- ظفر (پسرانه)
- پیروزی، نصرت
معنی ظفر - جستجوی لغت در جدول جو
- ظفر
- پیروزی
- ظفر
- ناخن، استخوان نازک روی سرانگشت دست و پا
- ظفر
- پیروزی، نصرت، فتح، غلبه
- ظفر ((ظَ فَ))
- پیروز شدن، پیروزی
- ظفر ((ظُ فُ))
- ناخن، جمع اظفار
- ظفر
- پیروز شدن، غلبه
ظفر شدن: پیروز شدن، دست یافتن به مراد، غلبه کردن، ظفر یافتن
ظفر یافتن: پیروز شدن، دست یافتن به مراد، غلبه کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ناخنه چشم ناخنک. یا ظفره چشم. ناخنک، جمع ظافر، پیروز دان ناخنک چشم ناخنگیا از گیاهان
گوشت یا پوستی زائد که در گوشۀ چشم پدید آید و به تدریج سبب نابینایی شود، ناخنۀ چشم
درازناخن
ظفریافته، پیروز، فیروز، کامروا
فیروز، مرد بمراد خود رسیده، آرزویافته
بی خدایی، خدا نشناسی
گندیدگی، بد بویی، سختی، پتیار (بلا)
بوی آمدن، بوی برخاستن
آوند
نیمروز
رهسپاری، نورد
گریزگاه
کنج دهان
پاردم ران بند اسپ و گاو و خر که بخشی از پالان و زین است
علمی است که در آن بحث می شود از حرف، از آن حیث که بنا مستقل بدلالت است و آنرا علم حروف نیز نامند و علم تکسیر هم میگویند
پیشنهاد کردن
کندن زمین، فرو بردن چاه
شرمگین پیمان نهادن، نگهبانی ، بدرهگی (بدرهه بدرقه)
مرد چرکین
از شهری به شهر دیگر رفتن کتاب بزرگ
کناره لبه، پلک، کناره چوز، کناره زهدان، رود کنار، تیزی تیغ