جدول جو
جدول جو

معنی طیفوری - جستجوی لغت در جدول جو

طیفوری(طَ)
نام دیگر از رودخانه گرگان است که مقدسی نیز ذکری از آن میکند. (سفرنامۀ مازندران رابینو ص 91)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طیفور
تصویر طیفور
(پسرانه)
نوعی پرنده کوچک، نام بایزید بسطامی عارف نامدار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کافوری
تصویر کافوری
تهیه شده از کافور، در علم زیست شناسی گیاهی علفی و پایا از خانوادۀ اسفناج، کنایه از به رنگ کافور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیفور
تصویر طیفور
پرنده ای کوچک، هر جانوری که توانایی پرواز دارد مانند مرغ و ملخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفوری
تصویر محفوری
نوعی فرش که در شهر محفور بافته می شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیصوری
تصویر قیصوری
تهیه شده در قیصور مثلاً کافور قیصوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وافوری
تصویر وافوری
کسی که عادت به کشیدن تریاک دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیفتری
تصویر دیفتری
بیماری واگیرداری که باعث ایجاد عشایی کاذب در حلق و حنجره می شود، از عوارض آن گلودرد، تب، سرفه، گرفتگی صدا و در صورت وخامت، ناراحتی های قلبی، کلیوی و فلج دست و پا را موجب می شود، خناق، بادزهره، زهرباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طیفری
تصویر طیفری
طبق، طبقچه، طبق کوچک، برای مثال یکی نیشکر داشت بر طیفری / چپ و راست گردید بر مشتری (سعدی۱ - ۱۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
نام جانورکی است. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مطلق پرنده را گویند اعم از مرغ و ملخ و امثال آن. (برهان) ، مرغی است. (مهذب الاسماء) ، مرغیست خرد. طائرٌ صغیرٌ. (قطر المحیط) :
همچو پروانۀ چراغ شود
در شبستان وقت او طیفور.
سیف اسفرنگ.
همیشه تا سپه صبح نقش خسرو روز
دهند عرض بدین نخل سبز چون طیفور.
کاتبی.
بوستانها ز برگها اکنون
بر طبقهای زرّ طیفور است.
؟
، یکی از ثوانی نجوم است و بعقیدۀ قدما آن بخاری است که از زمین متصاعد شده در کرۀ نار محترق گشته و تا کرۀ زمین چون دیواری اتصال داشته باشد، و شاید مراد قدما اورربرآل باشد، ظرفی که اندرون آن گود باشد. (دزی ج 2) : ثم جاء بعد صلاه المغرب و معه طیفوران کبیران احدهما بالطعام و الاّخر بالفاکهه و خریطه فیها دراهم. (ابن بطوطه). و امر باحضار صینیّه من ذهب و هی مثل الطیفور الصغیر و امر ان یأتی فیها الف دینار من الذهب و اخذها السلطان بیده فصبها علیه و قال: هی لک مع الصینیه. (ابن بطوطه). ثم اتوا بطیفور ذهب فیه الفاکهه الیابسه و بطیفور مثله فیه الجلاب و طیفور ثالث فیه التنبول، و من عادتهم ان الذی یخرج له ذلک یأخذ الطیفور بیده و یجعله علی کاهله ثم یخدم بیده الاخری الی الارض، فاخذ الوزیر الطیفور بیده قصداً ان یعلمنی کیف افعل أیناساً منه و تواضعاً و مبرهً جزاه اﷲ خیراً ففعلت کفعله. (ابن بطوطه ج 2 ص 75)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
ابن عیسی بن آدم بن عیسی بن علی الزاهد البسطامی الاصغر المکنی بابی یزید (و ظاهراً بایزید اصغر برادرزادۀ بایزید اکبر است). رجوع به ص 93 از ج 4 صفه الصفوه لابن الجوزی و نیز رجوع به ص 180 ج 2 معجم البلدان و ص 338 روضات الجنات شود
پسر سلطان اولجایتو که در خردی نماند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 70، 71)
لغت نامه دهخدا
(اِ مُ)
نام ابوطاهر والد ابوالفضل احمد بن ابی طاهر مرورودی که از مصنفین نامی و مشهور عربست. رجوع به احمد بن ابی طاهر طیفور در معجم المطبوعات ج 2 ستون 1255 و ص 209 الفهرست ابن الندیم و ص 80، 150، 152 (حاشیه) ، 166، 170، 236 کتاب ضحی الاسلام ج 2 شود
نام بایزید بسطامی شیخ صوفیه است. (منتهی الارب) (آنندراج). و هو طیفور بن عیسی بن سروشان البسطامی الملقب بسلطان العارفین. رجوع به ’ابویزید طیفور بن عیسی’ و ج 1 ص 292 حبیب السیر و ص 61 ج 2 نامۀ دانشوران و ص 338 روضات الجنات و بایزید بسطامی شود
لغت نامه دهخدا
(طُ ری ی)
مرغ فروش. (مهذب الاسماء). بائع الطیر. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(طَ ری یَ)
ظرف توگود. (دزی). رجوع به طیفور شود: فاتی علی الزله، و رفع الطیفوریه فازعهً. (معجم الادباء مارگلیوث ج 1 ص 400)
لغت نامه دهخدا
ظاهراً نوعی از ظروف چوبین است: و از وی (از آمل به طبرستان آلاتهای چوبین خیزد چون کفچه و شانه و شانه نیام و ترازوخانه و کاسه و طبق و طینوری و آنچ بدین ماند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
فرقه ای از صوفیه بر طریقت ابویزید طیفور بن عیسی بن سروشان بسطامی. (کشف المحجوب هجویری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرفوری
تصویر فرفوری
چینی (ظروف)، ظروف چینی ژاپن (مخصوصا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وافوری
تصویر وافوری
کسی که بکشیدن تریاک معتاد است تریاکی افیونی
فرهنگ لغت هوشیار
عنوانی است تحقیر آمیز و دشنام گونه که به فاحشه های زشت و پست دهند و گاه نیز برای تحقیر فواحش خوش سر و وضع اطلاق کنند، پست و پلید (به زنان اطلاق کنند)
فرهنگ لغت هوشیار
کاپوری سپیده سپید، کاپور فروش، بابونه از گیاهان منسوب به کافور: هر چیز بسیار سپید و صاف: (در زمستان جامه کافوری میپوشد تا سردی نیفزاید) (نظامی قاری 169) یا شمعلک کافوری. شمعی که از موم سپید سازند، فروشنده کافور
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته بغپوری منسوب به فغفور بغپوری: نیابد با تو در خاکت نه فغفوری نه خاقانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبوری
تصویر طنبوری
طنبور زن طنبور نواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عصفوری
تصویر عصفوری
منسوب به عصفور
فرهنگ لغت هوشیار
ملخک، پرنده هر چه بپرد، بر نام بایزید بستامی مرغی است خرد، مطلق پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیپوری
تصویر شیپوری
گل شیپوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیکوری
تصویر شیکوری
فرانسوی بنگرید به شکوریه
فرهنگ لغت هوشیار
بیماری مسری ناشی از زهر باسیلی موسوم به باسیل لوفلر، از علائم آن تولید غشا کاذب در حلق و حنجره و قصبه الریه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیفکری
تصویر بیفکری
بی اندیشگی، لاابالیگریلاقیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیفتری
تصویر دیفتری
((تِ))
بیماری ای که در گلو پدید آید و حلق و حنجره و قصبه الریه را مبتلا کند، خناق، خناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنبوری
تصویر طنبوری
((طَ))
طنبور زن، نوازنده طنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرفوری
تصویر فرفوری
((فُ))
چینی (ظروف)، ظروف چینی ژاپن (خصوصاً)
فرهنگ فارسی معین
ظاهراً مالی بوده که به مصادره و جریمه یا به عنوان طرح یا مالیات اجباری از کسی می گرفتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محفوری
تصویر محفوری
((مَ))
منسوب به محفور، فرش های مخصوص از قبیل زیلو و قطیفه خواب دار و غیره که در شهر «محفوره» می بافتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وافوری
تصویر وافوری
تریاکی، معتاد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طیفور
تصویر طیفور
مرغی است خرد، پرنده (مطلق)
فرهنگ فارسی معین