جدول جو
جدول جو

معنی عائله - جستجوی لغت در جدول جو

عائله
زن، فرزند و اهل خانۀ مرد که نان خور او باشند، خانواده
تصویری از عائله
تصویر عائله
فرهنگ فارسی عمید
عائله
(ءِ لَ)
سیرت دشوار. (منتهی الارب) ، (از: عیل) عائله الرجل، اهل بیت او. عیّل. در اقرب الموارد آرد: و قیاساًدرست است ولکن برنخوردم بدان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
عائله
خانواده، زن و فرزند
تصویری از عائله
تصویر عائله
فرهنگ لغت هوشیار
عائله
اولاد، عیال، خانواده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نائله
تصویر نائله
(دخترانه)
آنکه به مقصود رسیده است، نام همسر عثمان خلیفه سوم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاقله
تصویر عاقله
(دخترانه)
مؤنث عاقل، دارای عقل و فهم زیاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عادله
تصویر عادله
(دخترانه)
مؤنث عادل، بانوی با انصاف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عاجله
تصویر عاجله
عاجل، کنایه از دنیا، این جهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عامله
تصویر عامله
مؤنث واژۀ عامل، آنکه یا آنچه باعث به وجود آمدن چیزی یا حالتی می شود، عمل کننده، اجرا کننده، بامهارت، متخصص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادله
تصویر عادله
عادل (زن)، عادلانه مثلاً قیمت عادلانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غائله
تصویر غائله
شر و فساد، مهلکه، آشوب، سختی و گزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاقله
تصویر عاقله
عاقل (زن)، در فقه خویشان و نزدیکان قاتل غیر مکلف به سبب سفاهت یا علت دیگر که خون بهای مقتول بر عهدۀ آنان است، برای مثال خون بهای جرم نفس قاتله / هست بر حلمش دیت بر عاقله (مولوی - ۷۵۷)، قوۀ عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حائله
تصویر حائله
ترفند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث سائل سپید پیشانی، سپید بینی مونث سایل، سپیدی پیشانی و قصبه بینی که باعتدال باشد، یا نفس سایله. خون جهنده. یا صاحب نفس سایله. جانداری که چون سر او را ببرند خون از رگهای وی بجهد حشرات ماهیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هائله
تصویر هائله
هایله در فارسی مونث هائل ترساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قائله
تصویر قائله
مونث قائل نیمروز، خواب نیمروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غائله
تصویر غائله
فساد، شر، عیب، دشواری، سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عامله
تصویر عامله
مونث عامل بنگرید به عامل مونث عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایله
تصویر عایله
مونث عایل، زن و فرزند مرد، خانواده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائده
تصویر عائده
مونث عائد بنگرید به عائد نیکی بخشش، مهربانی، سود، ساو مونث عاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائذه
تصویر عائذه
مونث عایذ جمع عایذات عوایذ (عوائذ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائره
تصویر عائره
مونث عائر بسیار خیره کننده، کیخدار (کیخ قیح چشم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائشه
تصویر عائشه
نامی است مر مردان و زنان را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائقه
تصویر عائقه
مونث عائق باز دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائلی
تصویر عائلی
یالمند، تهیدست بینوا عیالمند درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عائهه
تصویر عائهه
مونث عائه فریاد و خروش
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عاقل زن آرایشگر، نیروی خرد مونث عاقل جمع عاقلات عواقل، زن مشاطه، خویشان و نزدیکان قتال (غیر مکلف به علت سفاهت یا عدم بلوغ و غیره) که دیه مقتول را بین ایشان قسمت کنند. توضیح اصطلاح دیت (دیه) بر عاقله است به همین معنی است: چون بر حق و روز آجله است گر خطایی شد دیت بر عاقله است (مثنوی) ولی غالبا آن را به اشتباه استعمال کنند و عاقله را به معنی عاقل و خردمند می پندارند و های بعد از لام را با هایی اشتباه می کنند که در گفتار عامیانه برای معارفه آورند و فی المثل گویند: راستست که فلان خطا کرده اما شما باید عفوش کنید که دیه با عاقله است، قوه ای که به سبب آن انسان درک معانی مجرده جزئیه کند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عادل داتیک آساییک، روا مونث عادل 0 یا حکومت عادله 0 حکومتی که اساس آن بر عدل باشد 0 یا قیمت عادله 0 قیمت متعارف به نرخ معمول بازار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاسله
تصویر عاسله
کبت (زنبور عسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طائله
تصویر طائله
مونث طائل: و دشمنی کینه طایل جمع طوایل (طوائل)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زائل ناپدید یاوه، جنبنده جاندار مونث زایل، ذی روح جنبنده جمع زوائل (زوایل)
فرهنگ لغت هوشیار
مونث عاجل نا پایدار، جهان خاکی مونث عاجل، ناپایدار فانی، جهان خاکی این دنیا. یا حیات عاجله. زندگانی ناپایدار عمر فانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عایله
تصویر عایله
((یِ لِ))
زن و فرزند، خانواده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عاقله
تصویر عاقله
((ق لِ))
مؤنث عاقل، زن آرایشگر، خویشان و نزدیکان قاتل که پرداخت دیه یا خون بها بین ایشان تقسیم می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عادله
تصویر عادله
((دِ لِ یا لَ))
مؤنث عادل
حکومت عادله: قیمت حکومتی که اساس آن بر عدل باشد
قیمت عادله: قیمت متعارف به نرخ معمول بازار
فرهنگ فارسی معین