جدول جو
جدول جو

معنی طلوع - جستجوی لغت در جدول جو

طلوع
(دخترانه)
برآمدن خورشید و مانند آن
تصویری از طلوع
تصویر طلوع
فرهنگ نامهای ایرانی
طلوع
برآمدن خورشید یا ستاره، برآمدن، ظاهر شدن، سر زدن
تصویری از طلوع
تصویر طلوع
فرهنگ فارسی عمید
طلوع
(حَ صَ)
برآمدن آفتاب و مانند آن. (زوزنی) (منتخب اللغات) (تاج المصادر). دمیدن. سر برزدن. طالع شدن. برآمدن. برآمدن آفتاب و ماه و ستاره. مقابل افول و غروب. مقابل سقوط. برآمدن آفتاب و جز آن از ستارگان. بزدغ: طلع الکوکب طلوعاً و مطلعاً، مطلعاً، برآمد ستاره، و کذلک طلعت الشمس. (منتهی الارب) :
تا نبود صبح را از سوی مغرب طلوع
روز بقای تو باد هفتۀ یوم الحساب.
خاقانی.
هنوز صبح نخستین روز دولت توست
در انتظار طلوع جمال خورشیدیم.
همام.
، ببالا برشدن. (زوزنی). برآمدن بر سر کوه و جز آن. (منتخب اللغات) (منتهی الارب) ، آشکار شدن، پنهان شدن. (منتخب اللغات). غایب شدن در کسی. (تاج المصادر). از لغات اضداد است، برآمدن دندان کودک. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، بنزدیک کسی شدن. (زوزنی) (تاج المصادر). برآمدن شکوفۀ خرما. (منتخب اللغات). شکوفه آوردن خرمابن. (منتهی الارب). شکوفۀ خرما بیامدن. (تاج المصادر) ، رسیدن بزمین. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) ، دانستن. (منتخب اللغات). آگاه شدن بر کار، آهنگ شهر خود کردن. (منتهی الارب).
- طلوع شمس،دمیدن خورشید.
- طلوع صبح، دمیدن بام.
- طلوع کوکبی، مقابل سقوط آنست. ابوریحان در التفهیم درباره طلوع منازل آرد: معنی طلوع منازل چیست ؟ معنی این طلوع نه برآمدن است از افق که این او را هر روزی بود یک بار ولکن مر کواکب منازل را پیدا شدن است همچون تشریق هر سه علوی که پیشتر یاد کردیم زیرا که چون آفتاب بکوکبی از ثابتات نزدیک آید او را بشعاع خویش بپوشاند و برآمدن او به روز گردد و فروشدن او بشب پیش از فروشدن شفق، و این حالت او را غیبت خوانند و ناپدید شدن بمغرب و همچنین باشدتا آفتاب از او بگذرد چندانک چون پیش از آفتاب برآید روشنایی سپیده او را غلبه نکند. پس اول این پدید آمدن طلوع او بود و او را نوء خوانند و هرگاه که منزلی بدین کردار پدید آید نظیر او چهاردهم است، فروشود و این را تازیان رقیب خوانند و فروشدن او وقت بامدادان سقوط گویند و میان طلوع منزلی و طلوع دیگر که بپهلوی اوست سیزده روز بود بتقریب نه بحقیقت زیرا که ستارگان منازل همه از یک عظم نیند و عرض ایشان یکی نیست و بیکی از دو ناحیت شمال و جنوب و نام انواء بر بارانها افتد و به وقت خویش بسقوط منازل بامدادان بمغرب منسوب دارند و نام بوارح بر بادها افتد و منسوب کرده آید نه به وقتهای باران، به طلوع منازل بامدادان از زیر شعاع آفتاب و اینهمه که تقدیر کردند مر زمین عرب راست، زیراک اندر بقعتهای یک بدیگر نزدیک اوقات باد و باران و سرما و گرما و هرچ اندر هوا پدید آید مختلف است پس بدان بقعتهای که یک از دیگر دور باشند بسیار مختلف تر و خاصه که یکی ببالا بود و یک فرو یا نهاد ایشان از کوهها و ریگها و شوره ها و دریاها و مانندۀ این مختلف باشد. (التفهیم ص 114 و 115). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد:این دو کلمه بر دو معنی اطلاق شوند: نخست آنکه طلوع عبارت از وقوع کوکب و مانند آنست مانند جزئی از فلک البروج در بالای افق خواه ظهور آن ابدی باشد یا نه و به این معنی گویند: هرگاه خورشید طلوع کند روز موجود است. و غروب عبارت از وقوع ستاره در زیر افق است خواه خفای آن ابدی باشد یا نه. دوم آنکه طلوع عبارت از انفصال ستاره ای از محیط افق است در حالی که متوجه بسوی بالاست خواه پیش از انفصال در زیر افق باشد یا نه و به این معنی گویند: طلوع کننده در فلان وقت فلان جزء از بروج است و غروب عبارت از انفصال ستاره از محیط افق است در حالی که متوجه بسوی پائین است و بدین معنی بستاره ای که ظهور آن ابدی است طالع نمیگویند همچنین ستاره ای را که خفای آن ابدی است غارب نخوانند. و باید دانست که منجمان طلوع و غروب را نسبت به افق حقیقی در نظر میگیرند و از اینرو هر طلوعی را که بالای افق حقیقی باشد طالع و آن را که در زیر افق یاد کرده باشد غارب نامند. ولی عامه آنها را نسبت به افق حسی بمعنی دوم تعبیر میکنند. آنگاه باید دانست که منجمان خروج منزل را از ضیاء فجر طلوع آن مینامند و هرگاه منزلی طلوع کند رقیب آن غایب شود و آن پانزدهمین است و علت نامیدن آن به رقیب اینست که آن را برقیبی تشبیه کرده اند که مترصد است تا هرگاه در مشرق ظاهر شود در مغرب سقوط کند. و غروب رقیب را در وقت صبح سقوط آن مینامند و منازلی را که طلوع آنها در هنگام بارانست انواء میخوانند. و رقبای آنها را هنگامی که در غیر موسم باران طلوع کنند بوارح نامند. و منجمان باران هارا به انواء و بادها را به بوارح نسبت دهند و اصل نوء سقوط یا طلوع و بارح باد گرم است و جایز شمرده اندمنزل را به این دو بنامند و برخی گفته اند نوء طلوع منزل و غروب رقیب آن با هم است ولی صحیح تر نظر نخستین است و برخی بارانها را به طلوع منازل و بادها را به سقوط آنها نسبت داده اند و هرگاه مدت سقوط یا طلوع بگذرد و بادی نوزد یا باران نبارد گویند فلان ستاره ثابت است. و باید دانست که طالع جزئی از منطقهالبروج است که در وقت مخصوصی بر افق شرقی باشد و اگر این وقت زمان ولادت شخصی باشد آن را طالع آن شخص میگویند و اگر آن وقت اول سال شمسی حقیقی باشد آن را طالع سال و طالع عالم خوانند و اگر وقت مزبور چیز دیگری باشد آن را بهمان چیز نسبت دهند و جزء مقابل طالع را غارب یا سابع نامند و منصف مابین طالع و غارب را که در بالای زمین بر نصف النهار است عاشر خوانند و آنچه را درزیر زمین در مقابل آن باشد رابع نامند. و این چهار را اوتاد چهارگانه در احوال مولود گویند. عبدالعلی بیرجندی گوید: شایسته است آنچه را که بر منطقهالبروج منطبق میشود ازین قسمت استثنا کرد زیرا طالع بر هیچ جزئی از آن اطلاق نمیشود و همچنین قسمت مزبور جزئی ازمنطقهالبروج بر نصف النهار در بالا یا در زیر زمین نمیباشد و سبب نامیدن آن به عاشر اینست که غالباً از برج دهم بروج طالع است و گاهی هم از برج نهم یا یازدهم بروج مزبور است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
طلوع
برآمدن آفتاب و مانند آن، طالع شدن، بر آمدن، ببالا بر شدن
تصویری از طلوع
تصویر طلوع
فرهنگ لغت هوشیار
طلوع
((طُ))
برآمدن آفتاب یا ستارگان، آشکار شدن
تصویری از طلوع
تصویر طلوع
فرهنگ فارسی معین
طلوع
برآمد، پگاه، بردمیدن
تصویری از طلوع
تصویر طلوع
فرهنگ واژه فارسی سره
طلوع
برآمدن، دمیدن
متضاد: غروب کردن، طلعت، پیدایش، پیدایی، ظهور
متضاد: غروب، زوال، افول
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلوب
تصویر طلوب
خواهنده، خواستار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلول
تصویر طلول
طلل ها، ویرانه ها، کالبدها و هیکل چیزی، جمع واژۀ طلل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولوع
تصویر ولوع
بسیار آزمند، حریص و شیفته، (مصدر) آزمند شدن، حریص شدن به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضلوع
تصویر ضلوع
استخوان های پهلو
فرهنگ فارسی عمید
(طَبْ بو)
جانورکی است زهردار، قسمی از بوزینه که گزیدنش را درد سخت باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جنبنده ای است. گویند دیوه ای است. (مهذب الاسماء) ، دانۀ سمی است که از گزیدن آن درد بسیار بهم میرسد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طبع
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ جَ)
واقف گردیدن، طالع بالحال، ظاهر کرد حال را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَلْ لا)
رجل طلاع الثنایا و الانجد، مرد نیک آزمایندۀ کارها. (منتهی الارب) :
انا ابن جلا و طلاع الثنایا
متی اضع العمامه تعرفونی.
(از خطبۀ حجاج بن یوسف در مسجد کوفه).
، مرد درآینده و تصرف کننده در کارها، مرد نیک ماهر و شناسا و تجربه کار و تیزفهم و زیرک. (منتهی الارب). آنکه کارها آزموده باشد. (منتخب اللغات) ، آنکه پیوسته همت او مایل به معالی امور باشد. (منتهی الارب). آنکه قصد کارهای بزرگ کند. (مهذب الاسماء). آنکه ارادۀ کارهای بزرگ کند و مرتکب امور عظیم گردد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
طلاع الشی ٔ، پری چیزی. ج، طلع. و منه حدیث عمر (رض) : لو ان لی طلاع الارض ذهباً لافتدیت به. (منتهی الارب). پری چیزی. (منتخب اللغات). پری. (مهذب الاسماء) ، هرچه بر آن آفتاب تابد. (منتهی الارب). طلاع الارض، روی زمین که آفتاب بر آن تابد. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
زمین کج، راهها از سنگلاخ سوخته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
جمع واژۀ ضلع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ لُ)
بلند برآمدن روز. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، منبسطگردیدن چاشتگاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). یقال: تلعت الضحی تلوعاً، اذا انبسطت. (از ذیل اقرب الموارد) ، سر برآوردن مرد از هر چه که در او بود، سر برآوردن گاو از جای باش خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیاربلعنده.
لغت نامه دهخدا
(طِلْ وَ)
بچۀ بهائم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طلوب
تصویر طلوب
بسیار خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ضعلع، پهلوها برها استخوان های پهلو کنار جانب، استخوان پهلو دنده، پهلو، هر یک از خطوط مستقیم یا یک سطح هندسی که محیط بر زوایاست، جمع اضلاع ضلوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلوع
تصویر بلوع
بسیار بلعنده، دیگ بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلوع
تصویر دلوع
زبان بیرون آمده، راه فراخ، پیشرو اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلوع
تصویر جلوع
گشاده چهرگی در زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبوع
تصویر طبوع
جمع طبع، خوی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلاع
تصویر طلاع
پری، آفتابخور، آگاه شدن، آگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلیع
تصویر طلیع
آن که از طرف محارب دیده بان است
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طلل، ویرانه ها کم دادن کم کردن، خونرایگانی پاک شدن خون بی کیفر ماندن کشنده، بارندگی تنک نرم باریدن، ناچیز گردانیدن، امروز و فردا کردن، اندودن چیزی را، باز داشتن باران نرم با قطرات ریز، جمع طلال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هلوع
تصویر هلوع
ناشکیبا
فرهنگ لغت هوشیار
آزور آزمند، آز آزمندی آزمند شدن حریص گشتن، آزمندی حرص، بسیارآزمند سخت حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلوع
تصویر فلوع
شمشیر بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ولوع
تصویر ولوع
((وَ))
آزمند، حریص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلیع
تصویر طلیع
((طَ))
آن که از طرف محارب دیده بان است
فرهنگ فارسی معین