جدول جو
جدول جو

معنی عاز - جستجوی لغت در جدول جو

عاز(زز)
کوه طویل و دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عاد
تصویر عاد
(پسرانه)
نام قومی که هود (ع) به پیامبری آنان برگزیده شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راز
تصویر راز
(دخترانه)
آنچه از دیگران پنهان نگاه داشته می شود، سر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عازم
تصویر عازم
کسی که عزم و ارادۀ کاری می کند، قصد کننده بر انجام کاری، آنکه قصد دارد به طرف جایی حرکت کند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ تَ)
آهنگ کردن. قصد کردن:
یارب بفضل خویش ببخشای بنده را
آن دم که عازم سفر آن جهان شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زِ)
آهنگ کننده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کوشش کننده. (ناظم الاطباء). کسی که ارادۀ حتمی به انجام کاری کند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
موضعی است. (آنندراج) (منتهی الارب). عزیف یعنی صوت و ممکن است محل مخصوص راکه در اثر وزش باد صوت ایجاد میکند عازف گویند. (معجم البلدان ج 4 ص 95)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
چغانه زننده که نوعی از رودچامه هاست. (منتهی الارب). مرد معازف باز. سرودگوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
آزر. دوست ابراهیم. (عقدالفرید ج 3 ص 90). و همان است که در قرآن آزر و پدر ابراهیم معرفی شده است: و اذ قال ابراهیم لابیه آزر أتتخذ أصناماً آلهه. (قرآن 74/6). برخی از مفسرین گویند عموی ابراهیم بوده است. در تفسیر تبیان است که آزر جد مادری و یا عموی ابراهیم بوده است زیرا پدر ابراهیم از مؤمنان بوده است و از گفتار مجاهد نقل کند که آزر نام بت است. (تفسیر تبیان ج 1 ص 626)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام آن مردی است که عیسی (ع) او را بعد ازمرگ زنده کرد. (منتهی الارب) (آنندراج) :
عازر ثانی منم یافته از وی حیات
عیسی دلها وی است داده تنم را شفا.
خاقانی.
و رجوع به آزر شود
لغت نامه دهخدا
(زَ ریْ یَ)
کوهی است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زِ بَ)
زن مرد. (منتهی الارب) ، شتر. (منتهی الارب) ، زنی که در هنگام طهر شویش غایب باشد. ج، عوازب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
قریۀ بیت المقدس است و در آنجاست قبرعازر که او را عیسی علیه السلام زنده کرد. (معجم البلدان ج 6 ص 95)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ساز
تصویر ساز
انواع آلات موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
سر، مطلب پوشیده و پنهان در دل کسی که پیشه اش کارهای ساختمانی است، بنا، گلکار، والادگر، بمعنی بزرگتر و رئیس بنایان و همچنین بمعنای پوشیده و پنهان هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست مشهور و معروف که سلاطین و اکابر آنرا شکار میکردند گشاده، گشوده، جدا گشاده، گشوده، جدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عازبه
تصویر عازبه
زن همسر مرد
فرهنگ لغت هوشیار
گرامی تر، کمیاب تر، درازتر، استوارتر ارجمندتر گرانمایه تر بزرگوارتر، نایاب تر دشوار یاب تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عازم شدن
تصویر عازم شدن
آهنگ کردن قصد کردن، حرکت کردن به سوی مقصدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عازم
تصویر عازم
کسی که اراده حتمی به انجام کاری کند، کوشش کننده، آهنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عازل
تصویر عازل
باز دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عازف
تصویر عازف
چغانه نواز، سرود گوی چغانه زننده نوازنده چغانه، سرود گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عازل التیار
تصویر عازل التیار
گیره چینی (مقره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عازف
تصویر عازف
((زِ))
نوازنده چغانه، سرودگوی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عازم
تصویر عازم
((زِ))
قصد کننده، اراده کننده، کوشش کننده، در فارسی، مسافر، رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاجز
تصویر عاجز
درمانده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عاج
تصویر عاج
پیلسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عازم
تصویر عازم
رهسپار، راهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عار
تصویر عار
ننگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عجز
تصویر عجز
درماندگی، ناتوانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راز
تصویر راز
سر، کد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عازم شدن
تصویر عازم شدن
روانه شدن، رهسپار شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عزا
تصویر عزا
سوگ
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی نفرین به حیوانات اهلی حلال گوشت و به معنی در عزا خورده
فرهنگ گویش مازندرانی
نفرین به بعضی ابزار و ادوات، خاصه تفنگ
فرهنگ گویش مازندرانی