جدول جو
جدول جو

معنی طمل - جستجوی لغت در جدول جو

طمل
(طِ)
مرد پلیدزبان شوخ چشم بیباک. ج، طمول. (منتهی الارب). مرد بدکار که از بد کردن باک ندارد. (منتخب اللغات) ، آب تیره، جامۀ سبزرنگ، گلیم سیاه، سیاه هرچه باشد. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، ناکس. فرومایه. (منتهی الارب). لئیم. (منتخب اللغات) ، گول. (منتهی الارب). نادان. (منتخب اللغات) ، دزد. (منتهی الارب). دزد بدکار. (منتخب اللغات). بترین دزدان. (مهذب الاسماء) ، نافرمان. (منتهی الارب) ، جامۀ کهنه. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، گرگ تیره رنگ خفی الشخص. (منتهی الارب). گرگ تیره رنگ که رنگش بسیاهی مایل بود. (منتخب اللغات) ، گرگ سخت حیله، درویش بدخوی و بحال زشت و تنگ زندگانی و چرکن. مرد برهنه. (منتهی الارب) ، گردن بند. (منتهی الارب) (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
طمل
آفرینش. (منتهی الارب). خلق عالم و آفریدگان، سخت راندن ستور. (منتخب اللغات). سخت راندن شتر. (منتهی الارب). نیک راندن شتر. (تاج المصادر) ، باریک بافتن بوریا و رشته ها در آن داخل کردن. (منتهی الارب). بافتن حصیر و رشته ها درآن کردن. (منتخب اللغات) ، سبزرنگ کردن جامه. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، باز و پهن کردن نان به مطمله. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). گردۀ بزرگ وابردن. (تاج المصادر) ، پهن و برابر کردن چیزی، آلودن خون تیر را. (منتهی الارب). آلوده شدن تیر بخون. آلوده شدن هر چیز بروغن یا بقیر. (منتخب اللغات). آلوده شدن هر چیز بروغن و خون و قیر و نظائر آن، در کار بد افتادن و آلوده شدن بدان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلل
تصویر طلل
آثار به جامانده از خانه ای که خراب شده است، ویرانه، کالبد و هیکل چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طول
تصویر طول
قدرت، توانگری، فزونی، عطا، احسان
مقابل کوتاهی، درازی
مقابل عرض، درازا، دراز شدن
در ریاضیات هر یک از دو ضلع بزرگ تر مستطیل، امتداد مثلاً در تمام طول خیابان، قدم به قدم گل گذاشته بودند،
طولانی شدن مدت مثلاً در طول این چند سال، پدرت خیلی شکسته شده است
طول جغرافیایی: در علم جغرافیا فاصلۀ زاویه ای بین نصف النهار هر نقطه از نصف النهار مبدا معمولاً گرینویچ
طول دادن: به تاخیر انداختن
طول کشیدن: به درازا کشیدن، ادامه یافتن
طول موج: در علم فیزیک فاصلۀ مابین ماکزیمم های دوموج متوالی، مقدار مسافتی که حرکت ارتعاشی در زمان تناوب خود می پیماید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طمع
تصویر طمع
زیاده خواهی، حرص، آز، امید، آرزو، توقع، چشم داشت، برای مثال مکن دزدی و چیز دزدان مخواه / تن از طمع مفکن به زندان و چاه (اسدی - ۲۰۲)
طمع برداشتن: قطع امید کردن
طمع بردن: حرص ورزیدن، زیاده خواهی، توقع داشتن، انتظار داشتن، طمع کردن
طمع بریدن: قطع امید کردن، طمع برداشتن
طمع بستن: به طمع افتادن، حرص ورزیدن، زیاده خواهی، توقع داشتن، انتظار داشتن، طمع کردن
طمع خام: توقع بی جا، آرزوی باطل، خواهش چیزی که ممکن نباشد، برای مثال طمع خام بین که قصۀ فاش / از رقیبان نهفتنم هوس است (حافظ - ۱۰۳)
طمع دربستن: حرص ورزیدن، زیاده خواهی، توقع داشتن، انتظار داشتن، طمع کردن
طمع داشتن: آزمند بودن، حریص بودن، توقع داشتن
طمع کردن: حرص ورزیدن، زیاده خواهی، توقع داشتن، انتظار داشتن
طمع گسستن: طمع بریدن، قطع امید کردن، ترک آز کردن، برای مثال طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی / طمع بگسل و هرچه خواهی بگوی (سعدی۱ - ۵۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمل
تصویر سمل
کندن چشم کسی، کور کردن، پاک کردن حوض از گل و لای، اصلاح کردن میان مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طمس
تصویر طمس
غیب کردن، ناپدید کردن، محو کردن، هلاک کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شمل
تصویر شمل
باد شمال، قلیل و اندک از مردم یا باران یا خرما یا چیز دیگر
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شم، پاتابه، پاتوه، پای تابه، پالیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حمل
تصویر حمل
آنچه برداشته شود و از جایی به جایی ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طمث
تصویر طمث
لمس کردن، حائض شدن
چرک، فساد، خون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رمل
تصویر رمل
ریگ، ریگ نرم، شن، ماسه، علمی که به عقیدۀ برخی از مردم به وسیلۀ آن می توان پیشگویی کرد و طالع کسی را به دست آورد، وسیله ای که با آن فال می گیرند و پیشگویی می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(طِ)
فاسق، درویش سخت عیش. طملول. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَمَلْ لَ)
رغیف ٌ طملّس ٌ، گردۀ خشک. گردۀ سبک تنک. (منتهی الارب). نان خشک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
برهنه، درویش سخت عیش. طملیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
رنج دیدن در سعی، نرمی کردن، پنهان شدن در چیزی، کینه داشتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طِ لَ)
زنان ناتوان و سست. (منتهی الارب). زن ضعیف. (مهذب الاسماء) ، لای، کار زشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طُ مَ)
دنبلان. خایۀ چارپایان. خصی المواشی، کماه. بنات الرعد. دنبلان
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ / طَ لَ / طَ مَ لَ)
لای تک حوض. گویند: صار الماء طمله، آب تیره که در تک حوض مانده باشد. (منتهی الارب). باقی آب که بماند در بن حوض. (مهذب الاسماء). ماء کدر. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طُ لَ)
کار زشت و ناملایم. گویند: وقع فلان فی طمله، ای امر قبیح. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِءْ)
آلوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شمل
تصویر شمل
چارق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمل
تصویر خمل
ریشه و پرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمل
تصویر حمل
باردار شدن زن، حامله شدن، آبستنی، احتمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمل
تصویر جمل
جماعت مردم ریسمان کلفت، طناب کشتی ریسمان کلفت، طناب کشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زمل
تصویر زمل
ترسو ترسو کمدل
فرهنگ لغت هوشیار
دمبل، دنبل، قرحه که برآید و میان آن چرک کند و گاه سرباز کند و گاهی محتاج نشتر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمل
تصویر آمل
امیدوار
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی بم نشان یکی از علامات تغییر دهنده است که قبل از نوتها گذارده شود. ای علامت صدای نوت را نیم پرده پایین میاورد. بعبارت دیگر صدای نوت را نیم پرده بم میکند مقابل دیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمل
تصویر رمل
ریگ نرم، شن، ماسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمل
تصویر حمل
ترابردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عمل
تصویر عمل
کنش، کار، کردار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طفل
تصویر طفل
کودک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طمع
تصویر طمع
آز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آمل
تصویر آمل
آرزورسان، یاری گر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طول
تصویر طول
درازا، درازنا
فرهنگ واژه فارسی سره