شناسنده، دانا، در تصوف کسی که خدا او را به مرتبۀ شهود ذات و اسما و صفات خود رسانده باشد، کسی که عبادت حق را از آن جهت می کند که او را مستحق عبادت می داند نه از جهت امید ثواب یا خوف از عقاب، کسی که برای رسیدن به معرفت خداوند خود را ریاضت می دهد، حکیم ربانی، برای مثال عاصیان از گناه توبه کنند / عارفان از عبادت استغفار (سعدی - ۸۶)، صبور، شکیبا
شناسنده، دانا، در تصوف کسی که خدا او را به مرتبۀ شهود ذات و اسما و صفات خود رسانده باشد، کسی که عبادت حق را از آن جهت می کند که او را مستحق عبادت می داند نه از جهت امید ثواب یا خوف از عقاب، کسی که برای رسیدن به معرفت خداوند خود را ریاضت می دهد، حکیم ربانی، برای مِثال عاصیان از گناه توبه کنند / عارفان از عبادت استغفار (سعدی - ۸۶)، صبور، شکیبا
دانا و شناسنده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، (اصطلاح عرفانی) آنکه خدا او را بمرتبت شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانیده باشد و این مقام بطریق حال و مکاشفه بر او ظاهر شده باشد نه بمجرد علم و معرفت حال. جنید گوید: عارف کسی است که حق از سر او گویا و خود ساکت باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 997). ابوتراب نخشبی گوید: عارف کسی است که چیزی او را مکدر نگرداند و گفته شده است که عارف کسی است که از وجود مجازی خویش محو و فانی گشته باشد. (شرح کلمات باباطاهر ص 50) (لمع صص 35- 39). و گفته شده است که عارف کسی است که عبادت حق را ازآن جهت انجام میدهد که او را مستحق عبادت میداند نه از جهت امید ثواب و خوف از عقاب. (مصباح الهدایه ص 85). و گفته شده است که عارف کسی است که دنیا بر او تنگ باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 997) : عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ نه چو زنبور کزو شورش و غوغا شنوند. خاقانی. چون نظر از بینش توفیق ساخت عارف خود گشت و خدا را شناخت. نظامی. صورت حال عارفان دلق است اینقدر بس چو روی در خلق است. سعدی (گلستان). عابدان از گناه توبه کنند عارفان از عبادت استغفار. سعدی (گلستان). تمنا کند عارف پاکباز بدریوزه از خویشتن ترک آز. سعدی (بوستان). ، مقابل عامی: بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط ز بسکه عارف و عامی به رقص برجستند. سعدی. ، شکیبا. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج)
دانا و شناسنده. (منتهی الارب) (آنندراج) ، (اصطلاح عرفانی) آنکه خدا او را بمرتبت شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانیده باشد و این مقام بطریق حال و مکاشفه بر او ظاهر شده باشد نه بمجرد علم و معرفت حال. جنید گوید: عارف کسی است که حق از سر او گویا و خود ساکت باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 997). ابوتراب نخشبی گوید: عارف کسی است که چیزی او را مکدر نگرداند و گفته شده است که عارف کسی است که از وجود مجازی خویش محو و فانی گشته باشد. (شرح کلمات باباطاهر ص 50) (لمع صص 35- 39). و گفته شده است که عارف کسی است که عبادت حق را ازآن جهت انجام میدهد که او را مستحق عبادت میداند نه از جهت امید ثواب و خوف از عقاب. (مصباح الهدایه ص 85). و گفته شده است که عارف کسی است که دنیا بر او تنگ باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 997) : عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ نه چو زنبور کزو شورش و غوغا شنوند. خاقانی. چون نظر از بینش توفیق ساخت عارف خود گشت و خدا را شناخت. نظامی. صورت حال عارفان دلق است اینقدر بس چو روی در خلق است. سعدی (گلستان). عابدان از گناه توبه کنند عارفان از عبادت استغفار. سعدی (گلستان). تمنا کند عارف پاکباز بدریوزه از خویشتن ترک آز. سعدی (بوستان). ، مقابل عامی: بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط ز بسکه عارف و عامی به رقص برجستند. سعدی. ، شکیبا. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج)
عرض کننده، عریضه دهنده، شاکی رویداد، پیشامد، حادثه، در فلسفه ویژگی آنچه پیدا می شود و می گذرد و ثابت نیست فرمانده لشکر روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیباچه، محیّا، چهر، گردماه، رخساره، وجنات، دیمه، لچ، عذار، دیباجه، خدّ، دیمر، رخسار، چیچک، سج، غرّه عارض شدن: روی دادن، رخ دادن، به قاضی یا دادگاه تظلم کردن، شکایت کردن، متظلم شدن، دادخوهی کردن
عرض کننده، عریضه دهنده، شاکی رویداد، پیشامد، حادثه، در فلسفه ویژگی آنچه پیدا می شود و می گذرد و ثابت نیست فرماندهِ لشکر روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رُخ، دیباچِه، مُحَیّا، چِهر، گِردماه، رُخسارِه، وَجَنات، دیمِه، لَچ، عِذار، دیباجِه، خَدّ، دیمَر، رُخسار، چیچَک، سَج، غُرَّه عارض شدن: روی دادن، رخ دادن، به قاضی یا دادگاه تظلم کردن، شکایت کردن، متظلم شدن، دادخوهی کردن
جمع واژۀ معرف و معرف. (اقرب الموارد). ج معرف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به معرف شود، جمع واژۀ معرفه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به معرفه شود، جمع واژۀ معرفه. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معرفتها. دانشها. (یادداشت ایضاً) : توحید اصل علوم است و سر معارف و مایۀدین. (کشف الاسرار ج 2 ص 506). ز رهروان معارف منم در این عالم بود مرا ز خصایص در این هزار خصال. سنائی. - وزارت معارف، عنوان وزارت فرهنگ سابق و وزارت آموزش و پرورش فعلی. ، شناسایی، جاهای شناختن. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، مردمان شناخته و معروف. (منتهی الارب). ناموران. (غیاث) (آنندراج). اشخاص معروف. (از اقرب الموارد). مردمان نامور و معروف و مشهور. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ معروف ولی اغلب آن را به قیاس ’مشاهیر’ که جمع مشهور است ’معاریف’ خوانند. (از نشریۀ دانشکده ادبیات تبریز سال دوم شمارۀ ص 27) : در پی او نماز کردیمی و تا بیرون آمدیمی هزار سوار از مشاهیر و معارف و ارباب حوایج و اصحاب عرایض بر در سرای او گرد آمده بودی. (چهارمقاله). تنی چند از معارف و مشاهیر برخاستند. (چهارمقاله). هیچکس از کبار امراء خراسان و معارف دولت نماند که مغمور احسان و مشمول انعام او نشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 256). معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 359). معارف کبار و مشاهیر احرار را بر لزوم طاعت و قیام به خدمت او تکلیف فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 438). و اکابرو معارف با معازف و مزامیر به جشن و سور... (جهانگشای جوینی). به مهر خود و سجل قاضی عسکر و مفتی و معارف لشکر و عظماء امرا و اعیان شاه تسلیم میرزا حسین نموده او را روانه نموده خود کوچ کرد. (عالم آرا). و رجوع به معروف شود، اهل علم و فضل. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : وزیر ابوالعباس از معارف کتاب و مشاهیر اصحاب فایق بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 356). أئمه و معارف شهر بخارا به نزدیک چنگیزخان رفتند. (جهانگشای جوینی) ، آشنایان. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مَعرَف و مَعرِف. (اقرب الموارد). ج ِمَعرَف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به معرف شود، جَمعِ واژۀ مَعرَفَه. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مَعرَفَه شود، جَمعِ واژۀ مَعرِفَه. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معرفتها. دانشها. (یادداشت ایضاً) : توحید اصل علوم است و سر معارف و مایۀدین. (کشف الاسرار ج 2 ص 506). ز رهروان معارف منم در این عالم بود مرا ز خصایص در این هزار خصال. سنائی. - وزارت معارف، عنوان وزارت فرهنگ سابق و وزارت آموزش و پرورش فعلی. ، شناسایی، جاهای شناختن. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء) ، مردمان شناخته و معروف. (منتهی الارب). ناموران. (غیاث) (آنندراج). اشخاص معروف. (از اقرب الموارد). مردمان نامور و معروف و مشهور. (ناظم الاطباء). جَمعِ واژۀ معروف ولی اغلب آن را به قیاس ’مشاهیر’ که جمع مشهور است ’معاریف’ خوانند. (از نشریۀ دانشکده ادبیات تبریز سال دوم شمارۀ ص 27) : در پی او نماز کردیمی و تا بیرون آمدیمی هزار سوار از مشاهیر و معارف و ارباب حوایج و اصحاب عرایض بر در سرای او گرد آمده بودی. (چهارمقاله). تنی چند از معارف و مشاهیر برخاستند. (چهارمقاله). هیچکس از کبار امراء خراسان و معارف دولت نماند که مغمور احسان و مشمول انعام او نشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 256). معارف ملک میان او و سلطان توسط کردند. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 359). معارف کبار و مشاهیر احرار را بر لزوم طاعت و قیام به خدمت او تکلیف فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 438). و اکابرو معارف با معازف و مزامیر به جشن و سور... (جهانگشای جوینی). به مهر خود و سجل قاضی عسکر و مفتی و معارف لشکر و عظماء امرا و اعیان شاه تسلیم میرزا حسین نموده او را روانه نموده خود کوچ کرد. (عالم آرا). و رجوع به معروف شود، اهل علم و فضل. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : وزیر ابوالعباس از معارف کتاب و مشاهیر اصحاب فایق بود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 356). أئمه و معارف شهر بخارا به نزدیک چنگیزخان رفتند. (جهانگشای جوینی) ، آشنایان. (آنندراج) (غیاث) (ناظم الاطباء)
مولا محمود عارفی هم عصر خاقانی و ملقب به سلمان ثانی است وفات او در حدود سال 840 هجری قمری در هرات اتفاق افتاد. دیوان غزلیاتش مشهور است. و از جمله اشعار اوست: عهد کردم که نیایم بدر از میخانه تابه آن دم که مرا پر نشود پیمانه. (مجالس النفائس ص 194). و رجوع به رجال حبیب السیر ص 114 شود
مولا محمود عارفی هم عصر خاقانی و ملقب به سلمان ثانی است وفات او در حدود سال 840 هجری قمری در هرات اتفاق افتاد. دیوان غزلیاتش مشهور است. و از جمله اشعار اوست: عهد کردم که نیایم بدر از میخانه تابه آن دم که مرا پر نشود پیمانه. (مجالس النفائس ص 194). و رجوع به رجال حبیب السیر ص 114 شود