جدول جو
جدول جو

معنی طیافیر - جستجوی لغت در جدول جو

طیافیر(طَ)
جمع واژۀ طیفور: و بین ایدیهن طیافیر الذهب و الفضه مملوه بحب الملوک. (رحلۀ ابن بطوطه). و رجوع به طیفور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حذافیر
تصویر حذافیر
کناره های چیزی، تمام، همه، سراسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوامیر
تصویر طوامیر
طومارها، مکتوبها یا نامه های بلند، دفترها، صحیفه ها، نامه ها، جمع واژۀ طومار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباشیر
تصویر طباشیر
خیزران، گیاهی پایا از تیرۀ گندمیان ویژگی نواحی گرم و مرطوب با ساقه های راست و بلند و برگ هایی شبیه خرما که از ساقۀ بند بند میان تهی آن عصا، چوب دستی و نیزه و از برگ و پوست آن ریسمان و فرش و از مغز آن ماده ای بنام تباشیر با ترکیب آهک و سیلیس و پتاس با خاصیت تب بر و ضد استفراغ و ضد اسهال خونی تهیه می شود، املای دیگر واژۀ تباشیر، بامبو، نی هندی، ثلج صینی، ثلج چینی
کنایه از سفیدی
کنایه از سپیده دم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عصافیر
تصویر عصافیر
عصفورها، پرندگان کوچک تر از کبوتر، گنجشک ها، جمع واژۀ عصفور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیاشیر
تصویر گیاشیر
شیرۀ گیاه، هر گیاهی که وقتی شاخۀ آن را ببرند شیره ای از آن خارج شود
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
جمع واژۀ طومار. (منتهی الارب). رجوع به طومار شود: و تقریر عشر عشیر آن بتحریر طوامیر تیسیر نپذیرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طیهوج. (مهذب الاسماء) (دهار). تیهو. رجوع به تیهو شود
لغت نامه دهخدا
(طَیْ یا ری یَ)
فرقه ای از غالیۀ تناسخیه که قائل بتناسخ و منسوب بجعفر بن ابیطالب عم پیمبر اکرم صلواه الله و سلامه علیه میباشد. (مفاتیح خوارزمی ص 19)
لغت نامه دهخدا
شهری از مقاطعات لیدیا در آسیای صغیر میباشد که فعلاً آن را آق حصار گویند و بر دشت وسیعی که بر یکی از فروع رود لیکوس است بطرف جنوب شرقی ازمیر در میانۀ ساردس و پرغاموس واقع میباشد و یکی از هفت کلیسا که در مکا 1:11 مذکور میباشد در آنجا بود، و لیدیۀ جدیدالایمان که پولس رسول او را تعمید داد از اهل همین شهر بود و فعلاً دارای هزار خانوار است لکن بجز قلعۀ حاکم نشین، خانه ای که لایق ذکر باشد ندارد و معبد سمیث نیز از قدیم الایام در اینجا بوده و در بیرون شهر واقع است و دور نیست که سمیث همان نبلیه باشد که در مکا2:20 - 22 مسطور است، (از قاموس کتاب مقدس ص 584)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کافور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : وتصفی هذه الکوافیر بالتصعید. (ابن البیطار). و رجوع به کافور شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عیهران. رجوع به عیهران شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمع واژۀ غیذار، بمعنی خر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طنجیر. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عصفور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (دهار). گنجشکان. سبکبالان. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به عصفور شود، نقّت (طارت) عصافیر بطنه، گرسنه شد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، طارت عصافیر رأسه، کنایه از بزرگسالی و سالمندی است. (از اقرب الموارد) ، عصافیرالقتب، میخهای پالان شتر. (منتهی الارب) ، عصب ها و پی ها که بر استخوانهای سنسن است. (از اقرب الموارد). رجوع به سنسن شود، عصافیرالمنذر، شتران نیکو و نجیب که پادشاه نعمان بن منذر را بود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : وهب النعمان للنابغه مائه من عصافیره. (اقرب الموارد) ، درختی است مسمی به ’من رأی مثلی’ و مر او را صورتی است مانند عصافیر، و در پارس بسیار میشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- لسان العصافیر، درخت زبان گنجشک. (ناظم الاطباء). رجوع به لسان العصافیر شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ دیجور. (لسان العرب در ریشه د ج ر). رجوع به دیجور شود
لغت نامه دهخدا
مخفف گیاه شیره، شیرۀ گیاه را گویند مطلقاً، (برهان قاطع) (آنندراج)، شیرۀ گیاه، فشردۀ نبات و گیاه، عصارۀ گیاه، عصیر نبات، هر نباتی که در وقت بریدن آن شیری از وی برآید، یتوع، یتع، (منتهی الارب)، مانند برگ درخت انجیر، رجوع به یتوعات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مغفار و مغفیر و مغفور. (منتهی الارب) (از محیط المحیط) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مغفار. (آنندراج). مغلفار. سکرالعشر. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به واحدهای این کلمه و سکرالعشر ذیل سکر شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طنبور. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حذفور و حذفار. مردمان آمادۀ جنگ. (منتهی الارب) ، سرها. کناره های چیزی. کنارهای چیزی. نواحی. جمله. تمامی. گرفتن بحذافیر چیزی را، بالتمام یا به جوانب یا به اعالی آن.
- بحذافیره، بحذافیرها، بجمله. بالتمام. بأسره. بجوانب. (منتهی الارب). بتمامی: و در خبر آمده است: من اصبح آمناً فی سربه معافی فی بدنه و عنده قوه یومه فکأنما حاز الدنیا بحذافیرها. (تاریخ بیهقی ص 357). پادشاه باید که کریم بود، چنانکه دنیا بحذافیرها در چشم او نیفتد. (حدائق الانوار امام فخر رازی)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طخرور. یقال: جأه طخاریر، یعنی آمدند او را مردم درآمیخته از هر جنس. یا آمدند او را متفرق و پریشان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
تباشیر. دوائی است که از جوف نی هندی بهم رسد. یا آن خاکستر بیخ نی است. و فلوس طباشیر که در شکم نی میباشد مدور است مانند درهم. و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد، از آنجا آتش برآید، و در نیستان افتد، طباشیر بندهای نی است که از خاکستر آن جدا کنند، و بهترین آن سپید گردد، با اندک تندی و گزیدگی زبان، و مغشوش آن که از استخوان سر گوسفند میسازند با اندک شوری و بی حدّت میباشد، مقوی دل و معده و جگر و قاطع قی صفراوی و اسهال دموی است. (منتهی الارب) (آنندراج). جنسی است دوائی، و به استخوان سوخته میماند، سرد و خشک است در دویم و سیم. (برهان). دوائی باشد سفید، مایل بقدری کبودی. بهندی بنسلوچن گویند. (غیاث اللغات). نام دوائی است، و آن در جوف قنا هندی باشد. یا خاکستر بیخ سوختۀ قنا هندی. (قاموس). اصول قنا است که سوخته باشند. (منهاج) .چیزی است که یافت شود در جوف قنای هندی چون بسوزد. (سدیدی). سوختۀ استخوان فیل. (بحر الجواهر). داود ضریر انطاکی گوید: اصل طباشیر همان چیزی است که در درون قنا است، و غشی و دغلی در آن با استخوان مردگان یا استخوان فیل کنند، دوائی است سفید مفرّح دل، که درمیان نی میان خالی میباشد، یا آنکه آن دارو خاکستر بیخ آن نی است - انتهی. دوائی است سپید که در هند از نی مخصوص بوسیلۀ سوزانیدن بیرون می آورند. و حکیم مؤمن آرد: از جوف نی کهنۀ بلاد هند بهم میرسد، و گویند چون از شدت بادها آتش در نیزار آنجا افتد، طباشیر بندهای نی است که از خاکستر نی جدا کنند، بهترین آن سفید مستدیر است که با اندک تندی و گزندۀ زبان باشد، و استخوان سوخته ای که به آن مغشوش میسازند با اندک شوری و بی حدت می باشد، و در آب حل نمیشود، در دوم سرد و در سیم خشک و مقوی دل حار و بارد معده و جگر حاره. و قاطع قی صفراوی، و اسهال دموی و حاره. و مجفف رطوبات معده. و جهت خفقان و غشی و تقویت اعضای ضعیفه که از حرارت باشد، شرباً و ضماداً نافع. و جهت بواسیر و تبهای تند و قلاع و با سکنجبین جهت توحش و غم و رفع کرب و التهاب مفید، و سعوط او را با روغن بنفشه جهت تقویت باصره مجرب دانسته اند، و مداومت او مضر باه. و مصلحش مصطکی و عسل، و گویند مضر ریه است. و مصلحش عناب و عسل، و شربتش تا دو درهم و بدلش بوزن او تخم خرفۀ بو داده، و نصف او سماق است، و گل مختوم و صندل سفید بهترین بدلهاست. (تحفۀ حکیم مؤمن). طباشیر را به هندی توسیر گویند. و بیرحس هم گویند. ارّجانی گوید: طباشیر سرد است در دو درجه و خشک است در سه درجه، تبهای کهنه را منفعت کند، و تشنگی را تسکین دهد، و رفتن شکم را بازدارد. و قی را بنشاند و تسکین دهد، و خفقان را نافع است، و اگر کسی که بواسطۀصفرا که در معده بود غشی افتد دفع کند، و درد دهان را که اطبا آنرا قلاع گویند سود دارد. (ترجمه صیدنۀابوریحان بیرونی). نیکوترین وی سبک بود که زود خرد شود و طبیعت آن سرد و خشک بود در سیم و گویند در دوم، مسیح دمشقی گوید: سرد است در دویم و خشک است در سیم. شیخ الرئیس گوید: مرکب القوی بود مانند کل، و در وی قبض بود که قوت معده بدهد و قلاع را نافع بود و سوختگی آتش را سود دهد و شکم ببندد و تبهای حار و تشنگی را سودمند بود و قی که در مره صفرا بود بازدارد و گرمی حکه بنشاند و جهت ریشها، زهرها و قلاع که در دهان کودکان حادث شود سود دهد و چون تنها با ورق گل سرخ بر آن پاشند دندان متحرک را محکم گرداند تنها سنون ساختن بواسیر را سود دهد و ورم چشم گرم را نافع بود وقوت دل بدهد و خفقان که از حرارت بود ساکن گرداند وتوحش و غم را نافع بود و ضعف معده و التهاب آن و منع خلقه صفراوی و تشنگی را نافع بود و غشی و کرب را نافع بود و مفرح و مقوی قلب باشد و تری کهن که در معده باشد نشف کند و قوت اعضاء که از حرارت ضعیف شده باشد بدهد و سردمزاج را زعفران معتدل کند و تفریح و تقویت وی بغایت بود و گویند خوردن وی باه را مضر بود، اسحاق گوید: مضر بود به شش و مصلح وی گلاب بود و گویند مصطکی و انیسون بدل آن عصارۀ لحیهالتیس است و گویند بدل آن سه وزن آن تخم خیارزه است و چهار وزن آن بزرقطونا و گویند بدل آن طین مختوم است به وزن آن عصارۀ لحیهالتیس است و گویند بدل آن کاغذ مصری سوخته است و گویند به وزن آن تخم کاسنی و نیم وزن آن صندل و ابن مؤلف گوید: در شهر هندوقیس قصبهای دراز بود و بادهای سخت وزد و درهم ساید و آتش از آن برآید و قصب سوخته گردد و حریق وی طباشیر بود و گاه باشد که چندین فرسنگ بسوزد. (اختیارات بدیعی). طباشیر، منه مایوجد فی انابیب القنا و هو الصفائح الشفافه الشدیده البیاض الحریفه التی تذوب اذا استحلبت و منه مایحرق.اما من احتکاکه فی بعضه. او بالصناعه و یعرف بملوحه فیه و عدم حراقه و رمادیه. و قد یغش بعظام الموتی اوالفیل اذا احرقا و یعرف هذا بغبره و سواد و کدر. ارضیه و عدم حده و هو باردٌ فی الثانیه یابس فی الثالثه یقمع العطش و الحراره و الخلقه و یحبس الاسهال و الدم. و یقوی القلب و المعده و الکبد الحاره حتی بالطلاء و یسعط بدهن البنفسج فیحد البصر (من مجربات الکندی) و یحل الاورام و القلاع طلاء و هو یضر الرئه و یصلحه الصمغ او العسل او العناب و شربته نصف درهم و بدله مثله بزر رجله محمص و نصفه سماق. (تذکرۀ داود انطاکی). و من خرافات الهند: انهم یقولون: ان من الافیله الفائقه مایوجد فی لحوم جباهها درر و تتمیز من سایر الفیله بشهبهاللون و ارج الرائحه کالیاسمین الهندی و کذالک فی منابت الارماح تحت اصولها و قالوا فی تفصیل ذلک ان ّ تلک الارماح تکون حمراً و اذا کانت شکیراً غضه غیرمستحکمه و مطرت بنوءالغفر و الزبانی ّ تولد فی انابیبها من القطرات لالی تنعقد عند استحکام قنو هذه الرماح و الطباشیر تعمل منها ولو وجدالساحلیون فی رماح الطباشیر شیئاً لما احرقوها الابعد الشق و لاشتهر ذلک. (الجماهر بیرونی ص 108). سرجس گوید: (طباشیر) ماده ای است که در اندرون نی هندی یافت شود. علی بن محمد گوید: طباشیر خاکستر نی هندی است و آنچه استخراج کنند از سواحل هند باشد، اما نقطه ای که فراوانتر از سایر نقاط طباشیر دارد سنداپور است از شهر کلی که در آنجافلفل سیاه فراوان است. هندوان گویند: نیکوترین طباشیر، آن است که سپیدرنگ باشد بویژه بندهای نی آن و فلوس آن که در مدخل نی یافت میشود و شکل آن مدور است مانند درهم. محصول طباشیر را وقتی به دست آورند که بواسطۀ تماس و اصطکاک نی ها به یکدیگر، بر اثر بادهای شدید بخودی خود از نی ها احتراقی حاصل آید. طباشیر مصنوعی و مغشوش را نیز با استخوانهای سوختۀ میش میسازند، هنگامی که در بلاد خارج از هند قیمتش بالا رود، درصورتی که در همان هنگام قیمت آن در هند از صعود و نزول ایمن است و یک من او از شش تا هشت درهم ترقی کند. مسیح دمشقی گوید: سرد است در دوم و خشک است در سیم، مقوی معده و برای قروح دهان سودمند است. خوزی گوید: برای سوزاندن (مرهالحمراء) صفراء نیکو است، قابض بطن و مقوی معده است چه شربت آن خورند و چه بدان طلا کنند. رازی گوید: برای تب حادّ و تشنگی نافع باشد. اسحاق بن عمران گوید: عطشی را که از صفرا باشد می نشاند و حرارت شدید جگر را به اعتدال می آورد. بر ضد جراحات و جوشها که برفک در دهان کودکان حادث میشود سودمند است، استعمال آن بصورت گرد است. خواه مفرد و خواه باگل سرخ و شکر طبرزد استعمال کنند. در مورد بواسیر نیز طباشیر بکار برند. ابن سینا گفته: طباشیر قابض و دابغ است و اندک تحلیل و تبرید آن از تحلیلش بیش باشد، بواسطۀ تلخی اندکی که در اوست و خصائص گل سرخ دراو مجتمع است، برای التهابات چشم سودمند و قلبی را که دچار خفقان حاد باشد تقویت کند و شربت و طلای آن غشی را که بر اثر ریزش صفراء بمعده حادث شده باشد سوددهد، نافع است توحش و غم را و التهاب و ضعف معده و عطش را نیک است، مانع ریزش صفرا بمعده است و گند دهانی را که از صفرا تولید شده باشد سود بخشد. و شرب آن با آب سرد تبهای حاد و حارّ را نافع باشد. در ادویۀ قلبیه گفته است: طباشیر را در تقویت و تفریح قلب خاصیت است و خفقان و غشی را منفعت بخشد. و یعینها قبضه. و در امزجۀ حاره تبرید آن در دوم باشد و گاه درامزجۀ بارده تعدیل به زعفران شود و تقویت و تفریح آن در قلب، مانا که در روان آدمی نورانیت و متانتی ایجاد کند. رازی در کتاب حاوی از قول جرجس نقل کرده که: طباشیر شرباً مزیل باه است. دیگری گفته است: طباشیر رطوبت کهنه ای را اگر در معده باشد خشک کند و اعضائی را که از حرارت بسستی گرائیده باشد نیرومند و تقویت کند. (مفردات ابن البیطار)، خیزران محرق است، گچ سفید. طباشیر: تحثرات سیلیکی که مرکب شده اند از سیلیکات پتاس و سیلیکات آهک و متشکل می شوند در تجویف عقود یک قسم نی هندی موسوم به بنبو و گل سفید و نوع گل و گچ و مأخوذ از تازی. (ناظم الاطباء) :
تنی چون شیر با شکر سرشته
طباشیرش برابر شیر هشته.
نظامی.
- طباشیر صبح، کنایه است از سپیدی صبح صادق. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج).
- طباشیر قلمی، قسمی از طباشیر.
- طباشیر قمی، گل محلاتی.
- طباشیر هندی، نوعی از طباشیر.
، ظاهراً بمعنی ماده ای است که آنرا در ساختن بعض قدحها بکار می بردند: اقداح طباشریه یا طباشیریه، خمی بزرگ که در سطح آن قله هائی در طبقات متعدد جای داده اند. (دزی ج 2 ص 21)، مژده و بشارت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ احفار. جج حفر.
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حثفره: اخذبحثافیر امر، گرفتن تا آخر کار را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جج ظفر و ظفر. (متن اللغه). جمع واژۀ ظفر و ظفر و ظفر شذوذاً، بمعنی ناخن. (آنندراج). ناخنها. جمع واژۀ ظفر و اظفور. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به ظفر و ظفر و ظفر و اظفار و اظفور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ج موسر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). جمع واژۀ میسور به معنی آسان کرده شده. (آنندراج). رجوع به موسر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیاجیر
تصویر دیاجیر
جمع دیجور، تاری ها شب های تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یعافیر
تصویر یعافیر
جمع یعفور، آهوان گوسالگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاذیر
تصویر غیاذیر
جمع غیذار، خران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنابیر
تصویر طنابیر
جمع تنبور، از ریشه پارسی تنبورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوامیر
تصویر طوامیر
جمع طومار
فرهنگ لغت هوشیار
تباشیر. یا طباشیر فرنگی. کربتات منیزیم که گرد سفید رنگی است و ضد امتلا معده به کار می رود و نیز جزو گردهای دندانپزشکی مصرف می شود. فرمولش کربنات منیزیم می باشد، یا طباشیر فرنگی مکلس. اکسید منیزیم که در پزشکی به عنوان مسهل به کار میرود و مقدار خوراک آن بین 2 تا 15 گرم در مقداری شربت رقیق است. منیزی کلسینه. یا طباشیر قمی. گل محلاتی. یا طباشیر هندی. نی خیزران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظافیر
تصویر اظافیر
جمع ظفر، ناخنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنافیر
تصویر جنافیر
جمع جنفور، کهنه گورها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اظافیر
تصویر اظافیر
جمع اظفار، ججمع ظفر، ناخن ها، چنگال ها
فرهنگ فارسی معین