جدول جو
جدول جو

معنی طورسون - جستجوی لغت در جدول جو

طورسون
ابن مراد، بر شرح وقایۀ صدرالشریعۀ ثانی تعلیقه ای دارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خورسان
تصویر خورسان
(دخترانه و پسرانه)
مانند خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دورسین
تصویر دورسین
(دخترانه)
باقی بماند
فرهنگ نامهای ایرانی
بیماری ویروسی در دو غدۀ بناگوشی که زیر مجرای شنوایی قرار دارد تولید می شود و موجب آماس و التهاب آن ها می گردد، بناگوشک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گورسان
تصویر گورسان
قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورسان
تصویر شورسان
شورستان، شوره زار، زمین پرشوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبرخون
تصویر طبرخون
عنّاب، میوه ای بزرگ تر از سنجد و به رنگ قرمز تیره که مصرف خوراکی و دارویی دارد، شیلان، چیلان، جیلان، سیلانه، سنجد گرگان، درخت عنّاب
چوب دستی سرخ رنگ که در قدیم هنگام جنگ به دست می گرفتند، چوب بقم
سرخ بید، گیاهی درختی از نوع بید با شاخه های بلند خمیده که برگ های آن به صورت کشیده و نوک تیز است و در پاییز به رنگ ارغوانی در می آید، بید طبری، تبرخون برای مثال زرد چو زهره ست عارض بهی و سیب / سرخ چو مریخ روی نار و طبرخون (ناصرخسرو - ۴۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ایرسون
تصویر ایرسون
طلق، زرورق
فرهنگ فارسی عمید
ماده ای شیمیایی که از غدد درون ریز بدن به درون خون ترشح می شودو عملکرد بخش های مختلف را تنظیم می کند
فرهنگ فارسی عمید
(طَ بَ)
معرب پهرست پهلوی، جدولی شامل ابواب و فصول کتاب در ابتدا یا انتهای آن، صورت اسامی چیزی. (فرهنگ فارسی معین). نوشته ای را نیز گفته اند که در آن اسامی کتابها باشد، و عربان فهرس میگویند. (برهان). نمودار. خلاصه. ملخص:
شاهی که گر بیان دهد اخلاق او خرد
فهرست بأس حیدر و عدل عمر شود.
مسعودسعد.
صاحب خبر غیب نخوانده ست بسدره
چون سیرت نیکوش به فهرست سیر بر.
سنایی.
اشارات ومواعظ آن را که فهرست مصالح دین و دنیاست نمودار سیاست خواص و عوام ساخت. (کلیله و دمنه).
فهرست مکارم باد اخبار تو عالم را
تاریخ معالی باد آثار تو عالم را.
خاقانی.
مگر فهرست نیکوئی است آن خط
که بی پرگار و بی مسطر کشیدی.
خاقانی.
عدل است و دین دوگانه ز یک مادر آمده
فهرست ملک از این دو برادر نکوتر است.
خاقانی.
چو گشت این سه فهرست پرداخته
سخنهای با یکدگر ساخته.
نظامی.
ترکیب ها:
- فهرست نویس. فهرست نویسی. رجوع به هر یک از این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
به یونانی گلی است که آن را بستان افروز و تاج خروس گویند. (برهان) (آنندراج). برطانیقی است. (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن). برطانیقس است وبعضی بستان افروز دانسته اند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اُرْ خُنْ)
ارخون. رودی است بطول حدود 1100 کیلومترکه در کوههای خانگای شمال غربی جمهوری خلق مغولستان سرچشمه میگیرد. بجانب شمال شرقی روان شده کمی در جنوب مرز مغولستان و اتحاد جماهیر شوروی به رود سلنگا ملحق میشود. کتیبه های اورخون که از قرن هشتم میلادی است نزدیک مسیر سفلای آن بفاصله حدود 65 کیلومتری شمال شهر قراقورم بدست آمد. این کتیبه ها مشتمل بر قدیمترین آثار شناخته شده به یکی از زبانهای ترکی و نیز مشتمل بر بعضی متون چینی است. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بناگوشی. بیماری عفونی مسری ناشی از ویروس. علائمش آماس و دردناکی غدۀ بناگوشی و غدد دیگر بزاق و تب، و کمونش 12 تا 26 روز است. یک دفعه ابتلای به آن ایمنی همیشگی میدهد. ممکن است سبب ورم بیضه و عقم (قطع نسل) شود. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ضبطی است از خروصون و خرصون. در رومی بمعنای طلا است. (از الجماهر بیرونی ص 232)
لغت نامه دهخدا
به یونانی طلق و زرورق و بشیرازی برقک خوانند، (آنندراج) (برهان) (هفت قلزم)، طلق باشدو آنرا در شیراز برفک گویند و بهندی بهترک گویند، (جهانگیری)، بیونانی ائریکسون گویند (اشتینگاس) (حاشیه برهان قاطع چ معین)، رجوع به الفاظالادویه شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی درصد، و سنجش را بکار رود، صد چند
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ)
بید سرخ باشد، و آنرا بید طبری نیز خوانند. (برهان). نوعی از صفصاف است که به فارسی سرخ بید خوانند و به هندی تن نامند. سرخ بید طبری. (حافظ اوبهی) (شعوری) ، بعضی گویندطبرخون سه عدد چوب است که آنرا با حلقه های آهنین تعبیه کرده، بهم پیوسته اند و شاطران بر دست گیرند و مرغان و جانوران را بدان زنند و شکار کنند. (برهان).
- طبرخون زدن، هلاک ساختن:
طبرزد دهم چون شوم آب خیز
طبرخون زنم چون کنم غمزه تیز.
نظامی (از آنندراج).
، بمعنی عناب هم آمده است، و آن میوه ای باشد دوائی شبیه به سنجد. (برهان) (آنندراج) ، چوبی سرخ باشد:
زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشر
بیخش همه روین بود و شاخ طبرخون.
عنصری (فرهنگ اسدی).
چوبی باشد سرخ که بعضی آنرا طفالغو گویند. (صحاح الفرس). چوبی است سرخ رنگ تلخ، صندل سرخ. (غیاث اللغات) (آنندراج). و در صورالاقالیم گوید: که طبرخون در جبال فرغانه میباشد. (نزهه القلوب) : و اندر کوههای فرغانه معدن زر و سیم است و چراغ سنگ و سنگ پای زهر و سنگ مغناطیس و داروهای بسیار است و از او طبرخون خیزد، و گیاههائی که اندر داروهای عجیب بکار شود. (حدود العالم).
همه دشت مغز سر و خون گرفت
دل سنگ رنگ طبرخون گرفت.
فردوسی.
بدو گفت هیشوی کاین نرّه گرگ
سرش برتر است از هیونی سترگ
دو دندان او همچو دندان پیل
دو چشمش طبرخون و چرمش چو نیل.
فردوسی.
چو گلبرگ رخسار و چون مشک موی
به رنگ طبرخون لب مشکبوی.
فردوسی.
گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شود
گاه دیباباف گردد گه طرائف گر شود.
فرخی.
شکر نخواهد وگر تو شکرش گوئی
از خجلی روی او شود چوطبرخون.
فرخی.
ز کیمخت گردون دوصد بسته تنگ
همیدون طبرخون و چینی خدنگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
بجای دگر دید دو بیشه تنگ
ازین سو طبرخون از آن سو خدنگ.
اسدی (گرشاسب نامه).
گیاهان بد از خون طبرخون شده
دل خاره زیر تبر خون شده.
اسدی (گرشاسب نامه).
طبرخون رخانی که خونریزچشمش
رخانم بشوید به آب طبرخون.
سوزنی.
چرا که موی تو زو رنگ قیر دارد و مشک
رخانت رنگ طبرخون و طبع تر دارد.
ناصرخسرو.
به پیش حملۀ حیدر چنین روز
طبرخون رنگ بودی خاک میدان.
ناصرخسرو.
فضل طبرخون نیافت سنجد هرگز
گرچه بدیدن چو سنجد است طبرخون.
ناصرخسرو.
مرا رنگ طبرخون دهر جافی
بشست از روی بیرم باب زریون.
ناصرخسرو.
زرد چو زهره است عارض بهی و سیب
سرخ چو مریخ روی نار و طبرخون.
ناصرخسرو.
طبرخون با سهی سروت قرین باد
طبرخون را طبرزد همنشین باد.
نظامی.
شخصی او را دویست چوب تازیانۀ طبرخون آورد. (جهانگشای جوینی) ، رنگ سرخ. (برهان) :
هوا خیره گشت از فروغ درخش
طبرخون و شبگون و زرد و بنفش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گارسون
تصویر گارسون
پیشخدمت کافه رستوران و مهمانخانه
فرهنگ لغت هوشیار
گورستان قبرستان: یکی گورسان کرد ازان دشت کین که جایی ندیدند پیدا زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوریون
تصویر اوریون
فرانسوی گوش گولی از بیماری ها (گویش گیلکی) خشج هم آوای رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایرسون
تصویر ایرسون
یونانی تازه شده (زرورق) برفک طلق زرورق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پورسان
تصویر پورسان
فرانسوی در سد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبرخون
تصویر طبرخون
پارسی تازی گشته تبرخون (عناب)، تبرخون بید سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طروقون
تصویر طروقون
یونانی بستان افروز تاج خروس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوقریون
تصویر طوقریون
لاتینی تازی گشته مریم نخودی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طس (برخلاف قیاس) سوره های قرآن که با طس (سوره نمل) و طسم (سوره شعراسوره قصص) شروع می شود
فرهنگ لغت هوشیار
فوریان شکسته از یونانی تازی گشته تاغندست از گیاهان عاقرقرحا را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوریون
تصویر قوریون
یونانی تازی گشته گشنیز از گیاهان گشنیز
فرهنگ لغت هوشیار
قسمتی ازترشحات داخلی که وسیله غدد مترشحه داخی ترشح میشود واثرتحریکی و حیاتی بر روی سایر اعضا بدن دارد. هورمون های دارای برخی خواص مشترکند اولا مانند کاتالیزورها بمقدارخیلی کم دارای اثرات خیلی زیادی هستتدولی معذلک بادیا ستارها تفاوت کلی دارند مثلا در اثر حرارت ازبین نمیروند و یالااقل در مقابل حرارتی که دیاستازها را از بین میبرد مقاومت کرده و از بین نمیروند ثانیا خواص یک آنتی ژن را هم ندارند یعنی اگر ببدن حیوانات تزریق شوند نه موجب عادت میشود و نه تولید مصونیت میکند و نه سبب پیدایش آنتی کور در بدن میشود. ثالثا فاقد خصوصیت زئولوژیکی هستند یعنی هورمون های مشابه در حیوانات مختلفه دارای اثرات مشابه هستند مثلا آدرنالیتی که از قسمت مغزی غده فوق کلیوی یک پستاندار گرفته شود با آدرنالینی که از پراگانگلیون های سگ ماهیهابدست آید دارای خواص فیزیولوژیکی مشابه هستند اخیرا برخی ازهورمون را بطور مصنوعی نیزتهیه کرده اند ارمون
فرهنگ لغت هوشیار
((هُ مُ))
قسمتی از ترشحات داخلی که به وسیله غدد مترشحه داخلی ترشح می شود و اثر تحریکی و حیاتی روی سایر اعضای بدن دارد
فرهنگ فارسی معین
((کُ تُ))
نام تجاری دارویی که در پزشکی عمدتاً برای درمان بیماری های التهابی به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گارسون
تصویر گارسون
((سُ))
گارسن، پیشخدمت در رستوران ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طبرخون
تصویر طبرخون
((طَ بَ))
عنّاب، درخت عنّاب، چوبدستی سرخ رنگ که در قدیم به هنگام جنگ به دست می گرفتند
فرهنگ فارسی معین
گورستان
فرهنگ گویش مازندرانی
قبرستان، مزار
فرهنگ گویش مازندرانی