اولین نشانه ای که از هر چیز نمایان و جلوه گر می شود، برای مثال نه روزش طلایه نه شب پاسبان / سیاه است همچون رمه بی شبان (فردوسی - ۶/۳۱۸)، واینک بیامده ست به پنجاه روز پیش / جشن سده طلایۀ نوروز و نوبهار (منوچهری - ۳۹) در امور نظامی گروهی از سربازانکه پیش فرستاده شوند تا از اوضاع و احوال دشمن آگاه شوند، مقدمۀ لشکر، پیشروان لشکر، برای مثال تو بی دیده بان و طلایه مباش / ز هر دانشی سست مایه مباش (فردوسی - ۵/۲۵۷)
اولین نشانه ای که از هر چیز نمایان و جلوه گر می شود، برای مِثال نه روزش طلایه نه شب پاسبان / سیاه است همچون رمه بی شبان (فردوسی - ۶/۳۱۸)، واینک بیامده ست به پنجاه روز پیش / جشن سده طلایۀ نوروز و نوبهار (منوچهری - ۳۹) در امور نظامی گروهی از سربازانکه پیش فرستاده شوند تا از اوضاع و احوال دشمن آگاه شوند، مقدمۀ لشکر، پیشروان لشکر، برای مِثال تو بی دیده بان و طلایه مباش / ز هر دانشی سست مایه مباش (فردوسی - ۵/۲۵۷)
ناحیتی است به اندلس از اعمال استجه نزدیک قرطبه... و حمادبن شقران بن حماد الاستجی الطیالسی مکنی به ابومحمد متوفی بسال 354 هجری قمری و مدفون به طلیطله منسوب بدانجاست، اسماعیل و ابن شمر از وی روایت حدیث کنند. (معجم البلدان)
ناحیتی است به اندلس از اعمال استجه نزدیک قرطبه... و حمادبن شقران بن حماد الاستجی الطیالسی مکنی به ابومحمد متوفی بسال 354 هجری قمری و مدفون به طلیطله منسوب بدانجاست، اسماعیل و ابن شمر از وی روایت حدیث کنند. (معجم البلدان)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر در 32 هزارگزی شمال خاوری شادگان و کنار رود خانه جراحی و کنار راه فرعی شادگان به خلف آباد. دشت و گرمسیر و مالاریائی با70 تن سکنه آب آن از رود خانه جراحی. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر در 32 هزارگزی شمال خاوری شادگان و کنار رود خانه جراحی و کنار راه فرعی شادگان به خلف آباد. دشت و گرمسیر و مالاریائی با70 تن سکنه آب آن از رود خانه جراحی. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
کوه پایه. (فرهنگ فارسی معین) : بیند از بس چشم نخجیر و بناگوش تذرو دشتها پرنرگس و کهپایه ها پرناردان. فرخی. برکشیدند به کهسارۀ غزنین دیبا برنوشتند ز کهپایۀ غزنین ملحم. فرخی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار از لاله بست دامن کهپایه ها ازار. سنائی. رانده اول شب بر آن کهپایه و بشکسته سنگ نیم شب مشعل به مشعر نور غفران دیده اند. خاقانی. جیحون آفت است بر آن آبگینه پل کهپایۀ بلاست بر آن غول دیده بان. خاقانی. موسی از این جام تهی دیده دست شیشه به کهپایۀ ’ارنی’ شکست. نظامی
کوه پایه. (فرهنگ فارسی معین) : بیند از بس چشم نخجیر و بناگوش تذرو دشتها پرنرگس و کهپایه ها پرناردان. فرخی. برکشیدند به کهسارۀ غزنین دیبا برنوشتند ز کهپایۀ غزنین ملحم. فرخی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). تا چرخ برگشاد گریبان نوبهار از لاله بست دامن کهپایه ها ازار. سنائی. رانده اول شب بر آن کهپایه و بشکسته سنگ نیم شب مشعل به مشعر نور غفران دیده اند. خاقانی. جیحون ِ آفت است بر آن آبگینه پل کهپایۀ بلاست بر آن غول دیده بان. خاقانی. موسی از این جام تهی دیده دست شیشه به کهپایۀ ’ارنی’ شکست. نظامی
شعبه ای است که از کوه سرات آید. (منتهی الارب). ضهیاءتان (تثنیه) ، هما شعبان قباله عشر من شق نخله و بینهما و بین یسوم جبل یقال له الترقبه، و ثنیه الضهیاء بقرب خیبر فی حدیث صفیه. (معجم البلدان)
شعبه ای است که از کوه سرات آید. (منتهی الارب). ضَهْیَاءَتان (تثنیه) ، هُما شعبان قباله عُشَر من شق نخله و بینهما و بین یَسوم جبل یقال له الترقبه، و ثنیه الضَهْیاء بقرب خیبر فی حدیث صفیه. (معجم البلدان)
مخفف آهیانه است که شقیقه و کاسۀ سر و دماغ و حلقوم باشد. (برهان) (انجمن آراء ناصری) (آنندراج). بمعنی آهیانه یعنی کاسۀ سر است و در فرهنگ جهانگیری به معنی شقیقه است و در بعضی فرهنگها به معنی نای حلقوم مذکور است. (شعوری). کاسۀ سر و قیل نزدیک حلقوم که آنرا حلقوم نیز گویند به تازیش حنک خوانند. (شرفنامۀ منیری). و رجوع به آهیانه شود
مخفف آهیانه است که شقیقه و کاسۀ سر و دماغ و حلقوم باشد. (برهان) (انجمن آراء ناصری) (آنندراج). بمعنی آهیانه یعنی کاسۀ سر است و در فرهنگ جهانگیری به معنی شقیقه است و در بعضی فرهنگها به معنی نای حلقوم مذکور است. (شعوری). کاسۀ سر و قیل نزدیک حلقوم که آنرا حلقوم نیز گویند به تازیش حنک خوانند. (شرفنامۀ منیری). و رجوع به آهیانه شود
استخوان بالای مغز از کاسۀ سر. قحف، صاحب جهانگیری گوید در بعض فرهنگها به معنی کاسۀ سر (جمجمه) و شقیقه نیز آمده است، کام. فک اعلی یعنی آنجای که بحلقوم نزدیک و به عربی حنک باشد. (برهان)، عظم مصفات: القحف، بر آهیانه زدن. (تاج المصادر بیهقی). آنجای از سر کودک که می جنبد. (مؤید الفضلاء). یافوخ
استخوان بالای مغز از کاسۀ سر. قحف، صاحب جهانگیری گوید در بعض فرهنگها به معنی کاسۀ سر (جمجمه) و شقیقه نیز آمده است، کام. فک اعلی یعنی آنجای که بحلقوم نزدیک و به عربی حنک باشد. (برهان)، عظم مصفات: القحف، بر آهیانه زدن. (تاج المصادر بیهقی). آنجای از سر کودک که می جنبد. (مؤید الفضلاء). یافوخ
مالیدنی هر چیز مالیدنی فارسی گویان ساخته اند از طلائع تازی پیشسپاه پیشتاز واحدی از سربازان که در پیش عمده قوی فرستند تا از کم و کیف دشمن واقف شود جلو دار، جمع طلایگان طلایه ها. آن چه که بدان طلا کنند دارویی که بر اندام مالند. جاسوس لشگر که پیش و پس را نگهدارد، گروهی که پیش فرستنده تا از دشمن واقف شود
مالیدنی هر چیز مالیدنی فارسی گویان ساخته اند از طلائع تازی پیشسپاه پیشتاز واحدی از سربازان که در پیش عمده قوی فرستند تا از کم و کیف دشمن واقف شود جلو دار، جمع طلایگان طلایه ها. آن چه که بدان طلا کنند دارویی که بر اندام مالند. جاسوس لشگر که پیش و پس را نگهدارد، گروهی که پیش فرستنده تا از دشمن واقف شود