جدول جو
جدول جو

معنی ظمی - جستجوی لغت در جدول جو

ظمی
(ظَ ما)
کمی خون بن دندان، گندمگونی لبها. سیاهی لبها، کم خونی
لغت نامه دهخدا
ظمی
تیرگی پژمرد گی، کم گوشتی بج (بج لثه معیار جمالی) کم خونی بج
تصویری از ظمی
تصویر ظمی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کمی
تصویر کمی
کم بودن مثلاً کمی درآمد، به مقدار کم، اندکی
کنایه از پستی، فرومایگی، حقارت
نقصان، کاستی
کمین، کمترین، کم ارزش ترین، فرومایه ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمی
تصویر زمی
زمین، سطحی که در زیر پا قرار دارد مثلاً چادرش روی زمین کشیده می شد برای مثال در معرفت دیدۀ آدمی ست / که بگشوده برآسمان و زمی ست (سعدی۱ - ۱۷۷)، هرگل رنگین که به باغ زمی ست / قطره ای از خون دل آدمی ست (نظامی - ۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظما
تصویر ظما
تشنه شدن، عطش، تشنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمی
تصویر عمی
اعمیٰ ها، کوران، نابینایان، جمع واژۀ اعمیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمی
تصویر رمی
افکندن، انداختن، پرتاب کردن، تیر انداختن
رمی جمره: در فقه از مناسک حج و آن انداختن هفت سنگریزه است به جمرهالعقبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمی
تصویر غمی
غمگین، اندوهگین، غم زده
غمی شدن: غمگین شدن، اندوهناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمی
تصویر حمی
تب، حالت زیاد شدن حرارت بدن که گاهی با برخی تغییرات موضعی و امراض دیگر همراه است، تپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همی
تصویر همی
همچنین، اینک، همیشه، پیوسته، بر سر فعل ماضی و مضارع می آید و دلالت بر استمرار می کند مثلاً همی رفت، همی گفت، همی رود، بر سر فعل امر می آید و دلالت بر تاکید می کند مثلاً همی رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمی
تصویر سمی
دارای سم، زهرآلود مثلاً مار سمّی
فرهنگ فارسی عمید
(ظَمْ)
تأنیث اظمی. ناقه ظمیاء، ناقۀ سیاه و لب پژمرده و گندمگون و چشم کم گوشت باریک مژه و ساق کم گوشت و بن دندان اندک خون، امراءه ظمیاءاللثات و ظمیاء الشفه و العین و الساق، زن کم خون بن دندان و گندمگون لب و کم گوشت چشم و باریک ساق
لغت نامه دهخدا
(مَ می ی)
کشت که از باران آب خورد خلاف مسقی. (منتهی الارب) (آنندراج). کشتی که از باران آب خورد. (ناظم الاطباء). زرع مظمی، زراعت دیمی. مقابل زراعت مسقوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منشی مولچند اﷲآبادی، از پارسی گویان هنداست. مؤلف صبح گلشن این بیت را از او آورده است:
خواهم به یک سؤال دهم هر دو کون را
محروم کس مباد ز فیض عطای من.
رجوع به صبح گلشن ص 531 شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
محمد بن رمضان (شیخ...) متخلص به نظمی، از شاعران و مشایخ خلوتیۀ عثمانی است (1032- 1112 هجری قمری). او راست:دیوان اشعار و معیارالطریق. (از قاموس الاعلام ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب به نظم، مصنف و مؤلف، شاعر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عظم. استخوانی. رجوع به عظم شود، کبوتر که رنگش مایل به سپیدی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(عُ ما)
مؤنث اعظم. بزرگ و بزرگتر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مصیبت عظمی. موهبت عظمی: در آن عرصۀ عظمی و انجمن کبری اول خطابی کند، سؤال از ایشان کند. (کشف الاسرار ج 2 ص 528). عرض کرامت فرماید مشایخ کبار و سادات ابرار را در این مصیبت عظمی و داهیۀ کبری. (ترجمه تاریخ یمینی ص 460). رجوع به اعظم شود.
- وزارت عظمی، مقام بزرگترین وزیران و مقام وزیر اول و صدر بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
مرد کم خون بن دندان، یا صاحب لب گندمگون. و ابوعمرو گوید: اظمی سیاه است، و رمح اظمی نیزۀ باریک سیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). سیاه فام لب. مؤنث: ظمیاء. (مهذب الاسماء). سیه لب. باریک لب. گندمگون و باریک. مؤنث: ظمیاء. ج، ظمی: سایۀ ظمی ̍، سایۀ سیاه. و نیزۀ اظمی، نیزۀ گندمگون. (از اقرب الموارد). نیزۀ گندمگون باریک. نیزه و سایۀ سیاه. (از متن اللغه). و ثعالبی این کلمه را در ذیل لواحق سیاه آورده است. رجوع به فقه اللغه ص 45 شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ مِءْ)
تشنه. ظمآن
لغت نامه دهخدا
تصویری از حمی
تصویر حمی
نگاهداشتن، حمایت سخت گرم شدن سخت گرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمی
تصویر سمی
بلند، عالی همنام، هم اسم، زهر آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمی
تصویر خمی
کجی انحنا اعوجاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمی
تصویر چمی
با معنی معنوی
فرهنگ لغت هوشیار
خاک، ملک زمین های مزروعی. یا زمین خسته زمینی که در زیر دست و پای مردم و چاروا نرم شده باشد، یا زمین مرده زمینی که درآن رستنی نروید یا به (بر) زمین زدن بر زمین انداختن شی یا شخصی را، مغلوب کردن یا به (بر) زمین نواختن به زمین زدن، یا زمین از زیر پای کشیدن دیوانگان را ببازی بازی ترساندن، یا زمین به دندان گرفتن اظهار عجزو فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمی
تصویر رمی
انداختن، نگهبان رمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمی
تصویر دمی
پرخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمی
تصویر آمی
نانخواه، نانخه، جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظمیاء
تصویر ظمیاء
لب کبود، ساگ کم گوشت، بج کم خون، پلک نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظمی
تصویر عظمی
بزرگ و بزرگتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمی
تصویر ذمی
هر چیزی که بر عهده کسی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظمی
تصویر عظمی
((عُ ظْ ما))
مؤنث اعظم، بزرگ تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمی
تصویر کمی
نقص، قدری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمی
تصویر سمی
زهرآگین، زهری
فرهنگ واژه فارسی سره
بزرگتر، عظما، عظیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد