جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با عازم شدن

عازم شدن

عازم شدن
آهنگ کردن. قصد کردن:
یارب بفضل خویش ببخشای بنده را
آن دم که عازم سفر آن جهان شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا

جازم شدن

جازم شدن
یکدل شدن دل بر کاری نهادن یکدل شدن بر کاری قاطع بودن بر کاری
جازم شدن
فرهنگ لغت هوشیار

لازم شدن

لازم شدن
واجب شدن. ضروری شدن. رجوع به کلمه لازم شود:
وگر دانی که این کار فلک نیست
فلکبانی ترا لازم شد ایدر.
ناصرخسرو.
- لازم شدن حجت و برهان و دلیل، ثابت شدن آن.
- لازم شدن بیع، مدت خیار آن گذشتن
لغت نامه دهخدا

تازه شدن

تازه شدن
تجدید شدن تجدید یافتن، خرم گشتن شاد شدن، با رونق شدن با طراوت گشتن، جوان شدن جوان گشتن، بار دیگر پس از فراموشی بیاد آمدن بخاطر آمدن، حیات تازه یافتن زنده شدن، حادث شدن پدید گشتن
فرهنگ لغت هوشیار