جدول جو
جدول جو

معنی طقو - جستجوی لغت در جدول جو

طقو
(حِ)
شتافتن. شتابروی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
طقو
شتابروی
تصویری از طقو
تصویر طقو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طوق
تصویر طوق
گردن بند، چیزی که گرداگرد چیزی را می گیرد
نخطی حلقه مانند دور گردن برخی پرندگان و حیوانات
فرهنگ فارسی عمید
(حَ لَ)
پر شدن آب دریا. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). برتر آمدن آب دریا و چاه و جوی. (زوزنی). برتر آمدن آب دریا و رود. (تاج المصادر). برآمدن رود. (منتخب اللغات). برآمدن و بلند گردیدن آب. (منتهی الارب) ، بالیدن گیاه، بلند گردیدن همت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
طفوّ. بالا برآمدن بر آب. (منتهی الارب). بر سر آب آمدن چیزی. (المصادر زوزنی). بر سر آب برآمدن چیزی. (منتخب اللغات) ، برگ بالای درخت ظاهر شدن. (منتخب اللغات). ظاهر شدن برگ بر درخت. (منتهی الارب) ، سخت دویدن آهو و سبک رفتن آن بر روی زمین. (منتخب اللغات). سخت دویدن آهو. (منتهی الارب) ، مردن. (منتخب اللغات) (منتهی الارب) ، داخل شدن در کاری. (منتخب اللغات). در کاری درآمدن، برآمدن و نمود گردیدن. (منتهی الارب)
طفو. بالا برآمدن بر آب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وِن)
طو. گرسنه. (منتهی الارب) (دهار) ، گرسنه دارنده خود را. طاویه مثله فیهما. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پیچنده. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(حَ س س)
درگذشتن از حد، نافرمانی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). طغوان
لغت نامه دهخدا
(حُ)
از دور درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: طرا طروّاً، از دور درآمد. (منتهی الارب). آمدن از جای دور. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(طَقْ قَ)
طقهٌ واحده، فقط یک طعام. (دزی ج 2 ص 49)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
طریقه، و بر طریقۀ دینی غلبه یافته است. (از اقرب الموارد). و رجوع به دزی ج 2 ص 49 شود
لغت نامه دهخدا
(حِ ثَ)
خواندن. یقال: طباه الیه طبواً،خواند او را بسوی وی. (منتهی الارب) (زوزنی) ، برگردانیدن کسی را از کاری: طباه عن الامر، برگردانید او را از آن کار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حِسَ)
رفتن. یقال: طتا طتواً. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زدن بر تهیگاه، دردمند شدن از تهیگاه. رسیدن چیزی به پهلو، درد گرفتن شکم از خوردن گوشت،
{{اسم}} آبگاه. تهیگاه، و آن دو باشد. قطن. پهنه (یعنی پنج مهرۀ کمرگاه) . صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید: سوم از مهره ها، مهره های کمرگاه است و به تازی آن جایگاه را قطن گویند و حقو گویند و عدد آن پنج است - انتهی. جایگاه ازار بستن. (منتهی الارب). جای ازار بستن از میان پهلو. جای بستن ازار. بستن گاه ازار. میان مردم وازار. و آنجا که بند ازار بود. (مهذب الاسماء). ازاریا جای ازار بستن از میان. ج، احق. احقاء، حقاء، حقی، جای درشت و بلند از سیل. موضع درشت بلندشده از سیل. ج، حقاء، جای پر از تیر، دو کرانۀ پشته. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ جَ لَ)
گستردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گسترانیدن. (دهار). بگسترانیدن. (تاج المصادربیهقی). مثل الدحو. (زوزنی) ، گسترده شدن، به درازا کشیدن، خفتن بر پهلوی چپ، خفتن، رفتن. یقال: ماادری این طحا، ای ذهب ، بردن چیزی دل کسی را، دور گردیدن، هلاک شدن، اندوهگین گردیدن، بر روی افکندن مردم را. (منتهی الارب) (آنندراج) ، و الطحی لغهٌ فیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
بازی کردن به غوک چوب. (منتهی الارب). مترادف طث ء. رجوع به طث ّ و طث ء شود
لغت نامه دهخدا
(طَلْوْ)
ریزۀ هر چیزی. (منتهی الارب) ، آهوبره که نوزاده باشد. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حَ صَ)
پای بچۀ چهارپایان بستن. (منتهی الارب). ببستن پای بچۀ چهارپای که زنگله دارد. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(تَ مَزْ زُ)
بانگ کردن کوف. (تاج المصادر بیهقی). بانگ کردن بوم نر. (آنندراج) زقاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به زقاء شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
همان چاقو است. (از آنندراج). تلفظی از ’چاقو’ در بعضی لهجه ها. آلتی تیز و برنده، دارای دسته و تیغه که اقسام کوچک و بزرگ دارد و بعضی اشخاص نیز نوعی از آن را با خود دارند. (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه) و رجوع به چاقو شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
انتظار کردن کسی را و حفظ و نگاهبانی وی نمودن. (منتهی الارب). بقاوه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به بقاوه شود
لغت نامه دهخدا
(حَقْوْ)
نام آبی بدوازده میلی واقصه و بدانجا چاهی بعمق پنجاه قامت آدمی با آبی کم و غلیظ و بدانجا آثار ویران حوض و قصری است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ بُ)
ده کوچکی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت واقع در یکهزارگزی جنوب ساردوئیه و جنوب راه فرعی راین به ساردوئیه. سکنۀ آن 20 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از رقو
تصویر رقو
ریگ، توده گرد
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی مرکب از تیغه فولادین و دسته های چوبین و آن برای بریدن و تراشیدن بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقو
تصویر حقو
تهیگاه، کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرقو
تصویر طرقو
پیشکش و نزل و علوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طحو
تصویر طحو
نیک راندن، گرد آوردن شتران، تیز کردن کارد و جز آن، بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیقو
تصویر طیقو
سیاخوت ک گونه ای مرغابی یلوه تیتو
فرهنگ لغت هوشیار
بر آمدن برآب، نمایانی برگ بر درخت، سخت دویدن: آهو، مردن، به کاری در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوق
تصویر طوق
گردن بند، زیوری که گرد گردن برآرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلو
تصویر طلو
ریزه هر چیزی، پای بستن نوزاد چارپای را گرگ گرگ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طهو
تصویر طهو
کار، بریان کردن گوشت پختن، نان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطو
تصویر قطو
گرانرفتاری، پروازکردن به جای گام برداشتن ازخوشی وسرمستی سبکروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقو
تصویر لقو
کژ دهان گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوق
تصویر طوق
((طُ))
گردن بند، هر آن چه که گرداگرد چیزی را فرا گیرد، خطی بر گرد گردن پرندگان مانند کبوتر و قمری، لعنت به گردن کسی انداختن او را گرفتار زحمت و ناراحتی طولانی کردن
فرهنگ فارسی معین