سرفه، صدایی که بر اثر انقباض دیافراگم و خروج هوا از حلق ایجاد می شود و به وسیلۀ عوامل عفونی و حساسیت زا در بیماری های دستگاه تنفسی میزان و شدت آن افزایش می یابد
سرفه، صدایی که بر اثر انقباض دیافراگم و خروج هوا از حلق ایجاد می شود و به وسیلۀ عوامل عفونی و حساسیت زا در بیماری های دستگاه تنفسی میزان و شدت آن افزایش می یابد
خفیدن. (المصادر زوزنی). سرفیدن. (منتهی الارب). سرفه وآن حرکت ریه است که بدان طبیعت اذیت را از ریه و اعضایی که متصل به آن است دفع میکند و آن مر سینه را مانند عطاس است مر دماغ را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). سرفه. (غیاث) (دهار) : هرآنگه کزو ماند عاجز خطیب فزاید برو بی سعالی سعال. ناصرخسرو. بنفشۀ... سعال گرم و خشک را نافع بود. (ذخیره خوارزمشاهی). جاسوس تست بر خصم انفاس او چو در شب غماز دزد باشد هم عطسه هم سعالش. خاقانی شادمان گردیدن. (منتهی الارب)
خفیدن. (المصادر زوزنی). سرفیدن. (منتهی الارب). سرفه وآن حرکت ریه است که بدان طبیعت اذیت را از ریه و اعضایی که متصل به آن است دفع میکند و آن مر سینه را مانند عطاس است مر دماغ را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). سرفه. (غیاث) (دهار) : هرآنگه کزو ماند عاجز خطیب فزاید برو بی سعالی سعال. ناصرخسرو. بنفشۀ... سعال گرم و خشک را نافع بود. (ذخیره خوارزمشاهی). جاسوس تست بر خصم انفاس او چو در شب غماز دزد باشد هم عطسه هم سعالش. خاقانی شادمان گردیدن. (منتهی الارب)
فعل امر است از تعالی یعنی بیا. (از منتهی الارب). کلمه امر مشتق از تعالی یعنی بیا. (آنندراج). فعل امر از تعالی و اصل آن در موردی است که مردی در بالا باشد و کسی را که در پایین است بخواند پس گوید تعال. و بر اثر کثرت استعمال معنی بیا به خود گرفته بی آنکه موضع دعوت شونده مورد توجه باشد، پائین یابالا و یا مساوی... (از اقرب الموارد) : بل چو هزیمت شدم از پیش دیو گفت مرابختم از اینجا تعال. ناصرخسرو (دیوان ص 252). به عالی فلک برکند سر سخن ز بس فخر چون منش گویم تعال. ناصرخسرو (دیوان ص 256). هین رها کن بدگمانی و ضلال سر قدم کن چون که فرمودت تعال. مولوی. بانگشان درمیرسد زان خوش خصال کای ز ما غافل هلا زوتر تعال. مولوی. یا بریدالحمی حماک اﷲ مرحبا مرحبا تعال تعال. حافظ. رجوع به تعالی شود
فعل امر است از تعالی یعنی بیا. (از منتهی الارب). کلمه امر مشتق از تعالی یعنی بیا. (آنندراج). فعل امر از تعالی و اصل آن در موردی است که مردی در بالا باشد و کسی را که در پایین است بخواند پس گوید تعال. و بر اثر کثرت استعمال معنی بیا به خود گرفته بی آنکه موضع دعوت شونده مورد توجه باشد، پائین یابالا و یا مساوی... (از اقرب الموارد) : بل چو هزیمت شدم از پیش دیو گفت مرابختم از اینجا تعال. ناصرخسرو (دیوان ص 252). به عالی فلک برکند سر سخن ز بس فخر چون منْش گویم تعال. ناصرخسرو (دیوان ص 256). هین رها کن بدگمانی و ضلال سر قدم کن چون که فرمودت تعال. مولوی. بانگشان درمیرسد زان خوش خصال کای ز ما غافل هلا زوتر تعال. مولوی. یا بریدالحمی حماک اﷲ مرحبا مرحبا تعال تعال. حافظ. رجوع به تعالی شود
جماع کردن. (غیاث). باعل مباعله و بعالا، ملاعبت زن و شوی باهم و جماع نمودن و زناشویی کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب). مباعله. (زوزنی). رجوع به مباعله شود: نه کمی در شهوت و طمث و بعال که زنان را آید از ضعفت ملال. (مثنوی)
جماع کردن. (غیاث). باعل مباعله و بعالا، ملاعبت زن و شوی باهم و جماع نمودن و زناشویی کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب). مباعله. (زوزنی). رجوع به مباعله شود: نه کمی در شهوت و طمث و بعال که زنان را آید از ضعفت ملال. (مثنوی)