جدول جو
جدول جو

معنی ظلظل - جستجوی لغت در جدول جو

ظلظل
(ظُ ظُ)
کشتی ها
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ظلال
تصویر ظلال
آنچه بر کسی یا بر روی چیزی سایه می اندازد مانند ابر یا چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلال
تصویر ظلال
ظلّ ها، سایه ها، جمع واژۀ ظلّ
ظلّه ها، سایه بان ها، جمع واژۀ ظلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظلیل
تصویر ظلیل
آنچه سایۀ دائم داشته باشد، سایه دار
فرهنگ فارسی عمید
(ظُ لَ)
جمع واژۀ ظلّه
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
ظل ّ. روز گذاشتن. همه روز کاری کردن. (تاج المصادر بیهقی) : ظل ّ نهاره یفعل کذا، یعنی تمام روز چنین میکند، و کذا ظل ّ لیله یفعل کذا
لغت نامه دهخدا
(ظُ)
جمع واژۀ ظل ّ
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
سایه دار. سایه ور. سایه افکن. سایه ناک. ج، اظلّه. (متن اللغه) ، آنچه سایه اندازد. مظلل.
- ظل ّ ظلیل، سایۀ دائم. سایۀ کشیده. سایۀ تمام. یا مبالغه است:
گرد راه و آفتاب معرکه نزدیک تو
خوشتر از گرد عبیر سوده و ظل ظلیل.
فرخی.
در آن بقعۀ شاهوار در ظل ظلیل رفاهیت غنودم. (ترجمه تاریخ یمینی).
- مکان ظلیل، جای باسایه یا پیوسته سایه و گفته اند جای سرد و بارد.
رجوع به ظل شود
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
هر آنچه سایه افکند بر تو مثل ابر و کوه و غیره، سایۀ ابر. (آنندراج) ، جای سایه دار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ظَلْ لا مَ)
آبی است نزدیک ربذه و به قول بعضی وادیی است در شربّه. ابوعبید گوید: ظلال سوان، به جانب چپ طخفه وقتی که به سوی مکه روی کنی و متعلق به بنی جعفر بن کلاب است. این کلمه را به طاء مهمله نیز نوشته اند. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(ظِ)
سایبان، بهشت، بستان، سایۀ ابر، ظلال البحر، موجهای دریا، جمع واژۀ ظل ّ و ظلّه:
عشق ربانی است خورشید کمال
امر نور اوست خلقان چون ظلال.
مولوی.
آدم و نوح و خلیل و موسی و عیسی
آمده مجموع در ظلال محمد.
سعدی.
ظلال و ظلالات، صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: عند الصوفیه عباره عن الاسماء الالهیه. کذا فی کشف اللغات. و در لطائف اللغات میگوید که: ظلال در اصطلاح صوفیه عبارت است از وجود اضافی ظاهر به تعینات ممکنات
لغت نامه دهخدا
(ظَ لَ)
آب زیر درختان که بر آن آفتاب نرسد
لغت نامه دهخدا
(ظُ ظُ لَ)
واحد ظلظل. یک کشتی
لغت نامه دهخدا
تصویری از ظلول
تصویر ظلول
جمع ظل سایه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلیل
تصویر ظلیل
سایه دار، سایه افکن، آنچه سایه اندازد
فرهنگ لغت هوشیار
سایه افکن، سایه ابر، سایبان، جمع ظل، سایه ها، جمع ظله، سایبان ها آنچه بر کسی یا روی چیزی سایه بیاندازد مانند ابر، سایه بان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظلال
تصویر ظلال
جمع ظل، سایه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلول
تصویر ظلول
((ظُ))
جمع ظل، سایه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلیل
تصویر ظلیل
((ظَ))
جای سایه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظلال
تصویر ظلال
((ظِ))
سایبان، سایه ابر
فرهنگ فارسی معین
سایه ها، سایبان ها، اشباح
فرهنگ واژه مترادف متضاد