصویر سعال
خفیدن، سرفه کردن شادمان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعال
تصویر تعال
بیا مخفف تعالی: برتری والایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعال
تصویر جعال
مزد، اجرت عامل جعل کننده جعل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بعال
تصویر بعال
جماع کردن، زناشوئی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعال
تصویر سعال
((سُ))
سرفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جعال
تصویر جعال
((جِ))
اجرتی که به سپاهیان در زمان جنگ دهند، اجرت عامل، حق العمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جعال
تصویر جعال
((جَ عّ))
جعل کننده، دروغ پرداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعال
تصویر تعال
((تَ))
فعل است به معنای بیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عالیجناب
تصویر عالیجناب
بزرگوار، والاگهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عالی رتبه
تصویر عالی رتبه
بلند پایه، والا جایگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عالی جناب
تصویر عالی جناب
بزرگوار، والاگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عالی
تصویر عالی
بالنده، برجسته، والا، بلند پایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عالمگیر
تصویر عالمگیر
جهانگیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عالم
تصویر عالم
دانشمند، جهان، گیتی
فرهنگ واژه فارسی سره