جدول جو
جدول جو

معنی طوء - جستجوی لغت در جدول جو

طوء
(حَ مَ رَ)
رفتن، دور رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طوس
تصویر طوس
(پسرانه)
فرزند نوذر پادشاه پیشدادی ملقب به زرینه کفش، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طوش
تصویر طوش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، بنا به بعضی از نسخه های شاهنامه، نام یکی از چهار پسر اسفندیار، فرزندگشتاسپ پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طوی
تصویر طوی
جشن، شادی
عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، عرس، پیوگانی، زلّه، طو، بیوگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوء
تصویر سوء
بدی، شر، آفت، فساد، بد
سوء استفاده: بهره برداری بد
سوء تفاهم: بد درک کردن، بد دریافتن امری یا عملی
سوء حال: بدی حال، بدحالی، تنگدستی
سوء خط: بدی خط و بهره، تیره بختی
سوء خلق: بدخلقی، بدخویی
سوء سابقه: پیشینۀ بد، بدی پیشینه
سوء ظن: گمان بد، بدگمانی
سوء عمل: بدی کردار، بدکرداری
سوء نیت: نیت بد، اندیشۀ بد در کاری یا دربارۀ کسی
سوء هضم: در پزشکی عارضه ای که به دلیل اختلال در هضم غذا بروز می کند، بدی گوارش، ترشا، تخمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طور
تصویر طور
پنجاه و دومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۹ آیه، کوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طول
تصویر طول
قدرت، توانگری، فزونی، عطا، احسان
مقابل کوتاهی، درازی
مقابل عرض، درازا، دراز شدن
در ریاضیات هر یک از دو ضلع بزرگ تر مستطیل، امتداد مثلاً در تمام طول خیابان، قدم به قدم گل گذاشته بودند،
طولانی شدن مدت مثلاً در طول این چند سال، پدرت خیلی شکسته شده است
طول جغرافیایی: در علم جغرافیا فاصلۀ زاویه ای بین نصف النهار هر نقطه از نصف النهار مبدا معمولاً گرینویچ
طول دادن: به تاخیر انداختن
طول کشیدن: به درازا کشیدن، ادامه یافتن
طول موج: در علم فیزیک فاصلۀ مابین ماکزیمم های دوموج متوالی، مقدار مسافتی که حرکت ارتعاشی در زمان تناوب خود می پیماید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طور
تصویر طور
نوع، گونه
حالت، چگونگی
مرتبه، نوبت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طوق
تصویر طوق
گردن بند، چیزی که گرداگرد چیزی را می گیرد
نخطی حلقه مانند دور گردن برخی پرندگان و حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مصدر به معنی شطء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شطء شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
لطء. دوسیدن به زمین. (منتهی الارب). به زمین وادوسیدن. (زوزنی) ، چسبیدن، به چوب دستی زدن، زدن بر پشت به عصا. (منتهی الارب). رجوع به لطء شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
درنگی و آهستگی، و قولهم لم افعله بطأیا هذا. (منتهی الارب). درنگی. (از تاج المصادر بیهقی). بطء. درنگی و کندی و آهستگی. (ناظم الاطباء). درنگ و آهستگی نقیض سرعت. (غیاث) (آنندراج) (از فرهنگ نظام).
لغت نامه دهخدا
تصویری از طوپ
تصویر طوپ
توپ بنگرید به توپ توپ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوح
تصویر طوح
دور و دراز سر گشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوع
تصویر طوع
فرمانبرداری، اطاعت، منقاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوب
تصویر طوب
خشت پخته آگور (آجر تازی گشته آگوراست)
فرهنگ لغت هوشیار
تره، بخشش، باران، ستاره فرو رونده سقوط ستاره یکی از منازل بیست و هشت گانه و طلوع رقیب آن از مشرق، جمع انواء نوآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوخ
تصویر طوخ
چفته بستن (تهمت زدن)
فرهنگ لغت هوشیار
دام، شبکه، دام ماهیگیری، حد و نهایت چیزی، پیرامون سرای حال، هیئت، حد، اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
خوبی و تازگی چهره بعد از بیماری دوام و همیشگی چیزی، داروئی که برای حفظ آشامیده شود، بپوشانیدن نام سابق شهر مشهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوش
تصویر طوش
گولی نابخردی
فرهنگ لغت هوشیار
مار، پنبه، بلند بالا مرد، باشه، شب پره، خرد و ریزه، سخت پیکار، دلیر، گشن تیزورن (ورن شهوت)
فرهنگ لغت هوشیار
روشنائی، پرتو، فروغ، ضیاء، روشنایی روشن شدن، روشن شدن، نور روشنایی پرتو، جمع اضواء
فرهنگ لغت هوشیار
پیرا گردی، گشت، کلک چوب و نی که بر هم بندند و مشکی چند بر باد کرده بر آن نهند و بر آن نشسته از آب بگذرند، دیواره، شبگرد پارسی است توف زن پیر و شکسته دور چیزی گشتن گرداگرد گردیدن، طواف گشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوق
تصویر طوق
گردن بند، زیوری که گرد گردن برآرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طول
تصویر طول
عمر، دیری، درازی، عرض
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تازی گشته از توی شادی جشن جشن زناشویی گرسنگی، خیک، کجی دم ملخ و دیگر ها درنوردیده پیچیده گرسنه دخشک پنهانی (دخشک خبر)، جامه پیچیده، چاه دیوار دار، پشتواره، پاسی از شب جشن شادی، ضیافت مهمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طفوء
تصویر طفوء
فرو مردن آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاء
تصویر طاء
حرف نوزدهم از الفبای فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطوء
تصویر بطوء
درنگ آهستگی
فرهنگ لغت هوشیار
بدی و بی ادبی، سوء اتفاق، پیش آمد بد، بدی، اندوه، پیسه از بیماری ها، بیماری اندوهاندن اندهگین کردن، بد کردن، بدی کردن، پارسی تازی گشته سو روشنایی آتش، کمسو شدن، چشم بدی شر، زشتی، جمع اسواء. یا سوء استعمال. بد و نابجا به کار بردن، یا سوء تفاهم. بد درک کردن، استنباط نادرست از گفته ای یا نوشته ای. یا سوء حال. پریشانی بد حالی، فقر. یا سوء حظ. بد بختی. یا سوء خلق. بدخلقی تند خویی. یه سوء سابقه. بدی پیشینه (دزدی اختلاس و غیره)، یا سوء ظن. گمان بر درباره کسی. یا سوء ظنی. کسی که نسبت به دیگران بد گمان است. یا سوء عمل (اعمال) بد کرداری شرارت یا سوء مزاج. ناخوشی دستگاه هاضمه، بیماری ناخوشی. یا سوءنیت. اندیشه بد درباره کسی. یا سوء هضم. زیاد شدن، ترشحات اسیدی معده به علت امتلا یا افراط در شرب مشروبات الکلی بدی گوارش تخمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوء
تصویر خوء
((خُ))
کفل اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طور
تصویر طور
سان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طوس
تصویر طوس
توس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طول
تصویر طول
درازا، درازنا
فرهنگ واژه فارسی سره