جدول جو
جدول جو

معنی عاضد - جستجوی لغت در جدول جو

عاضد
(ضِ)
العاضد، الدین الله ، محمد بن الفائزبنصرالله ، مکنی به ابوعبدالله. وی آخرین خلیفۀ علوی اسماعیلیه بود و به سال 546 هجری قمری متولد شد و بعد ازوفات فائز پسر عم خود به کمک و معاونت ارکان دولت به مرتبت خلافت رسید و در حکومت او کفار فرنگ عازم تسخیر مصر شدند و مسلمانان را وحشتی عظیم فراگرفت و به صلح راضی گشتند و مقرر شد که مبلغ هزارهزار دینار به فرنگان دهند تا باز گردند. مسلمانان را گران آمد و اتفاق نمودند که به نورالدین محمود بن عمادالدین زنگی والی شام توسل جویند و شاپور وزیری نامه ای بنورالدین نوشت و از او کمک خواست. نورالدین اسدالدین شیرکوه را با هشتاد هزار سوار بدان سو فرستاد و فرنگان بازگردیدند. عاضد به جود و کرم معروف و به مکارم و محاسن اخلاق مشهور بود و به سال 567 هجری قمری درگذشت. (ازوفیات الاعیان چ تهران ج 1 س 292). و رجوع به حبیب السیر ج 2 صص 459- 460 و ریحانه الادب ج 3 ص 149 شود
لغت نامه دهخدا
عاضد
(ضِ)
یاری کننده. (اقرب الموارد) ، به جانب ستور رونده، شتر که بازوی ناقه گیرد و بخواباند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خر که مادیان را از اطراف و جوانب فراهم آرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سهم عاضد، تیری که بطرف راست یا چپ نشانه افتد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عابد
تصویر عابد
(پسرانه)
عبادت کننده، پرستنده چیزی یا کسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاقد
تصویر عاقد
اجراکنندۀ صیغۀ نکاح یا معامله، محکم کنندۀ پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاضد
تصویر معاضد
یاری کننده، هم بازو، یار و یاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعاضد
تصویر تعاضد
به هم کمک کردن، یکدیگر را یاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عابد
تصویر عابد
عبادت کننده، پرستنده، کسی که خدا را پرستش می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاید
تصویر عاید
بازگشت کننده، بازگردنده، آنچه به کسی بازمی گردد
عاید شدن: به دست آمدن
عاید کردن: حاصل کردن، به دست دادن، رساندن، درآمد داشتن، سود بردن، فایده دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاند
تصویر عاند
ستیزنده، ستیزه کار، منحرف، کسی که از راه راست برگشته و منحرف می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامد
تصویر عامد
قصد کننده، آهنگ کننده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ضَ)
باریک بازو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آنکه بازوی او باریک باشد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(بِ)
پرستندۀ خدا و ملتزم به شرائع دین. (از اقرب الموارد). پرستنده. عبادت کننده:
عابدان را پرده این خواهد درید
زاهدان را توبه آن خواهد شکست.
خاقانی.
خدا از عابدان آنها گزیند
که در راه خدا آن را نبیند.
نظامی.
چه گویی در حق فلان عابد که دیگران به طعنه سخنها گفته اند. (گلستان سعدی).
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را.
سعدی (گلستان).
، موحد. (ذیل اقرب الموارد بنقل از تاج العروس) ، خادم. (اقرب الموارد) ، مرد با ننگ و عار. و گفته اند بدین معنی است قول خداوند تعالی: ان کان للرحمن ولد فانا اول العابدین. (قرآن 81/43). أی اول الاّنفین. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضِ)
یاری نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یاری کننده و دستگیر و معاون و مددگار و هم بازو. (ناظم الاطباء). دستیار. یار. معین. ناصر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سروران ایشان به خلیفه نوشتندکه ما بندگان آل سلجوق... هواخواه دولت عباسی، مطواع و معاضد اسلام... هستیم. (سلجوقنامۀ ظهیری ص 17)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ رَ)
یاری نمودن همدیگر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعاون و تناصر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ضِ)
جمع واژۀ معضد به معنی بازوبند. (آنندراج). جمع واژۀ معضد. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : وللاناث مالهن من المداری والأکالیل و الاسوره... و المعاضد. (الجماهر ص 22). و رجوع به معضد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عائد
تصویر عائد
بازگردنده، زیارت کننده بیمار، عیادت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاضد
تصویر تعاضد
یاری نمودن همدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
کوته بالا، ستبر بازو استخوان بینی، درد بازو، کوته اندام بازو بند، داز داز جز داس است و برای کشیدن شاخه های درختان و شکستن آنها به کار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
آباد کننده، زیارت کننده، اقامت کننده در محل معمور، ساکن خانه، زیاد عمر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاند
تصویر عاند
کجرو، ستیزه کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاید
تصویر عاید
عیادت کننده بیمار، بمعنی سود و در آمد هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاضه
تصویر عاضه
جادوگر، مارکشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاقد
تصویر عاقد
عقد کننده، گره زننده، استوار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابد
تصویر عابد
پرستنده خدا، عبادت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
دستمرد یاریگر یاری کننده کمک کننده: سلجوقیان... سروران ایشان بخلیفه نوشتند که مابندگان آل سلجوق... هواخواه دولت عباسی مطواع و معاضد اسلام... هستیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعضد
تصویر اعضد
باریک بازو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعاضد
تصویر تعاضد
((تَ ضُ))
به یکدیگر یاری رساندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معاضد
تصویر معاضد
((مُ ض))
یاری کننده، کمک کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاید
تصویر عاید
((یِ))
عیادت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاید
تصویر عاید
((یِ))
عیادت کننده، بازگردانده، آن چه که به کسی بازگردد از پول یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاند
تصویر عاند
((نِ))
ستیز کننده، کسی که از راه راست برگردد و منحرف شود، جمع عواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عامد
تصویر عامد
((مِ))
قصد کننده، آهنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاقد
تصویر عاقد
((ق))
پیمان کننده، کسی که قرارداد می بندد، اجرا کننده صیغه عقد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عابد
تصویر عابد
((بِ))
پرستنده، عبادت کننده
فرهنگ فارسی معین
پشتیبان، پناه، حامی، کمک، معاون، معین، یار، یاور
فرهنگ واژه مترادف متضاد