جدول جو
جدول جو

معنی طنبوری - جستجوی لغت در جدول جو

طنبوری
طنبورزن، طنبورنواز
تصویری از طنبوری
تصویر طنبوری
فرهنگ فارسی عمید
طنبوری(طَمْ / طُمْ)
طنبورزن. طنبورنواز
لغت نامه دهخدا
طنبوری
طنبور زن طنبور نواز
تصویری از طنبوری
تصویر طنبوری
فرهنگ لغت هوشیار
طنبوری((طَ))
طنبور زن، نوازنده طنبور
تصویری از طنبوری
تصویر طنبوری
فرهنگ فارسی معین
طنبوری
تنبورزن، تنبورنواز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سابوری
تصویر سابوری
سابری، از مردم سابور، مربوط به سابور، نوعی جامۀ ابریشمی لطیف، زره محکم ریزبافت، نوعی خرمای لطیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمبوری
تصویر جمبوری
اجتماع پیشاهنگان چند کشور در یک محل برای اعلام همبستگی و صلح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنبوره
تصویر زنبوره
زنبورک، در امور نظامی نوعی پیکان یا سلاح نوک تیز
فرهنگ فارسی عمید
نوعی چراغ توری. احتمالاً به واسطۀ صدای وزوزی که دارد زنبوری گفته شده، نوعی پردۀ مشبک که برای جلوگیری از ورود حشرات جلو در یا پنجره آویزان می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنوبری
تصویر صنوبری
مخروطی شکل، به شکل صنوبر، برای مثال دل صنوبریم همچو بید لرزان است / ز حسرت قدوبالای چون صنوبر دوست (حافظ - ۱۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طنبور
تصویر طنبور
از آلات موسیقی دارای دستۀ بلند و کاسۀ کوچک شبیه سه تار، برای مثال درّاج کشد شیشم و قالوس همی / بی پردۀ طنبور و بی رشتۀ چنگ (منوچهری - ۱۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنبوره
تصویر کنبوره
مکر، فریب، نیرنگ، دستان، برای مثال دستگاه او نداند کز چه روی / تنبل و کنبوره در دستان اوی (رودکی - ۵۴۰)، غوغا، همهمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شناوری
تصویر شناوری
عمل شناور، شنا کردن روی آب
فرهنگ فارسی عمید
(زَمْ)
منسوب به زنبور. (فرهنگ فارسی معین) :
گرفتند گردان ایران و چین
کمانهای زنبوری و چرخ کین.
(گرشاسب نامه چ یغمایی ص 411).
، خانه مشبک. (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج). این مأخوذ است از شان عسل از این جهت پردۀ مشبک و... را پردۀ زنبوری گویند. (آنندراج) :
ابر تر از سونش گوهر شود غربال بیز
از ترشح پرنیان آب زنبوری شود.
محسن تأثیر (از آنندراج).
- بافت زنبوری، (اصطلاح گیاه شناسی) گل گلاب آرد: در این بافت شکل یاخته ها چندان با یکدیگر اختلاف ندارد، اگر هسته ها و پرتوپلاسم تازه ساخته شده باشد بافت نوساز را تشکیل میدهند که در انتهای ریشه وساقه فراوان است و کم کم این بافت نوساز تقسیم شده یاخته های پهلو به پهلو و بهم فشرده میسازد که برش آنها بشکل شش گوشه های منظم یا نامنظم و شبیه به لانۀ زنبور است و آن را زنبوری گویند. (گیاه شناسی چ 3 ص 39).
- پردۀ زنبوری، قسمی پردۀ سوراخ سوراخ که از پشت بیرون را توان دید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). پردۀ مشبک. (ناظم الاطباء) :
پردۀ زنبور گل سوری است
وآن تو این پردۀ زنبوری است.
نظامی.
- چراغ زنبوری، چراغ توری. رجوع به چراغ زنبوری شود.
، قسمی قفل پیچ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(طَمْ / طُمْ)
یکی از آلات مهتز است از ذوات الاوتار. و صاحب نفایس الفنون گوید: طنبور همان است که اکنون به کمانچه مشهور است. قسمی ماندولینا از ذوات الاوتار و آن در ایران و بلغارستان و میان عرب متداول است. از آلات موسیقی و از ذوات الاوتار است، قسمی از آن را شش تا گویند که شش تار دارد و قسمی دیگر را سه تا که سه تاردارد. در قدیم دو وتر بر آن بوده و امروز تا شش وترنیز بر آن کنند. نوعی از رودجامه ها. معربست، اصله دنبۀ بره شبه بالیه الحمل. (منتهی الارب). سازی است معروف، معرب دنبره یعنی دنب بره جهت شباهت آن به دم بره. (منتخب اللغات). الطنبور، الذی یلعب به، معرب و قد استعمل فی لفظ العربیه و روی ابوحاتم عن الاصمعی الطنبور دخیل ٌ و انما شبه بالیه الحمل و هی بالفارسیهدنب بره فقیل طنبور و الطنبار لغه فیه. (المعرب جوالیقی). طنبار. (منتهی الارب). دوتای. (زمخشری). عرطبه. ابواللهو. کناره. طبن. قنین. (منتهی الارب). دریج. (منتهی الارب) (السامی). ج، طنابیر. (مهذب الاسماء). صاحب آنندراج گوید: ساز معروف و این معرب تونبره که لغت هندی است بمعنی کدوی تلخ و چون این ساز در اصل ازکدو ساخته اند بمجاز نام شهرت گرفته، از عالم تسمیه الشی ٔ باسم مادته. و رشیدی گوید: معرب دمبره زیرا که شبیه است به دم بره و الاول هو الحق بهر تقدیریننا. انگشت از تشبیهات اوست. کریتنس در کتاب ایران در زمان ساسانیان گوید: ’... مسعودی نام آلات موسیقی ایرانیان را چنین آورده است: عود، نای، طنبور، مزمار، چنگ و گوید مردم خراسان بیشترآلتی را در موسیقی بکار میبردند که هفت تار داشت و آن را زنگ (زنج zang) میخواندند اما مردم ری و طبرستان و دیلم طنبور را دوست تر داشتند و این آلت نزد همه فرس مقدم بر سایر آلات بوده است. شکارگاه خسرو در طاق بستان ظاهراً حاکی از اینست که در آن عصر چنگ آلت درجۀ اول موسیقی ساسانی بوده است اما آلت دیگر که مطابق آثار آن عصر مسلماً در عهد پرویز وجود داشته عبارتند از شیپور و طنبور و نای... نام عده کثیری از آلات موسیقی در رسالۀ خسرو و غلامش مسطور است از جمله عود هندی موسوم به ون و عود متداول موسوم به دارو بربط و چنگ طنبور و سنطور موسوم به کنار و نای و قره نی موسوم به مار و طبل کوچکی موسوم به دمبلگ و آلتی بنام رنگ که دارای هفت تار بوده است’:
بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب
بانگ برانگیخت مرغ با ژخ طنبور.
منجیک.
ابا می یکی نغز طنبور بود
بیابان چنان خانه سور بود.
فردوسی.
یکی ساخته نغز طنبور ساخت
همی رزم را پیش خود سور ساخت.
فردوسی.
همانگاه طنبور در بر گرفت
سرائیدن ازکام دل درگرفت.
فردوسی.
خورد سیلی زند بسیار طنبور
دهد تیز او بتازی همچو تندور.
طیّان.
گهی سماع زنی گاه بربط و گه چنگ
گهی چغانه و طنبور و شوشک و عنقا.
زینتی یا فرخی.
دراج کشد شیشم و قالوس همی
بی پردۀ طنبور و بی رشتۀ چنگ.
منوچهری.
شاخ امرود گوئی و امرود
دسته و گردنای طنبور است.
ابوالفرج رونی.
طنبوری هشت رود ساخته بودند همی زدند و سرود همی گفتند و نشاط همی کردند. (مجمل التواریخ و القصص).
عدو چو تو نشود هیچوقت و خودنسزد
که با براق برابر شود خر طنبور.
اخسیکتی.
بشد ز خاطرم اندیشۀ می و معشوق
برفت از سرم آواز بربط و طنبور.
ظهیر.
بخنده گفت که سعدی سخن دراز مکن
میان تهی و فراوان سخن چوطنبوری.
سعدی.
وگر فاسقی چنگ بردی بدوش
بمالیدی او را چو طنبور گوش.
سعدی (بوستان چ یوسفی بیت 2165).
- امثال:
در چهل سالگی طنبور می آموزد در گور استاد خواهد شد
لغت نامه دهخدا
(طَمْ / طُمْ رَ / رِ)
طنبور. رجوع به طنبور شود:
درّاج کشد شیشم وقالوس همی
بی پردۀ طنبوره و بی رشتۀ چنگ.
منوچهری.
خول طنبوره تو گوئی زند و لاسکوی
از درختی به درختی شود و گوید آه.
منوچهری.
آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره
چون دستۀ طنبوره گیردشجر از چنگل.
منوچهری.
- طنبوره (طنبور) از غلاف بیرون آوردن (بیرون کردن، از جوال بیرون کردن) ، کنایه از فاش کردن راز است:
آمدم با سخن که نتوان کرد
از جوال شره برون طنبور.
انوری.
و در بعضی نسخ است:
آمدم با سخن که طیره شوند
از غلاف اربرون کنم طنبور.
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شناوری
تصویر شناوری
عمل شناور شنا کردن روی آب سباحت شناگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابوری
تصویر صابوری
نادرست نویسی سابوری شاپوری گونه ای جامه نوعی جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انگوری
تصویر انگوری
شرابی که از انگور بگیرند
فرهنگ لغت هوشیار
از پارسی سنابری ناژویی منسوب به صنوبر آنچه که به شکل صنوبر و مانند دل گوسفند باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنبوره
تصویر کنبوره
مکر و دستان و فریبندگی باشد، تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلتهای موسیقی ذوی الاوتار که دسته ای دراز و کاسه ای کوچک مانند سه تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مندوری
تصویر مندوری
بدبختی، اندوهناکی: (بهار خرم نزدیک آمد از دوری بشاد کامی نزدیک شو ز مندوری) (جلاب. صحاح الفرش. 116)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوهی
تصویر انبوهی
بسیاری تعدد تکثر، پری مملو بودن، کثرت جمعیت
فرهنگ لغت هوشیار
بزک (زنبور کوچک)، توفک توف (توپ) کوچکی که بر شتر می نهادند، کنگری از ابزارهای خنیا، انبوه مردم توده مردم زنبور کوچک، نوعی توپ کوچک که آنرا به شتر میبستند، کمانی آهنین و نوک تیز زنبرک زنبوره، آلتی است در ساعت که چرخهای آن را به کار اندازند زنبرک، زنبوره
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک زنبورک، کمانی آهنین و نوک تیز زنبورک، سازیست که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سرآن کدو نصب میکردند و دو تار بر آن بسته مینواختند (بیشتر در هند) کنگری، گروه بسیار مردم انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلات موسیقی است دارای دسته دراز و کاسه کوچک شبیه سه تار، طنبور همان کمانچه مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
طنبور. یا طنبوره بربری (بربریه) قسمی لورای بدوی در فلسطین و مصر معزف چغانه. یا طنبوره از غلاف (جوال) بیرون آوردن (کردن) فاش کردن راز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبوری
تصویر زنبوری
پرمری، پرویزن منسوب به زنبور، خانه مشبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبور
تصویر طنبور
((طَ))
تنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنبوره
تصویر طنبوره
((طَ رِ))
طنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنبوری
تصویر زنبوری
به شکل زنبور، نوعی پارچه توری درشت بافت، نوعی چراغ روشنایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبوهی
تصویر انبوهی
ازدحام، تراکم
فرهنگ واژه فارسی سره
تنبور، طنبوره، چغانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
: اگر بیند در خنه طنبور می زد، دلیل که خبر مصیبت شنود. اگر بیند طنبور بشکست، دلیل که توبه کند. اگر بیماری بیند طنبور می زد، دلیل که آخر عمر او بود. ا - محمد بن سیرین
طنبور به کسی داد، دلیل که غم از آن کس به وی رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب