جدول جو
جدول جو

معنی ظمی - جستجوی لغت در جدول جو

ظمی
تیرگی پژمرد گی، کم گوشتی بج (بج لثه معیار جمالی) کم خونی بج
تصویری از ظمی
تصویر ظمی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عظمی
تصویر عظمی
بزرگ و بزرگتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عظمی
تصویر عظمی
((عُ ظْ ما))
مؤنث اعظم، بزرگ تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظمیاء
تصویر ظمیاء
لب کبود، ساگ کم گوشت، بج کم خون، پلک نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمی
تصویر آمی
نانخواه، نانخه، جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمی
تصویر دمی
پرخون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمی
تصویر ذمی
هر چیزی که بر عهده کسی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمی
تصویر سمی
زهرآگین، زهری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کمی
تصویر کمی
نقص، قدری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رمی
تصویر رمی
انداختن، نگهبان رمه
فرهنگ لغت هوشیار
خاک، ملک زمین های مزروعی. یا زمین خسته زمینی که در زیر دست و پای مردم و چاروا نرم شده باشد، یا زمین مرده زمینی که درآن رستنی نروید یا به (بر) زمین زدن بر زمین انداختن شی یا شخصی را، مغلوب کردن یا به (بر) زمین نواختن به زمین زدن، یا زمین از زیر پای کشیدن دیوانگان را ببازی بازی ترساندن، یا زمین به دندان گرفتن اظهار عجزو فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمی
تصویر چمی
با معنی معنوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمی
تصویر حمی
نگاهداشتن، حمایت سخت گرم شدن سخت گرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمی
تصویر خمی
کجی انحنا اعوجاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمی
تصویر سمی
بلند، عالی همنام، هم اسم، زهر آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظما
تصویر ظما
تشنه شدن، عطش، تشنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غمی
تصویر غمی
غمگین، اندوهگین، غم زده
غمی شدن: غمگین شدن، اندوهناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمی
تصویر حمی
تب، حالت زیاد شدن حرارت بدن که گاهی با برخی تغییرات موضعی و امراض دیگر همراه است، تپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از همی
تصویر همی
همچنین، اینک، همیشه، پیوسته، بر سر فعل ماضی و مضارع می آید و دلالت بر استمرار می کند مثلاً همی رفت، همی گفت، همی رود، بر سر فعل امر می آید و دلالت بر تاکید می کند مثلاً همی رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمی
تصویر سمی
دارای سم، زهرآلود مثلاً مار سمّی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زمی
تصویر زمی
زمین، سطحی که در زیر پا قرار دارد مثلاً چادرش روی زمین کشیده می شد برای مثال در معرفت دیدۀ آدمی ست / که بگشوده برآسمان و زمی ست (سعدی۱ - ۱۷۷)، هرگل رنگین که به باغ زمی ست / قطره ای از خون دل آدمی ست (نظامی - ۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمی
تصویر رمی
افکندن، انداختن، پرتاب کردن، تیر انداختن
رمی جمره: در فقه از مناسک حج و آن انداختن هفت سنگریزه است به جمرهالعقبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عمی
تصویر عمی
اعمیٰ ها، کوران، نابینایان، جمع واژۀ اعمیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمی
تصویر کمی
کم بودن مثلاً کمی درآمد، به مقدار کم، اندکی
کنایه از پستی، فرومایگی، حقارت
نقصان، کاستی
کمین، کمترین، کم ارزش ترین، فرومایه ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امی
تصویر امی
مادری، کنایه از کسی که درس نخوانده و خواندن و نوشتن را یاد نگرفته باشد، بی سواد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمی
تصویر حمی
آنچه از آن حمایت می شود، چیزی یا جایی که از آن دفاع می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صمی
تصویر صمی
نخچیر مرده، وا داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظبی
تصویر ظبی
آهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظمای
تصویر ظمای
مونث ظمان خشک باد پشت چشم نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظما
تصویر ظما
تشنه شدن سخت تشنه گردیدن، تشنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلی
تصویر ظلی
سایه ای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمی
تصویر عمی
کور گردیدن، از بین رفتن تمام بینائی از هر دو چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمی
تصویر غمی
غم دار، اندوهناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمی
تصویر قمی
اهل قم، از مردم قم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمی
تصویر کمی
اندک، ندرت، قلت، مقابل بیشی و کثرت
فرهنگ لغت هوشیار