تلستار (تل آشور) مکانی است که بنی عدن در آنجا ساکن بودند بعد از آن آشوریان بدانجا غلبه کردند دوم پادشاهان 19:12 و کتاب اشعیا 37:12. رولنسن گمان میبرد که موقع تلاسار در غربی الجزیره در نزدیکی حاران و اورفا واقع است لیکن لیرد گمان دارد که در طرف غربی، در نزدیکی تل عفر، شانزده یلی موصل واقع است. (از قاموس کتاب مقدس)
تلستار (تل آشور) مکانی است که بنی عدن در آنجا ساکن بودند بعد از آن آشوریان بدانجا غلبه کردند دوم پادشاهان 19:12 و کتاب اشعیا 37:12. رولنسن گمان میبرد که موقع تلاسار در غربی الجزیره در نزدیکی حاران و اورفا واقع است لیکن لیرد گمان دارد که در طرف غربی، در نزدیکی تل عفر، شانزده یلی موصل واقع است. (از قاموس کتاب مقدس)
طیلسان. چادر. (منتهی الارب). در حاشیۀ المعرب جوالیقی آمده است که طیلسان را طیلس و طالسان هم گویند (به کسر لام در طالسان) و در المعیار وادی شیر آمده که کلمه طیلسان معرب ’تالسان’ به کسر لام است، و صاحب المعیار کلمه طالسان یا طیلسان را چنین تفسیر کرده است: ’جامه ای است که آن را بر کتف پوشند. ’ و هم گوید: ’جامه ای است که همه بدن را فرامی گیرد، برای پوشیدن آن را بافند، و خالی از برش و خیاطی است’. وادی شیر گوید: ’عبای مدوری است برنگ سبز که قسمت فرودین ندارد. پود آن از پشم است، خواص علما و مشایخ آن را پوشند، و آن از لباسهای عجمان است’. (المعرب جوالیقی ص 227). و صاحب منتهی الارب ذیل طیلسان آرد: کلمه مزبورمعرب تالشان است. و رجوع به طیلسان و تالشان شود
طیلسان. چادر. (منتهی الارب). در حاشیۀ المعرب جوالیقی آمده است که طیلسان را طیلس و طالسان هم گویند (به کسر لام در طالسان) و در المعیار وادی شیر آمده که کلمه طیلسان معرب ’تالسان’ به کسر لام است، و صاحب المعیار کلمه طالسان یا طیلسان را چنین تفسیر کرده است: ’جامه ای است که آن را بر کتف پوشند. ’ و هم گوید: ’جامه ای است که همه بدن را فرامی گیرد، برای پوشیدن آن را بافند، و خالی از برش و خیاطی است’. وادی شیر گوید: ’عبای مدوری است برنگ سبز که قسمت فرودین ندارد. پود آن از پشم است، خواص علما و مشایخ آن را پوشند، و آن از لباسهای عجمان است’. (المعرب جوالیقی ص 227). و صاحب منتهی الارب ذیل طیلسان آرد: کلمه مزبورمعرب تالشان است. و رجوع به طیلسان و تالشان شود
در ولایت طایفه ای اند که از زیر خرقه طاسها برآرند و گاهی طاس را در هوا افکنند و بر سر چوب بگیرند، از عالم شیشه باز، و بازیهای عجیب و غریب دیگر نیز کنند، از عالم بهان متی هندوستان، (آنندراج) (بهار عجم) : ز کشتی چو کردیم هنگامه ساز بگوئیم حرفی هم از طاسباز خورد چرخ از چرخ آن دلربا بمن حال گردید چون آسیا، میرزا طاهر وحید، ، محیل، مکار، (مجمع التماثیل از بهار عجم و آنندراج) : طاسبازی بدیدم از بغداد چون جنید از سلوکش آگاهی سر برون برد زیر جبه و گفت لیس فی جبتی سوی اﷲ، کمال خجندی
در ولایت طایفه ای اند که از زیر خرقه طاسها برآرند و گاهی طاس را در هوا افکنند و بر سر چوب بگیرند، از عالم شیشه باز، و بازیهای عجیب و غریب دیگر نیز کنند، از عالم بهان متی هندوستان، (آنندراج) (بهار عجم) : ز کشتی چو کردیم هنگامه ساز بگوئیم حرفی هم از طاسباز خورد چرخ از چرخ آن دلربا بمن حال گردید چون آسیا، میرزا طاهر وحید، ، محیل، مکار، (مجمع التماثیل از بهار عجم و آنندراج) : طاسبازی بدیدم از بغداد چون جنید از سلوکش آگاهی سر برون برد زیر جبه و گفت لیس فی جبتی سوی اﷲ، کمال خجندی
طلاساز، چیزی که کار نقش و نگارش از طلا باشد و کرده باشند، چون خانه طلاکار و شمشیر طلاکار: منزل مردان ز نقش عاریت کاری خوش است خانه چون فانوس از مهمان طلاکاری خوش است. محسن تأثیر (از آنندراج)
طلاساز، چیزی که کار نقش و نگارش از طلا باشد و کرده باشند، چون خانه طلاکار و شمشیر طلاکار: منزل مردان ز نقش عاریت کاری خوش است خانه چون فانوس از مهمان طلاکاری خوش است. محسن تأثیر (از آنندراج)
خواننده و نوازنده. آوازخوان. مغنی. غناگر. رجوع به غناگر شود: مگر کآن غناساز و آواز رود در آن خم بدین عذر گفت آن سرود. نظامی. غناساز گنبد چو باشد درست صدای خوش آرد به اوتار سست. نظامی
خواننده و نوازنده. آوازخوان. مغنی. غناگر. رجوع به غناگر شود: مگر کآن غناساز و آواز رود در آن خم بدین عذر گفت آن سرود. نظامی. غناساز گنبد چو باشد درست صدای خوش آرد به اوتار سست. نظامی
سازگار با مزاج. مساعد با طبیعت. موافق با مزاج: به گوش آواز هر مرغی لطیف و طبعساز آید بدست می ز شادی هر زمان بانگ جواز آید. فرخی. تا طبعسازباشد دینداری شیریست تازه ریخته بر شکر. ناصرخسرو. نسازد ترا طبع با گفتۀ او چو گفتار تونوفتد طبعسازش. ناصرخسرو. آمدم تا طبع را سازم ز مدح تو غذا مدح تو طبع مرا باشد غذای طبعساز. سوزنی. ، اهل نشاط و طرب: گرش پنهانک مهمان کنی از عامه بشب طبعساز و طربی یابیش و رودنواز. ناصرخسرو
سازگار با مزاج. مساعد با طبیعت. موافق با مزاج: به گوش آواز هر مرغی لطیف و طبعساز آید بدست می ز شادی هر زمان بانگ جواز آید. فرخی. تا طبعسازباشد دینداری شیریست تازه ریخته بر شکر. ناصرخسرو. نسازد ترا طبع با گفتۀ او چو گفتار تونوفتد طبعسازش. ناصرخسرو. آمدم تا طبع را سازم ز مدح تو غذا مدح تو طبع مرا باشد غذای طبعساز. سوزنی. ، اهل نشاط و طرب: گرْش ْ پنهانک مهمان کنی از عامه بشب طبعساز و طربی یابیش و رودنواز. ناصرخسرو
ساختۀ خدا. چون: کار خداساز. کعبۀ خداساز. محراب خداساز. (از آنندراج) : منت گذار ورطۀ امداد کی شود کار گذشته را که خداساز میشود. میرزا جلال (از آنندراج). مژده درد دوستی یافت شفایی از ازل بیم زوال کی بود عشق خداساز را. حکیم شرف الدین شفایی (از آنندراج). گر کنم رو بسوی کعبۀ دیگر کفر است تا چو ابروی تو محراب خداسازی هست. دانش (از آنندراج). رسی بدوست توانی اگر بخود برسی ز طرف دل مگذر کعبۀ خداسازی است. دانش (از آنندراج)
ساختۀ خدا. چون: کار خداساز. کعبۀ خداساز. محراب خداساز. (از آنندراج) : منت گذار ورطۀ امداد کی شود کار گذشته را که خداساز میشود. میرزا جلال (از آنندراج). مژده درد دوستی یافت شفایی از ازل بیم زوال کی بود عشق خداساز را. حکیم شرف الدین شفایی (از آنندراج). گر کنم رو بسوی کعبۀ دیگر کفر است تا چو ابروی تو محراب خداسازی هست. دانش (از آنندراج). رسی بدوست توانی اگر بخود برسی ز طرف دل مگذر کعبۀ خداسازی است. دانش (از آنندراج)
شفاسازنده. نافع و سودمند و شفادهنده. (ناظم الاطباء) : به دستان دوستان را کیسه پرداز به زخمه زخم دلها را شفاساز. نظامی. ، دارویی که تندرستی آورد. (ناظم الاطباء)
شفاسازنده. نافع و سودمند و شفادهنده. (ناظم الاطباء) : به دستان دوستان را کیسه پرداز به زخمه زخم دلها را شفاساز. نظامی. ، دارویی که تندرستی آورد. (ناظم الاطباء)
بلوط، و آن اسم مملکتی بود که اریوک بر آن حکمران بود (سفر پیدایش 4:1-9). لکن قول مرجح آنست که در بابل سفلی بر رود فرات درمیانۀ آور و ارک واقع بود و از مکتوباتی که از آنجا بدست آمده مستفاد میشود که از بابل قدیم تر میباشد لکن آخر بابل بر آن تفوق یافت. (قاموس کتاب مقدس)
بلوط، و آن اسم مملکتی بود که اریوک بر آن حکمران بود (سفر پیدایش 4:1-9). لکن قول مرجح آنست که در بابل سفلی بر رود فرات درمیانۀ آور و ارک واقع بود و از مکتوباتی که از آنجا بدست آمده مستفاد میشود که از بابل قدیم تر میباشد لکن آخر بابل بر آن تفوق یافت. (قاموس کتاب مقدس)
پارسی تازی گشته تالستان تالشانه گونه ای جامه جامه ایست که آن را بر کتف پوشند و همه بدن را فرا می گیرد و آن را بافند و برش خیاطی ندارد، عبای مدوریست به رنگ سبز که قسمت فرودین ندارد. پود آن از پشم و آن را خواص علما و مشایخ و همچنین روحانیون مسیحی پوشند
پارسی تازی گشته تالستان تالشانه گونه ای جامه جامه ایست که آن را بر کتف پوشند و همه بدن را فرا می گیرد و آن را بافند و برش خیاطی ندارد، عبای مدوریست به رنگ سبز که قسمت فرودین ندارد. پود آن از پشم و آن را خواص علما و مشایخ و همچنین روحانیون مسیحی پوشند