جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با وافوری

وافوری

وافوری
کسی که وافور کشد، وافورکشنده، بافوری، تریاکی
لغت نامه دهخدا

کافوری

کافوری
کاپوری سپیده سپید، کاپور فروش، بابونه از گیاهان منسوب به کافور: هر چیز بسیار سپید و صاف: (در زمستان جامه کافوری میپوشد تا سردی نیفزاید) (نظامی قاری 169) یا شمعلک کافوری. شمعی که از موم سپید سازند، فروشنده کافور
فرهنگ لغت هوشیار

کافوری

کافوری
تهیه شده از کافور، در علم زیست شناسی گیاهی علفی و پایا از خانوادۀ اسفناج، کنایه از به رنگ کافور
کافوری
فرهنگ فارسی عمید

کافوری

کافوری
منسوب است به کافور که نوعی عطر است، فروشندۀ کافور، (انساب سمعانی)، هرچیز خالص و صاف بسیار سفید، (ناظم الاطباء)، سفیدگون، برنگ سفید:
بافت زربفت خزانم علم کافوری
من همان سندس نیسان به خراسان یابم،
خاقانی،
دیده کافوری و جان قیری کند
در سیه کاری سپیدی خوی تو،
خاقانی،
در زمستان جامه کافوری میپوشید تا سردی نیفزاید، (نظام قاری ص 169)،
- دیدۀ کافوری، چشم نابینا، (شعوری ج 1 ص 444)،
- شمع کافوری، رجوع به شمع کافوری در همین لغت نامه شود،
- طبع کافوری، طبعی که شهوت جماع ندارد:
ور مزاج گوهران را از تناسل بازداشت
طبع کافوری که وقت مهرگان افشانده اند،
خاقانی،
،
رستنیی باشد که آن را بابونه گویند و به عربی اقحوان خوانند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)، کافور یهودی، کافوریه، ریحان الکافور، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به بابونه و اقحوان شود، نوعی از گل بابونه هم هست که آن را گل گاوچشم گویند، (برهان) (ناظم الاطباء) (شعوری ص 265)، که عربان عین البقر مینامند و آن را خشک کرده بسایند و با سکنجبین بیاشامند اسهال بلغم کند و بوئیدن آن خواب آورد، (برهان)، رجوع به گاوچشم شود
لغت نامه دهخدا

کافوری

کافوری
یحیی بن عبدالملک بن احمد بن شعیب کافوری حلبی مکنی به ابوزکریا، او در سال 476 هَ، ق، در حلب متولد شد و با شیخ حماد مصاحبت و ملازمت داشت و از ابوحسین بن طیوری و غیره حدیث شنید و ابوسعد سمعانی از وی سماع حدیث کرد، (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا

قافوری

قافوری
کافور، (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به قافور و قافورنی شود
لغت نامه دهخدا