جدول جو
جدول جو

معنی طلاساز - جستجوی لغت در جدول جو

طلاساز
(بُ)
طلاکار، کیمیاگر:
شود شمشۀ زر از این باده خس
طلاساز را دردش اکسیر بس.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طلاساز
زرگر، کیمیاگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طلاناز
تصویر طلاناز
(دخترانه)
طلا (عربی) + ناز (فارسی) زیبا چون طلا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طلاسان
تصویر طلاسان
(دخترانه)
طلا (عربی) + سان (فارسی) مانند زر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نواساز
تصویر نواساز
آهنگ ساز، آوازخوان، مغنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غناساز
تصویر غناساز
خواننده، نوازنده، آهنگ ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طلاکار
تصویر طلاکار
کسی که پیشه اش ساختن اشیای زرین، به کار بردن تارهای طلا در چیزی یا آب طلا دادن به چیزی است، آنچه نقش و نگارش از طلا باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طالسان
تصویر طالسان
طیلسان، نوعی جامۀ کلاهدار گشاد، بلند و شبیه شنل که خواص، مشایخ یا زردشتیان بر دوش می انداختند، تالسان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ فَ تَ / تِ)
طلابافته. زربفت:
لباس صورت اگر واژگون کنم بیند
که خرقۀ خشنم جامۀ طلاباف است.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تلستار (تل آشور) مکانی است که بنی عدن در آنجا ساکن بودند بعد از آن آشوریان بدانجا غلبه کردند دوم پادشاهان 19:12 و کتاب اشعیا 37:12. رولنسن گمان میبرد که موقع تلاسار در غربی الجزیره در نزدیکی حاران و اورفا واقع است لیکن لیرد گمان دارد که در طرف غربی، در نزدیکی تل عفر، شانزده یلی موصل واقع است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
طیلسان. چادر. (منتهی الارب). در حاشیۀ المعرب جوالیقی آمده است که طیلسان را طیلس و طالسان هم گویند (به کسر لام در طالسان) و در المعیار وادی شیر آمده که کلمه طیلسان معرب ’تالسان’ به کسر لام است، و صاحب المعیار کلمه طالسان یا طیلسان را چنین تفسیر کرده است: ’جامه ای است که آن را بر کتف پوشند. ’ و هم گوید: ’جامه ای است که همه بدن را فرامی گیرد، برای پوشیدن آن را بافند، و خالی از برش و خیاطی است’. وادی شیر گوید: ’عبای مدوری است برنگ سبز که قسمت فرودین ندارد. پود آن از پشم است، خواص علما و مشایخ آن را پوشند، و آن از لباسهای عجمان است’. (المعرب جوالیقی ص 227). و صاحب منتهی الارب ذیل طیلسان آرد: کلمه مزبورمعرب تالشان است. و رجوع به طیلسان و تالشان شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
در ولایت طایفه ای اند که از زیر خرقه طاسها برآرند و گاهی طاس را در هوا افکنند و بر سر چوب بگیرند، از عالم شیشه باز، و بازیهای عجیب و غریب دیگر نیز کنند، از عالم بهان متی هندوستان، (آنندراج) (بهار عجم) :
ز کشتی چو کردیم هنگامه ساز
بگوئیم حرفی هم از طاسباز
خورد چرخ از چرخ آن دلربا
بمن حال گردید چون آسیا،
میرزا طاهر وحید،
، محیل، مکار، (مجمع التماثیل از بهار عجم و آنندراج) :
طاسبازی بدیدم از بغداد
چون جنید از سلوکش آگاهی
سر برون برد زیر جبه و گفت
لیس فی جبتی سوی اﷲ،
کمال خجندی
لغت نامه دهخدا
(طِ / طَ)
طلاساز، چیزی که کار نقش و نگارش از طلا باشد و کرده باشند، چون خانه طلاکار و شمشیر طلاکار:
منزل مردان ز نقش عاریت کاری خوش است
خانه چون فانوس از مهمان طلاکاری خوش است.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ)
خواننده و نوازنده. آوازخوان. مغنی. غناگر. رجوع به غناگر شود:
مگر کآن غناساز و آواز رود
در آن خم بدین عذر گفت آن سرود.
نظامی.
غناساز گنبد چو باشد درست
صدای خوش آرد به اوتار سست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شُمَ / مِ)
سازگار با مزاج. مساعد با طبیعت. موافق با مزاج:
به گوش آواز هر مرغی لطیف و طبعساز آید
بدست می ز شادی هر زمان بانگ جواز آید.
فرخی.
تا طبعسازباشد دینداری
شیریست تازه ریخته بر شکر.
ناصرخسرو.
نسازد ترا طبع با گفتۀ او
چو گفتار تونوفتد طبعسازش.
ناصرخسرو.
آمدم تا طبع را سازم ز مدح تو غذا
مدح تو طبع مرا باشد غذای طبعساز.
سوزنی.
، اهل نشاط و طرب:
گرش پنهانک مهمان کنی از عامه بشب
طبعساز و طربی یابیش و رودنواز.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(طِ لِ)
نام شهری بشمال غرب جزائر بنی مزعانه (الجزائر)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ / لِ)
غذاسازنده. آماده کننده غذا. مغذی:
من بر همه تن شوم غذاساز
چون قسم جگر بدو رسد باز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ)
ساختۀ خدا. چون: کار خداساز. کعبۀ خداساز. محراب خداساز. (از آنندراج) :
منت گذار ورطۀ امداد کی شود
کار گذشته را که خداساز میشود.
میرزا جلال (از آنندراج).
مژده درد دوستی یافت شفایی از ازل
بیم زوال کی بود عشق خداساز را.
حکیم شرف الدین شفایی (از آنندراج).
گر کنم رو بسوی کعبۀ دیگر کفر است
تا چو ابروی تو محراب خداسازی هست.
دانش (از آنندراج).
رسی بدوست توانی اگر بخود برسی
ز طرف دل مگذر کعبۀ خداسازی است.
دانش (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ شِ کَ تَ / تِ)
دواسازنده. داروگر. داروساز. صیدلانی. صیدنانی. (یادداشت مؤلف). داروگر. کسی که داروها سازد و با هم ترکیب کند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ)
شفاسازنده. نافع و سودمند و شفادهنده. (ناظم الاطباء) :
به دستان دوستان را کیسه پرداز
به زخمه زخم دلها را شفاساز.
نظامی.
، دارویی که تندرستی آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلوط، و آن اسم مملکتی بود که اریوک بر آن حکمران بود (سفر پیدایش 4:1-9). لکن قول مرجح آنست که در بابل سفلی بر رود فرات درمیانۀ آور و ارک واقع بود و از مکتوباتی که از آنجا بدست آمده مستفاد میشود که از بابل قدیم تر میباشد لکن آخر بابل بر آن تفوق یافت. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(یَ کَ / کِ)
مغنی. ساززننده. (ناظم الاطباء). ساززن. (فرهنگ فارسی معین). نغمه پرداز. نوازنده:
نواسازی دهندت باربدنام
که بر یادش گوارد زهر در جام.
نظامی.
نواساز خنیاگران شگرف
به قانون اوزان برآورده حرف.
نظامی.
نواسازان چمن املا و نغمه پردازان گلشن انشاء. (حبیب السیر ص 122) ، تصنیف ساز. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به نواسازی شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
شتران که نگذارند حوض و چراگاه را
لغت نامه دهخدا
تصویری از نواساز
تصویر نواساز
تصنیف ساز، مغنی ساز زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل ساز
تصویر گل ساز
آنکه گلهای مصنوعی سازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غناساز
تصویر غناساز
آهنگ ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلا سازی
تصویر طلا سازی
کیمیا گری
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که از زیر خرقه طاسها بر آرد و گاهی طاس را بر هوا افکند و بر سر چوب بگیرد (نظیر شیشه باز) و بازی های عجیب وغریب دیگر کند، محیل مکار
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته تالستان تالشانه گونه ای جامه جامه ایست که آن را بر کتف پوشند و همه بدن را فرا می گیرد و آن را بافند و برش خیاطی ندارد، عبای مدوریست به رنگ سبز که قسمت فرودین ندارد. پود آن از پشم و آن را خواص علما و مشایخ و همچنین روحانیون مسیحی پوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواساز
تصویر دواساز
داروگر، داروساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلا ساز
تصویر طلا ساز
کیمیا گر پارسی است تلا ساز زر ساز کیمیاگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طالسان
تصویر طالسان
((لِ))
ردا، جامه بلند و گشاد، طیلسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاسباز
تصویر طاسباز
قمارباز، حقه باز، شعبده باز
فرهنگ فارسی معین
فیلمبردار، فیلمساز
دیکشنری اردو به فارسی
داروساز
دیکشنری اردو به فارسی