جدول جو
جدول جو

معنی طواحی - جستجوی لغت در جدول جو

طواحی
(طَ)
کرکسان بر هوا گرد مردار گردنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طواحین
تصویر طواحین
طاحون ها، آسیا ها، جمع واژۀ طاحون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضواحی
تصویر ضواحی
بارز، آشکار، ظاهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طواغی
تصویر طواغی
جمع واژۀ طاغیه، سرکش، طغیان کننده، گردنکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نواحی
تصویر نواحی
ناحیه، جانب، جهت، طرف، کرانه، قسمتی از کشور، قسمتی از شهر در تقسیمات اداری، بخش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طواحن
تصویر طواحن
دندان آسیا، دندان های عقب دهان که دارای تاج پهن و ناهموار است، نوع کوچک آن دارای یک ریشه است و بزرگ آن دو یا سه ریشه دارد و تعداد آن ها در هر فک ده عدد است، نوع بزرگ آن را دندان کرسی هم می گویند، جمع واژۀ طاحنه، دندان آسیاب، ضرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طواشی
تصویر طواشی
اخته، خواجه سرا
فرهنگ فارسی عمید
(طَرْ را)
عمل و شغل طراح. بیرنگ گری. نقشه ریزی. نقشه بنائی را بر کاغذ، با حبر یا مداد و یا بر زمین با گچ و مانند آن کردن. نقاشی. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
جمع واژۀ ضاحیه. (منتهی الارب). ضواحیک، آنچه از تو پیدا باشد در آفتاب مانند دوش و شانه. (منتهی الارب).
- ضواحی الحوض، کرانهای آن. (منتهی الارب).
- ضواحی الرّوم، شهرهای ظاهر روم. (منتهی الارب).
، آسمانها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ حا)
ابل طلاحی، شتران به درد شکم مبتلا شده از خوردن درخت طلح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ حی ی)
سیرٌ طراحی ٌ، سیر دور و دراز. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ یِ)
رجوع به طوائح شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طاغیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
والی کرک از قبل ملک ناصر داود از امرای ایوبی. (حبیب السیر ج 1 ص 409)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طارئه، بمعنی داهیه، حادثه، مصیبت.
- طواری شهادت، اصناف و الوان آن. رجوع به شرایع کتاب الشهادات شود
لغت نامه دهخدا
(طَ حِ)
جمع واژۀ طاحنه جمع واژۀ طاحونه. دندانهای بزرگ. (منتهی الارب). دندانهای بزرگ پهن که طعام بدان سائیده شود و بفارسی آسیادندان گویند. (منتخب اللغات). دندانهای آسیا. اضراس. دوازده دندان که از پس ضواحک بود. (مهذب الاسماء). از پس انیاب شانزده دندانست دیگر، هشت زیر و هشت زبر. از هر سو چهار همه گرد و سرهاء آنها پهن است و درشت است آن را دندانهاء آسیا گویند و به تازی طواحن و اضراس نیز گویند و طواحن را آنچه زبرین است بیخها به سه شاخ است و آنچه زیرین است به دو شاخ. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شاحی: جاء الخیل شواحی، یعنی دهان گشاده آمدند اسبان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
خصی. خایه برکنده. اخته. مخنث. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناحیت ها. مناطق. جمع واژۀ ناحیه. رجوع به ناحیه و ناحیت شود: و هر ناحیتی از این نواحی مقسوم است به اعمال و اندر هر عملی شهرهاست بسیار. (حدود الالعالم).
چگونه گیرد پنجاه قلعۀ معروف
یکی سفر که کند در نواحی لوهر.
عنصری.
صواب آن می نماید که بنه پیش کنیم و سوی دهستان رویم و گرگان و آن نواحی بگیریم که تاجیکان سبک مایه بی آلتند. (تاریخ بیهقی ص 632). ارسلان خان که ولی عهد بود خان ترکستان گشت و ولایت طراز و اسپیجاب و آن نواحی جمله بغراخان برادرش را داد. (تاریخ بیهقی ص 536). شغل وزارت ری و جبال آن نواحی مهمتر شغل هاست. (تاریخ بیهقی ص 395). و به اتفاق به شیراز رفتند و دیگر اعمال و... با مردم آن نواحی شرط کردند کی هر کس آنجا مقام سازد جزیه و خراج می دهد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 115).
مسافران نواحی ّ هفت گردونند
مؤثران مزاج چهارارکانند.
مسعودسعد.
چه عمارت نواحی و مزید ارتفاعات به عدل متعلق است. (کلیله و دمنه). و شعاع سپهر اسلام در سایۀ چترآل ناصرالدین بر آن نواحی گسترده شد. (کلیله و دمنه). و صبح ملت حق بر آن نواحی طلوع کرد. (کلیله و دمنه).
- نواحی شناس:
نواحی شناسان راه آزمای
هراسنده گشتند از آن ژرف جای.
سعدی.
، حوالی و اطراف شهر. (ناظم الاطباء). دهات و حومه شهر: پس از بازگشتن با نیشابور منی نان سیزده درم شده بود و بیشتر از مردم نواحی شهر بمرد. (تاریخ بیهقی ص 622). بیشتر نواحی اهواز روی به خرابی نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 287).
- نواحی نشین، ساکن حومه شهر:
نواحی نشینان آن کوهسار
تظلم نمودند از شهریار.
نظامی.
، کنارهای ملک. (غیاث اللغات). حدود یک خطه. (فرهنگ فارسی معین). کناره ها. اطراف. (ناظم الاطباء). ثغور. مرزها. حدود: و بی تردیدی بباید دانست که اگر کسی امام اعظم را خلافی اندیشد... خلل آن به اطراف و نواحی مملکت او بازگردد. (کلیله و دمنه).
نواحی ّ ملک از کف بدسگال
به لشکر نگه دار و لشکر به مال.
سعدی.
، کناره های دریا، اراضی متصل به هم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
جمع واژۀ طاحونه. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
موضعی است بسرزمین فلسطین نزدیک رمله، و وقعۀمشهور بین خمارویه بن طولون و المعتضد باﷲ بسال 271 هجری قمری نزدیک این مکان بوده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواحی
تصویر نواحی
مناطق، جمع ناحیه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طاحنه، جمع طاحونه، دندان های آسیا جمع طاحنه دندان های آسیا. یا طواحن آخره. دندان های عقل
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تازی گشته از طاپوچی بی خایه، خواجه سرا خصی خایه برکنده، خواجه سرا خدمتگزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواغی
تصویر طواغی
طاغیه طغیان کنندگان سرکشان گستاخان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوافی
تصویر طوافی
شغل و عمل طواف
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل طراح طرح افکنی نقشه ریزی، طرح نقاشی، شیوه ای از نقاشی که جنبه طرح آزمایشی و تمرینی دارد، ریختن طرح جامه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضواحی
تصویر ضواحی
جمع ضاحیه، آشکاره ها آسمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواحین
تصویر طواحین
جمع طاحونه، آسیاها جمع طاحونه آسیاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طواحن
تصویر طواحن
((طَ حِ))
جمع طاحنه، دندان های آسیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نواحی
تصویر نواحی
جمع ناحیه، کناره ها، کرانه ها، اطراف شهر و ده، حدود یک خط، حوزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طواشی
تصویر طواشی
((طَ))
اخته، خایه کشیده، خواجه سرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طراحی
تصویر طراحی
کاری که طراح انجام می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طواغی
تصویر طواغی
((طَ))
جمع طاغیه، گستاخان، سرکشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طراحی
تصویر طراحی
نمودار سازی
فرهنگ واژه فارسی سره