جدول جو
جدول جو

معنی طویع - جستجوی لغت در جدول جو

طویع
(طَ)
ابوزیاد گوید: طوعه و طویع، از آبهای بنی العجلان است. شاعر گوید:
نظرت و دوننا علماً طویع
و منقاد المخارم من ذقان.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طوی
تصویر طوی
جشن، شادی
عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، عرس، پیوگانی، زلّه، طو، بیوگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طویت
تصویر طویت
نیت، ضمیر، خاطر، اندیشه، باطن شخص، راز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طایع
تصویر طایع
فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، نرم گردن، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طویل
تصویر طویل
دراز، بلند، کشیده، در علوم ادبی در علم عروض بحری بر وزن فعولن مفاعیلن فعولن مفاعیلن
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
رجوع به طائع شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
قی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ وی یَ)
راز. (منتهی الارب). اندیشه. (دهار) (دستوراللغه). نیت. ضمیر. (منتخب اللغات). دل. (مهذب الاسماء). درون: وجوه لشکر و اعیان و حشم را بخواند و گفت شما عادت من در خلوص عبودیت و صفای عقیدت و طویت و یکدلی و مناصحت و عرفان حق نعمت این پادشاه شناخته اید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 81) ، قصد. (منتهی الارب) ، چاه. (منتخب اللغات). چاه برآورده از سنگ. (منتهی الارب) ، پیچیدگی. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عبدالله بیک (1866- 1915 میلادی). صاحب روایه واقعه البرامکه. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1253)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
مصغر طاووس. (منتهی الارب). طاووس خرد
لغت نامه دهخدا
(طَ لُلْ بَ)
دهی از دهستان مزرج بخش حومه شهرستان قوچان در 35 هزارگزی شمال خاوری قوچان و 32 هزارگزی خاور شوسۀ عمومی قوچان به باجگیران. کوهستانی و معتدل با 162 تن سکنه. آب آن از رود اترک. محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
پشته ای است بمکه و بر آن خانه ها و مساکن اهل مکه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ لِ)
آبشخوری است به صمان. و در کتاب نصر آمده که طویلع وادیی است در راه بصره به یمامه میان دوّ و صمان. و در جامع الغوری آن موضعی است به نجد. اعرابی در رثاء کسی گفته:
و ای ّ فتی ً ودّعت یوم طویلع
عشیه سلمنا علیه و سلما
رمی بصدور العیس منحرف الفلا
فلم یدر خلق بعدها این یمما
فیا جازی الفتیان بالنعم اجزه
بنعماه نعمی و اعف ان کان ظالما.
(از معجم البلدان)
نام آبی بنی تمیم و پس از ایشان ازآن بنی یربوع را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
حصنی است به اسپانیا
لغت نامه دهخدا
(طَ)
آنکه از طرف محارب دیده بان است
لغت نامه دهخدا
(طِبْ بی)
میانۀ شکوفۀ نخستین خرمابن و لب آن. (منتهی الارب) (آنندراج). مغز طلع. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
بمعنی طزع است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مرد شوخ چشم بی غیرت، مرد حریص بی خیر. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
فرمانبردار گردانیدن. (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آسان کردن کار بر کسی و توانا کردن بر کاری. منه قوله تعالی: فطوعت له نفسه قتل اخیه (قرآن 5 / 30) ، یعنی آسان کرد و توانا نمود و یا پیرو او گشت و فرمانبرداری نمود و یادلیر کرد او را و اعانت کرد و پذیرفت حکم وی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آسان کردن کاری را و توانا کردن کسی را بر کاری. (آنندراج) ، سزاوار گردانیدن چیزی را. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تطویع
تصویر تطویع
آسانکرد، توانا کرد
فرهنگ لغت هوشیار
فرمان بردن گردن نهادن، پر گیاهی در چراگاه، رام فرمان برنده، خواهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طایع
تصویر طایع
فرمانبردار مطیع، خواهان راغب، جمع طایعین (طائنین) طوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طسیع
تصویر طسیع
بنگرید به طسع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طویل
تصویر طویل
مستطیل، بلند، دیرباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طویت
تصویر طویت
راز، اندیشه، دل، درون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیع
تصویر طلیع
آن که از طرف محارب دیده بان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زویع
تصویر زویع
کوتاه خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیع
تصویر طلیع
((طَ))
آن که از طرف محارب دیده بان است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طویل
تصویر طویل
((طَ))
دراز، بلند، یکی از بحور شعر عرب که وزن آن چهار بار «فعولن مفاعیلن» است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طویت
تصویر طویت
((طَ یَّ))
نیت، اندیشه، راز، باطن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طایع
تصویر طایع
((یِ))
فرمانبردار، طبع، مطیع، خواهان، راغب، جمع طایعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طویل
تصویر طویل
دراز
فرهنگ واژه فارسی سره
بلند، مرتفع، دراز، ممتد، طولانی، مدید، کشیده، درازمدت
متضاد: قصیر، مفصل، گسترده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اندیشه، قصد، مافی الضمیر، نیت، باطن، درون، دل، ضمیر، راز، سر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند پادشاه طایعی به وی داد و گفت برو و خزینه را مهر کن، دلیل که جاه و بزرگی یابد، زیرا که تاویل طایعی بهتر از انگشترین بود. محمد بن سیرین
دیدن طایع به خواب بر سه و جه است. اول: جاه و بزرگی. دوم: خزانه داری. سوم: جمع کردن مال.
اگر بیند امیری یا بزرگی طایعی به وی داد، دلیل که مال خود به وی سازد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب