جدول جو
جدول جو

معنی طلاکوب - جستجوی لغت در جدول جو

طلاکوب
کسی که پیشه اش کوبیدن ورق های نازک طلا برچیزی است، طلاکوبی شده
تصویری از طلاکوب
تصویر طلاکوب
فرهنگ فارسی عمید
طلاکوب
(گَ)
آنکه ورقهای طلا و نقره را بسازد. میرزا طاهر وحید راست:
دلم شیوۀ یار را پیشه کرد
که گشتم طلاکوب این رنگ زرد.
ملا طغرا راست:
به کف دارم از پنجه خایسک درد
ز بهر طلاکوبی رنگ زرد.
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طلاکوب
پارسی است تلا کوب زر کوب
تصویری از طلاکوب
تصویر طلاکوب
فرهنگ لغت هوشیار
طلاکوب
زرکوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هلاکو
تصویر هلاکو
(پسرانه)
نام پسر تولوی و نوه چنگیزخان مغول، هولاکو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلاگون
تصویر طلاگون
(دخترانه)
طلا (عربی) + گون (فارسی) مانند طلا، مانند زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلاکوبی
تصویر طلاکوبی
زینت دادن و نقش و نگار کردن چیزی با ورق های طلا، شغل و عمل طلاکوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاکوب
تصویر پاکوب
کوبیده شده در زیر پا، پامال، پاکوبنده، رقاص
پاکوب کردن: چیزی را در زیر پا له کردن، لگد کردن، پامال کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلاوت
تصویر طلاوت
حسن، خوبی، نیکویی، شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلاکار
تصویر طلاکار
کسی که پیشه اش ساختن اشیای زرین، به کار بردن تارهای طلا در چیزی یا آب طلا دادن به چیزی است، آنچه نقش و نگارش از طلا باشد
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
چشم داشتن، درنگ کردن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء بلوک خورگام دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت. در 35هزارگزی خاور رودبار و 23هزارگزی رستم آباد. کوهستانی، معتدل، مرطوب و مالاریائی. با 430 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و بنشن و لبنیات و ارزن. شغل اهالی زراعت و گله داری و شال بافی و راه آن مالرو است. قلعۀ خرابۀ کافرقلعه بین خورگام و رحمت آباد از آثار قدیمی است. اکثر سکنه زمستان برای تأمین معاش به گیلان و نصف سکنه تابستان به ییلاق میروند. این ده از چهار محل بالا و پائین، پس و پیش تشکیل شده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
کوفته شده بپای،
پای باز، رقاص
لغت نامه دهخدا
بلغت اهل بربر دوایی است که آن را فرفیون خوانند، گزندگی جانوران را نافع است، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، مأخوذ از بربری، فرفیون، (ناظم الاطباء)، رجوع به تاکوت و فرفیون و فربیون شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان دستگردان، بخش طبس، شهرستان فردوس. آب آن از قنات و محصول آن غلات، برنج، پنبه و گاورس است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
مرحوم دهخدا در یادداشتی آرند: ’در بیت ذیل عمعق آیا کلاهوی است، در شاهنامه دیده شود. آیا کلاهوی اعور بوده ؟’
خری زیر من چون خبز دوک لیکن
بر او من چنان چون کلاکوی اعور.
عمعق (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
شاید این کلمه مصحف کاغو یاکلاوو = کلاهو + ی (حرف بیان حرکت کسرۀ اضافه) است. و رجوع به کلاوو و کلاهو و کلاکموش شود
لغت نامه دهخدا
(طِ / طَ)
طلاساز، چیزی که کار نقش و نگارش از طلا باشد و کرده باشند، چون خانه طلاکار و شمشیر طلاکار:
منزل مردان ز نقش عاریت کاری خوش است
خانه چون فانوس از مهمان طلاکاری خوش است.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَلْ لا)
جمع واژۀ طلاّب. (منتهی الارب). رجوع به طلاب شود
لغت نامه دهخدا
(طِ / طَ)
عمل طلاکوب
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تبادکان است که در بخش حومه ارداک شهرستان مشهد واقع است و 350 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طلا کوبی
تصویر طلا کوبی
عمل و شغل طلا کوب
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی نبود ضایعاتی که در مراکز عصبی بصورت حفرات کوچک و بزرگی پدید میاید. نتیجه این ضایعات فلج اعضا و برخی ناراحتیهای دیگر است، فضاهایی که بین سلولهای گیاهی بوجود میاید و ممکنست درنتیجه تحلیل برخی سلولها و یا رشد فضاهای اولیه بین سلولی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کننده گل و لای (رود قنات و غیره)، یا کشتی لاروب. کشتیی که گل و لای رود و مرداب را پاک کند، پاک کردن گل ولای تنقیه. پاک کننده گل و لای رودخانه و قنات و غیره، کشتی پاک کننده گل و لای رودخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلاوت
تصویر طلاوت
خوبی نیکویی، شادی شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
چشم داشتن، درنگ کردن خوبی، شاد مانی، پذیرایی، دلپذیری، جادویی جادو گونگی، مالیدنی، جلوزغ خزه خوبی، نیکوئی، شادمانی، پذیرائی دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالکوب
تصویر خالکوب
آنکه شغلش ایجاد خال در پوست بدن است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راکوب
تصویر راکوب
پا جوش کویک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکوب
تصویر پاکوب
پاکوبنده پای باز رقاص، کوفته شده بپای پاکوبیده پایمال
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه طلا ورقهای طلا (و نقره) سازد، صحافی که جلدهای کتاب ها را تذهیب کند. زینت دهنده خوبی، نیکوئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکوب
تصویر پاکوب
((کَ نِ یا نَ))
رقاص، کوفته شده، له شده، پای کوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طلاوت
تصویر طلاوت
((طَ یا طِ وَ))
خوبی، نیکویی، شادی، شادمانی
فرهنگ فارسی معین
کوبیدن فلزهای براق به ویژه طلا و نقره به صورت نقش های زینتی یا نوشته بر سطح دلخواه، زرکوبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلاچوب
تصویر آلاچوب
آلاچیق
فرهنگ واژه فارسی سره
زرکوبی، طلاکاری
متضاد: نقره کاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زرکوب، زراندود
فرهنگ واژه مترادف متضاد