زنبور عسل، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، مگس انگبین، گوژانگبین، نحله، منگ، کبت، برای مثال هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین / آری عسل شیرین نآید مگر از منج (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲)
زَنبور عَسَل، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، مَگَس اَنگَبین، گوژاَنگَبین، نَحله، مُنگ، کِبت، برای مِثال هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین / آری عسل شیرین نآید مگر از منج (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲)
شادی، طرب، برای مثال ای مایۀ طربم و آرام روز و شبم / من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی (عنصری - ۳۵۴)، نفع، فایده، سود، بهره، برای مثال گرت من ستایش نگویم مرنج / که بهره ندارم ز گنج تو خنج (ازرقی- مجمع الفرس - خنج)، ناز و عشوه، غنج
شادی، طرب، برای مِثال ای مایۀ طربم و آرام روز و شبم / من خنج تو طلبم تو رنج من طلبی (عنصری - ۳۵۴)، نفع، فایده، سود، بهره، برای مِثال گرت من ستایش نگویم مرنج / که بهره ندارم ز گنج تو خنج (ازرقی- مجمع الفرس - خنج)، ناز و عشوه، غنج
غنجیدن، ناز و کرشمه، دلال سرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گلگونه، غازه، غنجر، غنجار، غنجاره، گنجار، آلگونه، آلغونه، بلغونه، غلغونه، گلگونه، گلغونه، ولغونه، لغونه، والگونه، بهرامن خرجین، جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، بارجامه، گوال، گاله، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش نوزاد کرمی شکل حشرات، لارو، حشره ای که نوزاد کرمی شکل آن از آفات سیب و گوجه است، نوعی کرم که در گیاه پنبه تولید می شود و غنچه و گل آن را می خورد غنج زدن: سخت آرزومند بودن مثلاً دلم برای آن غنج می زند
غنجیدن، ناز و کرشمه، دلال سُرخاب، گرد یا مادۀ سرخ رنگی که زنان به گونه های خود می مالند، گُلگونِه، غازِه، غَنجَر، غَنجار، غَنجارِه، گَنجار، آلگونِه، آلغونِه، بُلغونِه، غُلغونِه، گُلگونِه، گُلغونِه، وُلغونِه، لَغونِه، والگونِه، بَهرامَن خُرجین، جَوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچِه، بارجامِه، گُوال، گالِه، ایزُغُنج، غِرار، غِرارِه، جِوالِق، شَکیش نوزاد کرمی شکل حشرات، لارو، حشره ای که نوزاد کرمی شکل آن از آفات سیب و گوجه است، نوعی کرم که در گیاه پنبه تولید می شود و غنچه و گل آن را می خورد غنج زدن: سخت آرزومند بودن مثلاً دلم برای آن غنج می زند
شاه دانه، گیاهی یکساله با برگ هایی بلند و دانه هایی به اندازۀ فندق که از آن مواد مخدر و الیاف گرفته می شود، گردی مخدر که از سرشاخ های این گیاه گرفته می شود و به صورت تدخین یا خوردن مصرف می شود بنگ، فنگ، زمرّد گیاه، زمرّدگیا، شاهدانج، شهدانج، کنودانه
شاه دانه، گیاهی یکساله با برگ هایی بلند و دانه هایی به اندازۀ فندق که از آن مواد مخدر و الیاف گرفته می شود، گردی مخدر که از سرشاخ های این گیاه گرفته می شود و به صورت تدخین یا خوردن مصرف می شود بَنگ، فَنگ، زُمُرُّد گیاه، زُمُرُّدگیا، شاهدانَج، شَهدانَج، کَنَودانه
گنجایش، ظرفیت، حجم، جاداد، برای مثال در تصور ذات او را گنج کو/ تا درآید در تصور مثل او (مولوی - ۴۰)، ای تن من و ای رگ من پر ز تو/ توبه را گنجا کجا باشد درو (مولوی - ۸۸۳)، توانایی، استعداد
گنجایش، ظرفیت، حجم، جاداد، برای مِثال در تصور ذات او را گنج کو/ تا درآید در تصور مثل او (مولوی - ۴۰)، ای تن من و ای رگ من پُر ز تو/ توبه را گنجا کجا باشد درو (مولوی - ۸۸۳)، توانایی، استعداد
دهی از دهستان چالان چولان شهرستان بروجرد در 12 هزارگزی جنوب باختری بروجرد و 2 هزارگزی خاور شوسۀ بروجرد در جلگه، گرمسیر با 354 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنوات. محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت. راه آن شوسه است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی از دهستان چالان چولان شهرستان بروجرد در 12 هزارگزی جنوب باختری بروجرد و 2 هزارگزی خاور شوسۀ بروجرد در جلگه، گرمسیر با 354 تن سکنه. آب آن از رودخانه و قنوات. محصول آنجا غلات و تریاک. شغل اهالی زراعت. راه آن شوسه است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
شهری است بکرانۀ دریای مغرب. (منتهی الارب). شهری است درجانب مغرب نزدیک بکوه قاف. (برهان). شهری است در بن کوه قاف. (معرب تنگه) نام شهری، بندر مراکش کنار جبل الطارق. نام شهری است بر کنار دریای مغرب نزدیک تطاون. نام شهری از بلاد مغرب که تا مهدیه شش فرسنگ میان دارد، و اصل آن تنگۀ فارسی است. ناحیتی است (بمغرب) و قصبۀ آن فاس است. (حدود العالم). نام شهر معروف، و کلمه غیرعربی است. (متن المعرب ص 223). یاقوت و فیروزآبادی هر کدام بنوبۀ خود این لفظ را در معجم البلدان و قاموس بصورت بالا آورده اند. ابن منظور افریقی در لسان العرب بصورت طجنه ایراد کرده، و در ضمن کلمه ’طاجن’ گوید: قال اللیث: اهملت الجیم و الطاء فی الثلاثی الصحیح و وجدنا مستعمله بعضها عربیه و بعضها معربه فمن المعرب قولهم ’طجنه’ بلد معروف. و ظاهراً تقدیم جیم بر نون، ناشی از خطای تصحیح کنندگان لسان العرب در مطبعۀ بولاق باشد که گمان برده اند طنجه شاهد است برای الفاظ مختوم به نون !! و تأیید این قول آن است که ابن درید نیز پیروی لیث را کرده (2:100) و گفته است ’ج طم’ اهملت.و البته ’طج ن’ هم غیرمستعمل است. اما طنجه اسم شهر معروف عربی نیست. (ترجمه از حاشیۀ ص 223 المعرب). شهری است دراقلیم چهارم، طول آن از جهت مغرب هشتاد درجه و عرض وی از جانب جنوب سی وپنج درجه و نیم باشد. این شهر برکنار بحر مغرب مقابل جزیرهالخضراء واقع و از بلاد بربر و برّ اعظم بشمار رود. ابن حوقل گوید: طنجه شهری است باستانی، چاههای آب آن روی پوشیده نیست، بنای این شهر تمامی از سنگ است و قائم بر دریا، و در این تاریخ شهر معمور طنجه بمسافت میلی بر کنار دریا واقع است و بارو ندارد، و موقع شهر در پشت کوه و آب آن از کاریزی روان است که اهالی آنجا از سرچشمۀ آن بیخبرند. شهری است پرنعمت و بین طنجه و سبته یک روز مسافت است، ولی عمل طنجه و حومه و اطراف آن مسافت یک ماه راه است. شهر طنجه پایان حدود افریقیه است و فاصله بین طنجه و قیروان دوهزار میل باشد. (معجم البلدان). مملکتی بزرگ است از اقلیم دوم و سیم و دارالملکش شهرطنجه که نواحی و مواضع و قصبات بسیار و توابع دارد. (نزهه القلوب چ اروپا ص 269) : انده دهساله را بطنجه رماند شادی نو را ز ری بیارد و عمان. رودکی. اندرشده چشم ما بخواب خوش چشم حدثان به وادی طنجه. منوچهری. پس از گنج طنجه سخن کرد یاد هرآنچ از ره آورد شه را بداد. اسدی (گرشاسب نامه ص 331). گرشاسف و نریمان را بترکستان فرستاد (فریدون) ... و گرشاسف بعد از این بمغرب رفت بطنجه. چون بازآمد بمرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 41). اما در این خلاف نیست که پادشاه روم را قیصر گویند و پادشاه طنجه و افریقیه و اندلس را افریقس گویند. (مجمل التواریخ ص 424). رجوع به فهرست الحلل السندسیه و فهرست التفهیم شود
شهری است بکرانۀ دریای مغرب. (منتهی الارب). شهری است درجانب مغرب نزدیک بکوه قاف. (برهان). شهری است در بن کوه قاف. (معرب تنگه) نام شهری، بندر مراکش کنار جبل الطارق. نام شهری است بر کنار دریای مغرب نزدیک تطاون. نام شهری از بلاد مغرب که تا مهدیه شش فرسنگ میان دارد، و اصل آن تنگۀ فارسی است. ناحیتی است (بمغرب) و قصبۀ آن فاس است. (حدود العالم). نام شهر معروف، و کلمه غیرعربی است. (متن المعرب ص 223). یاقوت و فیروزآبادی هر کدام بنوبۀ خود این لفظ را در معجم البلدان و قاموس بصورت بالا آورده اند. ابن منظور افریقی در لسان العرب بصورت طجنه ایراد کرده، و در ضمن کلمه ’طاجن’ گوید: قال اللیث: اهملت الجیم و الطاء فی الثلاثی الصحیح و وجدنا مستعمله بعضها عربیه و بعضها معربه فمن المعرب قولهم ’طجنه’ بلد معروف. و ظاهراً تقدیم جیم بر نون، ناشی از خطای تصحیح کنندگان لسان العرب در مطبعۀ بولاق باشد که گمان برده اند طنجه شاهد است برای الفاظ مختوم به نون !! و تأیید این قول آن است که ابن درید نیز پیروی لیث را کرده (2:100) و گفته است ’ج طم’ اهملت.و البته ’طج ن’ هم غیرمستعمل است. اما طنجه اسم شهر معروف عربی نیست. (ترجمه از حاشیۀ ص 223 المعرب). شهری است دراقلیم چهارم، طول آن از جهت مغرب هشتاد درجه و عرض وی از جانب جنوب سی وپنج درجه و نیم باشد. این شهر برکنار بحر مغرب مقابل جزیرهالخضراء واقع و از بلاد بربر و برّ اعظم بشمار رود. ابن حوقل گوید: طنجه شهری است باستانی، چاههای آب آن روی پوشیده نیست، بنای این شهر تمامی از سنگ است و قائم بر دریا، و در این تاریخ شهر معمور طنجه بمسافت میلی بر کنار دریا واقع است و بارو ندارد، و موقع شهر در پشت کوه و آب آن از کاریزی روان است که اهالی آنجا از سرچشمۀ آن بیخبرند. شهری است پرنعمت و بین طنجه و سبته یک روز مسافت است، ولی عمل طنجه و حومه و اطراف آن مسافت یک ماه راه است. شهر طنجه پایان حدود افریقیه است و فاصله بین طنجه و قیروان دوهزار میل باشد. (معجم البلدان). مملکتی بزرگ است از اقلیم دوم و سیُم و دارالملکش شهرطنجه که نواحی و مواضع و قصبات بسیار و توابع دارد. (نزهه القلوب چ اروپا ص 269) : انده دهساله را بطنجه رماند شادی نو را ز ری بیارد و عمان. رودکی. اندرشده چشم ما بخواب خوش چشم حدثان به وادی طنجه. منوچهری. پس از گنج طنجه سخن کرد یاد هرآنچ از ره آورد شه را بداد. اسدی (گرشاسب نامه ص 331). گرشاسف و نریمان را بترکستان فرستاد (فریدون) ... و گرشاسف بعد از این بمغرب رفت بطنجه. چون بازآمد بمرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 41). اما در این خلاف نیست که پادشاه روم را قیصر گویند و پادشاه طنجه و افریقیه و اندلس را افریقس گویند. (مجمل التواریخ ص 424). رجوع به فهرست الحلل السندسیه و فهرست التفهیم شود
دهی جزء دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات در 4000گزی خاور خمین. جلگه و معتدل با430 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و تریاک و چغندر و پنبه و انگور و بادام. شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی است. راه فرعی به خمین دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان رستاق بخش خمین شهرستان محلات در 4000گزی خاور خمین. جلگه و معتدل با430 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و تریاک و چغندر و پنبه و انگور و بادام. شغل اهالی زراعت و قالیچه بافی است. راه فرعی به خمین دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
عدد پس از چهار و پیش از شش عدد (چهار بعلاوه یک) نماینده آن در ارقام هندی (5) است خمس خمسه، حواس خمسه، حواس خمسه (سامعه و باصره و ذایقه و لامسه و شامه)، پنجه چنگال گربه بصورتم پنج زد. یا اصل پنج. حقیقت انسانی نفحه الهی که در کالبد انسان دمیده شده. مخلوطی از مسکری سخت قوی با اجزای دیگر مانند آب لیمو و قند و چای و جز آن. وجب وژه شبر
عدد پس از چهار و پیش از شش عدد (چهار بعلاوه یک) نماینده آن در ارقام هندی (5) است خمس خمسه، حواس خمسه، حواس خمسه (سامعه و باصره و ذایقه و لامسه و شامه)، پنجه چنگال گربه بصورتم پنج زد. یا اصل پنج. حقیقت انسانی نفحه الهی که در کالبد انسان دمیده شده. مخلوطی از مسکری سخت قوی با اجزای دیگر مانند آب لیمو و قند و چای و جز آن. وجب وژه شبر