جدول جو
جدول جو

معنی عاظل - جستجوی لغت در جدول جو

عاظل(ظِ)
جراد عاظل، ملخ دو سه بر هم نشسته. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاذل
تصویر عاذل
ملامت کننده، نکوهش کننده، سرزنش کننده، ملامتگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاجل
تصویر عاجل
ویژگی آنچه به سرعت فرامی رسد یا انجام می شود، باشتاب، شتابان مثلاً مرگ عاجل، مقابل آجل، ویژگی آنچه مربوط به زمان کنونی است، فعلی، مقابل آجل، کنایه از زمان حال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامل
تصویر عامل
آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره می کند، والی، حاکم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عائل
تصویر عائل
نیازمند، درویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاطل
تصویر عاطل
ویژگی آنچه یا آنکه به کار گرفته می شود، بیکار، بی بهره، بدون مسئول یا متصدی
عاطل و باطل: بیکار، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عایل
تصویر عایل
عائل، نیازمند، درویش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادل
تصویر عادل
آنکه رفتارش توام با عدل و داد است، دادگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
مفرد واژۀ عقلا، دانا، هوشیار، زیرک، خردمند، در فقه دهندۀ دیۀ مقتول
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
در پی ماده بر زبر یکدیگر رفتن سگان و ملخ و جز آن به گشنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عنظل
تصویر عنظل
خانه تننده (عنکبوت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاکل
تصویر عاکل
کوتاه، زفت (بخیل)
فرهنگ لغت هوشیار
کارکن، صنعتگر، کسی که با دست کار کند، بمعنی والی و حاکم هم گفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاهل
تصویر عاهل
زن بی شوی، فرمانروا شاه بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایل
تصویر عایل
نیازمند درویش جمع عاله عیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائل
تصویر عائل
نیازمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاطل
تصویر عاطل
بیکاره، بیهوده، تهی، فارغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
خردمند، دانا، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابل
تصویر عابل
فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادل
تصویر عادل
دادگر، داد دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
رگ دشتان، نکوهشگر ملامت کننده ملامتگر جمع عذله عذال عذل عاذلات عواذل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عازل
تصویر عازل
باز دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاسل
تصویر عاسل
گزک انگبین چین انگبین گیرنده، نیزه لرزان، نیکمرد ستوده کردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجل
تصویر عاجل
شتاب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاذل
تصویر عاذل
((ذِ))
سرزنش کننده، ملامت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاجل
تصویر عاجل
((جِ))
شتاب کننده، تند، سریع، این جهان، دنیا، اکنون، زمان حال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عادل
تصویر عادل
((دِ))
دادگر، داد دهنده، جمع عدول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عامل
تصویر عامل
((مِ))
عمل کننده، کارگزار، کسی که امور مالی یا ملکی کس دیگر را اداره کند، والی، حاکم، در قدیم بزرگترین مأمور وصول مالیات، هر عنصر ریاضی مانند عدد، حرف و عبارت که جزیی از یک حاصل ضرب باشد، نماینده شرکت، سا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاطل
تصویر عاطل
((طِ))
بیکار، مهمل، بی معنی، بیهوده، بی پیرایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
((ق))
خردمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عایل
تصویر عایل
((یِ))
نیازمند، تهی دست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عادل
تصویر عادل
دادگر، دادگستر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
خردمند، زیرک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عامل
تصویر عامل
کارتار، کارکن، کارگزار، گماشته، انگیزه، کننده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عاقل
تصویر عاقل
Sane
دیکشنری فارسی به انگلیسی