قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
قَبرِستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد گورِستان، وادی خاموشان، غَریبِستان، مَقبَره، کَرباس مَحَلِّه، گوردان، مَروَزَنه، مَرزَغَن، سُتودان
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، درخت عنّاب چوب دستی سرخ رنگ که در قدیم هنگام جنگ به دست می گرفتند، چوب بقم سرخ بید، گیاهی درختی از نوع بید با شاخه های بلند خمیده که برگ های آن به صورت کشیده و نوک تیز است و در پاییز به رنگ ارغوانی در می آید، بید طبری، تبرخون برای مثال زرد چو زهره ست عارض بهی و سیب / سرخ چو مریخ روی نار و طبرخون (ناصرخسرو - ۴۹۱)
عَنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، چیلان، جیلان، سیلانِه، سِنجِد گُرگان، درخت عَنّاب چوب دستی سرخ رنگ که در قدیم هنگام جنگ به دست می گرفتند، چوب بقم سُرخ بید، گیاهی درختی از نوع بید با شاخه های بلند خمیده که برگ های آن به صورت کشیده و نوک تیز است و در پاییز به رنگ ارغوانی در می آید، بیدِ طَبَری، تَبَرخون برای مِثال زرد چو زهره ست عارض بهی و سیب / سرخ چو مریخ روی نار و طبرخون (ناصرخسرو - ۴۹۱)
معرب پهرست پهلوی، جدولی شامل ابواب و فصول کتاب در ابتدا یا انتهای آن، صورت اسامی چیزی. (فرهنگ فارسی معین). نوشته ای را نیز گفته اند که در آن اسامی کتابها باشد، و عربان فهرس میگویند. (برهان). نمودار. خلاصه. ملخص: شاهی که گر بیان دهد اخلاق او خرد فهرست بأس حیدر و عدل عمر شود. مسعودسعد. صاحب خبر غیب نخوانده ست بسدره چون سیرت نیکوش به فهرست سیر بر. سنایی. اشارات ومواعظ آن را که فهرست مصالح دین و دنیاست نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. (کلیله و دمنه). فهرست مکارم باد اخبار تو عالم را تاریخ معالی باد آثار تو عالم را. خاقانی. مگر فهرست نیکوئی است آن خط که بی پرگار و بی مسطر کشیدی. خاقانی. عدل است و دین دوگانه ز یک مادر آمده فهرست ملک از این دو برادر نکوتر است. خاقانی. چو گشت این سه فهرست پرداخته سخنهای با یکدگر ساخته. نظامی. ترکیب ها: - فهرست نویس. فهرست نویسی. رجوع به هر یک از این کلمات شود
معرب پهرست پهلوی، جدولی شامل ابواب و فصول کتاب در ابتدا یا انتهای آن، صورت اسامی چیزی. (فرهنگ فارسی معین). نوشته ای را نیز گفته اند که در آن اسامی کتابها باشد، و عربان فهرس میگویند. (برهان). نمودار. خلاصه. ملخص: شاهی که گر بیان دهد اخلاق او خرد فهرست بأس حیدر و عدل عمر شود. مسعودسعد. صاحب خبر غیب نخوانده ست بسدره چون سیرت نیکوش به فهرست سیر بر. سنایی. اشارات ومواعظ آن را که فهرست مصالح دین و دنیاست نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. (کلیله و دمنه). فهرست مکارم باد اخبار تو عالم را تاریخ معالی باد آثار تو عالم را. خاقانی. مگر فهرست نیکوئی است آن خط که بی پرگار و بی مسطر کشیدی. خاقانی. عدل است و دین دوگانه ز یک مادر آمده فهرست ملک از این دو برادر نکوتر است. خاقانی. چو گشت این سه فهرست پرداخته سخنهای با یکدگر ساخته. نظامی. ترکیب ها: - فهرست نویس. فهرست نویسی. رجوع به هر یک از این کلمات شود
به یونانی گلی است که آن را بستان افروز و تاج خروس گویند. (برهان) (آنندراج). برطانیقی است. (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن). برطانیقس است وبعضی بستان افروز دانسته اند. (فهرست مخزن الادویه)
به یونانی گلی است که آن را بستان افروز و تاج خروس گویند. (برهان) (آنندراج). برطانیقی است. (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن). برطانیقس است وبعضی بستان افروز دانسته اند. (فهرست مخزن الادویه)
ارخون. رودی است بطول حدود 1100 کیلومترکه در کوههای خانگای شمال غربی جمهوری خلق مغولستان سرچشمه میگیرد. بجانب شمال شرقی روان شده کمی در جنوب مرز مغولستان و اتحاد جماهیر شوروی به رود سلنگا ملحق میشود. کتیبه های اورخون که از قرن هشتم میلادی است نزدیک مسیر سفلای آن بفاصله حدود 65 کیلومتری شمال شهر قراقورم بدست آمد. این کتیبه ها مشتمل بر قدیمترین آثار شناخته شده به یکی از زبانهای ترکی و نیز مشتمل بر بعضی متون چینی است. (دایرهالمعارف فارسی)
ارخون. رودی است بطول حدود 1100 کیلومترکه در کوههای خانگای شمال غربی جمهوری خلق مغولستان سرچشمه میگیرد. بجانب شمال شرقی روان شده کمی در جنوب مرز مغولستان و اتحاد جماهیر شوروی به رود سلنگا ملحق میشود. کتیبه های اورخون که از قرن هشتم میلادی است نزدیک مسیر سفلای آن بفاصله حدود 65 کیلومتری شمال شهر قراقورم بدست آمد. این کتیبه ها مشتمل بر قدیمترین آثار شناخته شده به یکی از زبانهای ترکی و نیز مشتمل بر بعضی متون چینی است. (دایرهالمعارف فارسی)
بناگوشی. بیماری عفونی مسری ناشی از ویروس. علائمش آماس و دردناکی غدۀ بناگوشی و غدد دیگر بزاق و تب، و کمونش 12 تا 26 روز است. یک دفعه ابتلای به آن ایمنی همیشگی میدهد. ممکن است سبب ورم بیضه و عقم (قطع نسل) شود. (دایرهالمعارف فارسی)
بناگوشی. بیماری عفونی مسری ناشی از ویروس. علائمش آماس و دردناکی غدۀ بناگوشی و غدد دیگر بزاق و تب، و کمونش 12 تا 26 روز است. یک دفعه ابتلای به آن ایمنی همیشگی میدهد. ممکن است سبب ورم بیضه و عقم (قطع نسل) شود. (دایرهالمعارف فارسی)
به یونانی طلق و زرورق و بشیرازی برقک خوانند، (آنندراج) (برهان) (هفت قلزم)، طلق باشدو آنرا در شیراز برفک گویند و بهندی بهترک گویند، (جهانگیری)، بیونانی ائریکسون گویند (اشتینگاس) (حاشیه برهان قاطع چ معین)، رجوع به الفاظالادویه شود
به یونانی طلق و زرورق و بشیرازی برقک خوانند، (آنندراج) (برهان) (هفت قلزم)، طلق باشدو آنرا در شیراز برفک گویند و بهندی بهترک گویند، (جهانگیری)، بیونانی ائریکسون گویند (اشتینگاس) (حاشیه برهان قاطع چ معین)، رجوع به الفاظالادویه شود
بید سرخ باشد، و آنرا بید طبری نیز خوانند. (برهان). نوعی از صفصاف است که به فارسی سرخ بید خوانند و به هندی تن نامند. سرخ بید طبری. (حافظ اوبهی) (شعوری) ، بعضی گویندطبرخون سه عدد چوب است که آنرا با حلقه های آهنین تعبیه کرده، بهم پیوسته اند و شاطران بر دست گیرند و مرغان و جانوران را بدان زنند و شکار کنند. (برهان). - طبرخون زدن، هلاک ساختن: طبرزد دهم چون شوم آب خیز طبرخون زنم چون کنم غمزه تیز. نظامی (از آنندراج). ، بمعنی عناب هم آمده است، و آن میوه ای باشد دوائی شبیه به سنجد. (برهان) (آنندراج) ، چوبی سرخ باشد: زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشر بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون. عنصری (فرهنگ اسدی). چوبی باشد سرخ که بعضی آنرا طفالغو گویند. (صحاح الفرس). چوبی است سرخ رنگ تلخ، صندل سرخ. (غیاث اللغات) (آنندراج). و در صورالاقالیم گوید: که طبرخون در جبال فرغانه میباشد. (نزهه القلوب) : و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم است و چراغ سنگ و سنگ پای زهر و سنگ مغناطیس و داروهای بسیار است و از او طبرخون خیزد، و گیاههائی که اندر داروهای عجیب بکار شود. (حدود العالم). همه دشت مغز سر و خون گرفت دل سنگ رنگ طبرخون گرفت. فردوسی. بدو گفت هیشوی کاین نرّه گرگ سرش برتر است از هیونی سترگ دو دندان او همچو دندان پیل دو چشمش طبرخون و چرمش چو نیل. فردوسی. چو گلبرگ رخسار و چون مشک موی به رنگ طبرخون لب مشکبوی. فردوسی. گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شود گاه دیباباف گردد گه طرائف گر شود. فرخی. شکر نخواهد وگر تو شکرش گوئی از خجلی روی او شود چوطبرخون. فرخی. ز کیمخت گردون دوصد بسته تنگ همیدون طبرخون و چینی خدنگ. اسدی (گرشاسب نامه). بجای دگر دید دو بیشه تنگ ازین سو طبرخون از آن سو خدنگ. اسدی (گرشاسب نامه). گیاهان بد از خون طبرخون شده دل خاره زیر تبر خون شده. اسدی (گرشاسب نامه). طبرخون رخانی که خونریزچشمش رخانم بشوید به آب طبرخون. سوزنی. چرا که موی تو زو رنگ قیر دارد و مشک رخانت رنگ طبرخون و طبع تر دارد. ناصرخسرو. به پیش حملۀ حیدر چنین روز طبرخون رنگ بودی خاک میدان. ناصرخسرو. فضل طبرخون نیافت سنجد هرگز گرچه بدیدن چو سنجد است طبرخون. ناصرخسرو. مرا رنگ طبرخون دهر جافی بشست از روی بیرم باب زریون. ناصرخسرو. زرد چو زهره است عارض بهی و سیب سرخ چو مریخ روی نار و طبرخون. ناصرخسرو. طبرخون با سهی سروت قرین باد طبرخون را طبرزد همنشین باد. نظامی. شخصی او را دویست چوب تازیانۀ طبرخون آورد. (جهانگشای جوینی) ، رنگ سرخ. (برهان) : هوا خیره گشت از فروغ درخش طبرخون و شبگون و زرد و بنفش. فردوسی
بید سرخ باشد، و آنرا بید طبری نیز خوانند. (برهان). نوعی از صفصاف است که به فارسی سرخ بید خوانند و به هندی تن نامند. سرخ بید طبری. (حافظ اوبهی) (شعوری) ، بعضی گویندطبرخون سه عدد چوب است که آنرا با حلقه های آهنین تعبیه کرده، بهم پیوسته اند و شاطران بر دست گیرند و مرغان و جانوران را بدان زنند و شکار کنند. (برهان). - طبرخون زدن، هلاک ساختن: طبرزد دهم چون شوم آب خیز طبرخون زنم چون کنم غمزه تیز. نظامی (از آنندراج). ، بمعنی عناب هم آمده است، و آن میوه ای باشد دوائی شبیه به سنجد. (برهان) (آنندراج) ، چوبی سرخ باشد: زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشر بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون. عنصری (فرهنگ اسدی). چوبی باشد سرخ که بعضی آنرا طفالغو گویند. (صحاح الفرس). چوبی است سرخ رنگ تلخ، صندل سرخ. (غیاث اللغات) (آنندراج). و در صورالاقالیم گوید: که طبرخون در جبال فرغانه میباشد. (نزهه القلوب) : و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم است و چراغ سنگ و سنگ پای زهر و سنگ مغناطیس و داروهای بسیار است و از او طبرخون خیزد، و گیاههائی که اندر داروهای عجیب بکار شود. (حدود العالم). همه دشت مغز سر و خون گرفت دل سنگ رنگ طبرخون گرفت. فردوسی. بدو گفت هیشوی کاین نرّه گرگ سرش برتر است از هیونی سترگ دو دندان او همچو دندان پیل دو چشمش طبرخون و چرمش چو نیل. فردوسی. چو گلبرگ رخسار و چون مشک موی به رنگ طبرخون لب مشکبوی. فردوسی. گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شود گاه دیباباف گردد گه طرائف گر شود. فرخی. شکر نخواهد وگر تو شکرش گوئی از خجلی روی او شود چوطبرخون. فرخی. ز کیمخت گردون دوصد بسته تنگ همیدون طبرخون و چینی خدنگ. اسدی (گرشاسب نامه). بجای دگر دید دو بیشه تنگ ازین سو طبرخون از آن سو خدنگ. اسدی (گرشاسب نامه). گیاهان بد از خون طبرخون شده دل خاره زیر تبر خون شده. اسدی (گرشاسب نامه). طبرخون رخانی که خونریزچشمش رُخانم بشوید به آب طبرخون. سوزنی. چرا که موی تو زو رنگ قیر دارد و مشک رُخانت رنگ طبرخون و طبع تر دارد. ناصرخسرو. به پیش حملۀ حیدر چنین روز طبرخون رنگ بودی خاک میدان. ناصرخسرو. فضل طبرخون نیافت سنجد هرگز گرچه بدیدن چو سنجد است طبرخون. ناصرخسرو. مرا رنگ طبرخون دهر جافی بشست از روی بیرم باب زریون. ناصرخسرو. زرد چو زهره است عارض بهی و سیب سرخ چو مریخ روی نار و طبرخون. ناصرخسرو. طبرخون با سهی سروت قرین باد طبرخون را طبرزد همنشین باد. نظامی. شخصی او را دویست چوب تازیانۀ طبرخون آورد. (جهانگشای جوینی) ، رنگ سرخ. (برهان) : هوا خیره گشت از فروغ درخش طبرخون و شبگون و زرد و بنفش. فردوسی
قسمتی ازترشحات داخلی که وسیله غدد مترشحه داخی ترشح میشود واثرتحریکی و حیاتی بر روی سایر اعضا بدن دارد. هورمون های دارای برخی خواص مشترکند اولا مانند کاتالیزورها بمقدارخیلی کم دارای اثرات خیلی زیادی هستتدولی معذلک بادیا ستارها تفاوت کلی دارند مثلا در اثر حرارت ازبین نمیروند و یالااقل در مقابل حرارتی که دیاستازها را از بین میبرد مقاومت کرده و از بین نمیروند ثانیا خواص یک آنتی ژن را هم ندارند یعنی اگر ببدن حیوانات تزریق شوند نه موجب عادت میشود و نه تولید مصونیت میکند و نه سبب پیدایش آنتی کور در بدن میشود. ثالثا فاقد خصوصیت زئولوژیکی هستند یعنی هورمون های مشابه در حیوانات مختلفه دارای اثرات مشابه هستند مثلا آدرنالیتی که از قسمت مغزی غده فوق کلیوی یک پستاندار گرفته شود با آدرنالینی که از پراگانگلیون های سگ ماهیهابدست آید دارای خواص فیزیولوژیکی مشابه هستند اخیرا برخی ازهورمون را بطور مصنوعی نیزتهیه کرده اند ارمون
قسمتی ازترشحات داخلی که وسیله غدد مترشحه داخی ترشح میشود واثرتحریکی و حیاتی بر روی سایر اعضا بدن دارد. هورمون های دارای برخی خواص مشترکند اولا مانند کاتالیزورها بمقدارخیلی کم دارای اثرات خیلی زیادی هستتدولی معذلک بادیا ستارها تفاوت کلی دارند مثلا در اثر حرارت ازبین نمیروند و یالااقل در مقابل حرارتی که دیاستازها را از بین میبرد مقاومت کرده و از بین نمیروند ثانیا خواص یک آنتی ژن را هم ندارند یعنی اگر ببدن حیوانات تزریق شوند نه موجب عادت میشود و نه تولید مصونیت میکند و نه سبب پیدایش آنتی کور در بدن میشود. ثالثا فاقد خصوصیت زئولوژیکی هستند یعنی هورمون های مشابه در حیوانات مختلفه دارای اثرات مشابه هستند مثلا آدرنالیتی که از قسمت مغزی غده فوق کلیوی یک پستاندار گرفته شود با آدرنالینی که از پراگانگلیون های سگ ماهیهابدست آید دارای خواص فیزیولوژیکی مشابه هستند اخیرا برخی ازهورمون را بطور مصنوعی نیزتهیه کرده اند ارمون