جدول جو
جدول جو

معنی طنبوره - جستجوی لغت در جدول جو

طنبوره
(طَمْ / طُمْ رَ / رِ)
طنبور. رجوع به طنبور شود:
درّاج کشد شیشم وقالوس همی
بی پردۀ طنبوره و بی رشتۀ چنگ.
منوچهری.
خول طنبوره تو گوئی زند و لاسکوی
از درختی به درختی شود و گوید آه.
منوچهری.
آن بلبل کاتوره برجسته ز مطموره
چون دستۀ طنبوره گیردشجر از چنگل.
منوچهری.
- طنبوره (طنبور) از غلاف بیرون آوردن (بیرون کردن، از جوال بیرون کردن) ، کنایه از فاش کردن راز است:
آمدم با سخن که نتوان کرد
از جوال شره برون طنبور.
انوری.
و در بعضی نسخ است:
آمدم با سخن که طیره شوند
از غلاف اربرون کنم طنبور.
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طنبوره
طنبور. یا طنبوره بربری (بربریه) قسمی لورای بدوی در فلسطین و مصر معزف چغانه. یا طنبوره از غلاف (جوال) بیرون آوردن (کردن) فاش کردن راز
فرهنگ لغت هوشیار
طنبوره
((طَ رِ))
طنبور
تصویری از طنبوره
تصویر طنبوره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنبوره
تصویر زنبوره
زنبورک، در امور نظامی نوعی پیکان یا سلاح نوک تیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنبوره
تصویر کنبوره
مکر، فریب، نیرنگ، دستان، برای مثال دستگاه او نداند کز چه روی / تنبل و کنبوره در دستان اوی (رودکی - ۵۴۰)، غوغا، همهمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طنبوری
تصویر طنبوری
طنبورزن، طنبورنواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طنبور
تصویر طنبور
از آلات موسیقی دارای دستۀ بلند و کاسۀ کوچک شبیه سه تار، برای مثال درّاج کشد شیشم و قالوس همی / بی پردۀ طنبور و بی رشتۀ چنگ (منوچهری - ۱۷۱)
فرهنگ فارسی عمید
(کَمْ رَ)
مکر و دستان و فریبندگی باشد و مکاری و حیله وری. (برهان). کنبور. (از آنندراج) (رشیدی). مکر و فریب و حیله. (از ناظم الاطباء). تنبل. دستان. مکر. فریب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دستگاه او نداند که چه روی
تنبل و کنبوره و دستان اوی.
رودکی.
من رهی آن نرگسک خردبرگ
برده به کنبوره دل از جای خویش.
شهید بلخی.
و رجوع به کنبور شود، گفتگو و غوغا و تندی و غلبه. (آنندراج) (انجمن آرا). گفت وگوی. (اوبهی). گفتگوی دراز. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
ز کنبوره نشنید آوای کس
گه از پیش تازان و گاهی ز پس.
فردوسی (از انجمن آرا).
، سود خوردن. (برهان). ربا و سود خوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَمْ / طُمْ)
یکی از آلات مهتز است از ذوات الاوتار. و صاحب نفایس الفنون گوید: طنبور همان است که اکنون به کمانچه مشهور است. قسمی ماندولینا از ذوات الاوتار و آن در ایران و بلغارستان و میان عرب متداول است. از آلات موسیقی و از ذوات الاوتار است، قسمی از آن را شش تا گویند که شش تار دارد و قسمی دیگر را سه تا که سه تاردارد. در قدیم دو وتر بر آن بوده و امروز تا شش وترنیز بر آن کنند. نوعی از رودجامه ها. معربست، اصله دنبۀ بره شبه بالیه الحمل. (منتهی الارب). سازی است معروف، معرب دنبره یعنی دنب بره جهت شباهت آن به دم بره. (منتخب اللغات). الطنبور، الذی یلعب به، معرب و قد استعمل فی لفظ العربیه و روی ابوحاتم عن الاصمعی الطنبور دخیل ٌ و انما شبه بالیه الحمل و هی بالفارسیهدنب بره فقیل طنبور و الطنبار لغه فیه. (المعرب جوالیقی). طنبار. (منتهی الارب). دوتای. (زمخشری). عرطبه. ابواللهو. کناره. طبن. قنین. (منتهی الارب). دریج. (منتهی الارب) (السامی). ج، طنابیر. (مهذب الاسماء). صاحب آنندراج گوید: ساز معروف و این معرب تونبره که لغت هندی است بمعنی کدوی تلخ و چون این ساز در اصل ازکدو ساخته اند بمجاز نام شهرت گرفته، از عالم تسمیه الشی ٔ باسم مادته. و رشیدی گوید: معرب دمبره زیرا که شبیه است به دم بره و الاول هو الحق بهر تقدیریننا. انگشت از تشبیهات اوست. کریتنس در کتاب ایران در زمان ساسانیان گوید: ’... مسعودی نام آلات موسیقی ایرانیان را چنین آورده است: عود، نای، طنبور، مزمار، چنگ و گوید مردم خراسان بیشترآلتی را در موسیقی بکار میبردند که هفت تار داشت و آن را زنگ (زنج zang) میخواندند اما مردم ری و طبرستان و دیلم طنبور را دوست تر داشتند و این آلت نزد همه فرس مقدم بر سایر آلات بوده است. شکارگاه خسرو در طاق بستان ظاهراً حاکی از اینست که در آن عصر چنگ آلت درجۀ اول موسیقی ساسانی بوده است اما آلت دیگر که مطابق آثار آن عصر مسلماً در عهد پرویز وجود داشته عبارتند از شیپور و طنبور و نای... نام عده کثیری از آلات موسیقی در رسالۀ خسرو و غلامش مسطور است از جمله عود هندی موسوم به ون و عود متداول موسوم به دارو بربط و چنگ طنبور و سنطور موسوم به کنار و نای و قره نی موسوم به مار و طبل کوچکی موسوم به دمبلگ و آلتی بنام رنگ که دارای هفت تار بوده است’:
بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب
بانگ برانگیخت مرغ با ژخ طنبور.
منجیک.
ابا می یکی نغز طنبور بود
بیابان چنان خانه سور بود.
فردوسی.
یکی ساخته نغز طنبور ساخت
همی رزم را پیش خود سور ساخت.
فردوسی.
همانگاه طنبور در بر گرفت
سرائیدن ازکام دل درگرفت.
فردوسی.
خورد سیلی زند بسیار طنبور
دهد تیز او بتازی همچو تندور.
طیّان.
گهی سماع زنی گاه بربط و گه چنگ
گهی چغانه و طنبور و شوشک و عنقا.
زینتی یا فرخی.
دراج کشد شیشم و قالوس همی
بی پردۀ طنبور و بی رشتۀ چنگ.
منوچهری.
شاخ امرود گوئی و امرود
دسته و گردنای طنبور است.
ابوالفرج رونی.
طنبوری هشت رود ساخته بودند همی زدند و سرود همی گفتند و نشاط همی کردند. (مجمل التواریخ و القصص).
عدو چو تو نشود هیچوقت و خودنسزد
که با براق برابر شود خر طنبور.
اخسیکتی.
بشد ز خاطرم اندیشۀ می و معشوق
برفت از سرم آواز بربط و طنبور.
ظهیر.
بخنده گفت که سعدی سخن دراز مکن
میان تهی و فراوان سخن چوطنبوری.
سعدی.
وگر فاسقی چنگ بردی بدوش
بمالیدی او را چو طنبور گوش.
سعدی (بوستان چ یوسفی بیت 2165).
- امثال:
در چهل سالگی طنبور می آموزد در گور استاد خواهد شد
لغت نامه دهخدا
(طَمْ / طُمْ)
طنبورزن. طنبورنواز
لغت نامه دهخدا
(طَ)
شهری است از اعمال قرمونه به اندلس. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَمْ رَ / رِ)
نوعی از ساز باشد که بیشتر اهل هند نوازند و آن چوبی بود که بردو سر آن دو کدو نصب کرده باشند و دو تار بر آن بسته، نوازند و آن را کنگری نیز گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). سازی است که مخصوص اهل هند باشد و آنرا کنکرو کنگره و کنگری نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). سازی معروف که در هند آن را کنگری گویند. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج). سازی است که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن دو کدو نصب می کردند و دو تار بر آن بسته می نواختند (بیشتر در هند). کنگری. (فرهنگ فارسی معین) :
دف و چنگ و رباب و زنبوره
غچک و نای و بربط و طنبور.
نزاری (از فرهنگ جهانگیری).
، نوعی از پیکان تیر و اسلحۀ جنگ باشد. (برهان). پیکان تیر. (از فرهنگ جهانگیری) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی). جنسی از اسلحۀ سرتیز. (آنندراج) (شرفنامۀ منیری). کمانی آهنین و نوک تیز. زنبورک. (فرهنگ فارسی معین). نوعی از پیکان تیر. (غیاث) :
ز زنبورۀ تیر زنبور نیش
شده آهن و سنگ را روی ریش.
(اقبالنامه از شرفنامۀ منیری).
چو زنبور گیلی کشیدند نیش
به زنبوره زنبور کردند ریش.
نظامی.
مرا زیت و زنبوره در کیش هست
چو زنبور هم نوش و هم نیش هست.
نظامی.
، توپ کوچک را نیز گفته اند. (برهان). توپ کوچک باشد و آن را زنبورک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). توپ کوچک. (غیاث) (ناظم الاطباء). نوعی توپ کوچک. زنبورک. (فرهنگ فارسی معین) ، جنسی از اسلحه بود. (فرهنگ جهانگیری). سلاح جنگ. (ناظم الاطباء) ، بمعنی گروه بسیار و مردم انبوه هم بنظر آمده است. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) ، زنبور بزرگ را گویند. (فرهنگ جهانگیری). نوعی زنبور سیاه بزرگ. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) ، بمعنی مورچه. (غیاث). رجوع به زنبورک شود
لغت نامه دهخدا
(زُمْ رَ)
کبت انگبین. (منتهی الارب) (آنندراج). واحد زنبور یعنی یک کبت انگبین. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَمْ رَ)
قصائد منبوره، قصیده های مهموزه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شعر وقصیدۀ مهموز. (ناظم الاطباء). رجوع به منبره شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از زنباره
تصویر زنباره
زن دوست
فرهنگ لغت هوشیار
بزک (زنبور کوچک)، توفک توف (توپ) کوچکی که بر شتر می نهادند، کنگری از ابزارهای خنیا، انبوه مردم توده مردم زنبور کوچک، نوعی توپ کوچک که آنرا به شتر میبستند، کمانی آهنین و نوک تیز زنبرک زنبوره، آلتی است در ساعت که چرخهای آن را به کار اندازند زنبرک، زنبوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابوره
تصویر سابوره
پشت پائی، مخنث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انباره
تصویر انباره
پرکردن و انباشتن مخزن، قوه برق
فرهنگ لغت هوشیار
خلاشه و خاشاکی که پس از پوشش خانه بر بام اندازند تا بر بالای آن خاک و گل ریزند و بیندایند
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلات موسیقی است دارای دسته دراز و کاسه کوچک شبیه سه تار، طنبور همان کمانچه مشهور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنبوری
تصویر زنبوری
پرمری، پرویزن منسوب به زنبور، خانه مشبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنبوره
تصویر کنبوره
مکر و دستان و فریبندگی باشد، تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبوری
تصویر طنبوری
طنبور زن طنبور نواز
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از آلتهای موسیقی ذوی الاوتار که دسته ای دراز و کاسه ای کوچک مانند سه تار دارد
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک زنبورک، کمانی آهنین و نوک تیز زنبورک، سازیست که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سرآن کدو نصب میکردند و دو تار بر آن بسته مینواختند (بیشتر در هند) کنگری، گروه بسیار مردم انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبوثه
تصویر انبوثه
بازی گنج: چیزی را زیر خاک کنند و هر کس یافت برنده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبور
تصویر طنبور
((طَ))
تنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنبوره
تصویر کنبوره
((کَ رِ))
مکر، دستان، فریب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طنبوری
تصویر طنبوری
((طَ))
طنبور زن، نوازنده طنبور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنبوره
تصویر زنبوره
((زَ رَ یا رِ))
نوعی زنبور سیاه بزرگ، نوعی توپ کوچک، زنبورک کمانی آهنین و نوک تیز، زنبورک، سازی است که صدای آن شبیه صدای زنبور است و آن چوبی بود که بر دو سر آن دو کدو نصب می کردند و دو تار بر آن بسته می نواختند (بیشتر در هند)، کنگری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انبوهه
تصویر انبوهه
مجموعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از انباره
تصویر انباره
آکومولاتور، خازن
فرهنگ واژه فارسی سره
تنبورزن، تنبورنواز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تنبور، طنبوره، چغانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
: اگر بیند در خنه طنبور می زد، دلیل که خبر مصیبت شنود. اگر بیند طنبور بشکست، دلیل که توبه کند. اگر بیماری بیند طنبور می زد، دلیل که آخر عمر او بود. ا - محمد بن سیرین
طنبور به کسی داد، دلیل که غم از آن کس به وی رسد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب