جدول جو
جدول جو

معنی ظلیمه - جستجوی لغت در جدول جو

ظلیمه
(ظَ مَ)
شیر که پیش از جغرات شدن خورده شود. یقال: سقانا ظلیمه طیبه، دادخواهی. الظلیمه! الظلیمه!، فغان ! فریاد! ای داد! ، ستم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ظلیمه
آنچه که به ستم از کسی گرفته شود
تصویری از ظلیمه
تصویر ظلیمه
فرهنگ لغت هوشیار
ظلیمه
((ظَ مَ یا مِ))
دادخواهی
تصویری از ظلیمه
تصویر ظلیمه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حلیمه
تصویر حلیمه
(دخترانه)
مؤنث حلیم، بردبار، شکیبا، نام دایه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلیمه
تصویر سلیمه
(دخترانه)
مؤنث سلیم، دارای قدرت داوری و تشخیص درست، سالم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ظلمه
تصویر ظلمه
ظالم ها، ستمگران، بیدادگران، جباران، ظالمین، ظلّام، جمع واژۀ ظالم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلامه
تصویر ظلامه
دادخواهی، از کسی نزد حاکم یا قاضی شکایت بردن و درخواست دفع ظلم کردن، تظلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولیمه
تصویر ولیمه
مهمانی ای که به مناسبت عروسی، بازگشت از سفر زیارتی، تولد فرزند یا خرید خانه و مانند آن می دهند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ مَ / مِ)
لانۀ دد. کنام: خرس کلیمه، لانۀ خرس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ / مِ)
معتدل (در هوا). نه گرم و نه سرد: هوائی پلیمه، هوائی نه گرم و نه سرد، نیمی با ابر و نیم صحو (آسمان)
لغت نامه دهخدا
(ظَلْ لا مَ)
دختر ابی النجم الراجز. (عقدالفرید ج 1 ص 248)
لغت نامه دهخدا
(ظَ لَ)
تأنیث ظلیل: و نیبت برشاووشان فی اماکن ظلیله. (ابن البیطار) ، استادنگاه آب در پائین مسیل رودبار، مرغزار بسیاردرخت. ج، ظلائل
لغت نامه دهخدا
(غِلْ لی مَ)
مؤنث غلّیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غلّیم شود
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
دختر حارث بن ابوشمر است. درباره او مثلی است مشهور در عرب که گویند: مایوم حلیمه بسّر. و اصل آن اینست که پدر او حارث لشکری بجنگ منذر بن ماءالسماء می فرستاد حلیمه ظرفی (تغاری) پر از عطر بیاورد و همه را خوشبو و معطر گردانید. (منتهی الارب). و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ مَ)
وقعه صلیمه، جنگ سخت از بیخ برکننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
یوم حلیمه، روزی است تاریخی از روزهای مشهور عرب بین ملک شام و سلطان حیره. رجوع به مجمع الامثال میدانی و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(ظُ لَ)
قریه ای از قرای بحرین است
لغت نامه دهخدا
تصویری از ظلیم
تصویر ظلیم
ستمدیده، مظلوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلمه
تصویر ظلمه
جمع ظالم ستمکاران، جمع ظالم، ستمگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیمه
تصویر لیمه
چرک وسخ: لیمه گوش، کفش چرکین از چرم دباغت نا کرده
فرهنگ لغت هوشیار
ولیمه در فارسی سور کتخدایی سور اروسی، دلمه پولی که داماد به آمادگان می پردازد (گویش گیلکی)، خوراک سور خوراک جشن، سور مهمانی عروس، طعامی که در مهمانی جشن عروسی زایمان و غیره دهند، جمع ولائم، پولی که بعنوان هدیه عروسی بوار دان دهند در بعض شهرستانها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلیمه
تصویر غلیمه
تیز ورن مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلیله
تصویر ظلیله
مونث ظلیل. مونث ظلیل آبگیر، درختستان
فرهنگ لغت هوشیار
ستم کردن، دادخواهی کردن مظلمه، آن چه بزور ستده باشند، ستم ظلم. داد خواهی، ستم، به ستم داده به زور داده
فرهنگ لغت هوشیار
(در هوا) نه گرم و نه سرد: هوایی پلیمه، (در آسمان) نیمی با ابرو نیمی گشاده و بی ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیمه
تصویر حلیمه
زن بردبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولیمه
تصویر ولیمه
((وَ مِ یا مَ))
مهمانی، غذایی که در جشن و مهمانی می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلامه
تصویر ظلامه
((ظُ مَ یا مِ))
دادخواهی، مظلمه، آن چه به زور ستانده شود، ستم، ظلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حلیمه
تصویر حلیمه
((حَ مِ))
زن بردبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلیم
تصویر ظلیم
((ظَ))
شترمرغ نر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلیم
تصویر ظلیم
مظلوم، ستمدیده، بسیار ستمگر
فرهنگ فارسی معین
سور، ضیافت، عروسی، عیش، مهمانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گلوله شده و پیچیده، نشیمن
فرهنگ گویش مازندرانی
سلمه تره، از گیاهان است، نام زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه ی چوبی کلبه
فرهنگ گویش مازندرانی