جدول جو
جدول جو

معنی طغرایی - جستجوی لغت در جدول جو

طغرایی
سازندۀ طغرا، طغراکش، طغرانویس
تصویری از طغرایی
تصویر طغرایی
فرهنگ فارسی عمید
طغرایی
چرغان نویس چرغانساز
تصویری از طغرایی
تصویر طغرایی
فرهنگ لغت هوشیار
طغرایی
طغرانویس، طغراکش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارایی
تصویر دارایی
آنچه از خواسته و کالا که مال انسان باشد، سرمایه، ثروت، تمول، وزارتخانه یا اداره ای که مالیات ها را وصول می کند و به امور درآمد و هزینۀ کشور رسیدگی می کند، مالیه، نوعی از پارچۀ ابریشمی موج دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گیرایی
تصویر گیرایی
گیرنده بودن، تاثیر، نفوذ، حالت مخصوص در سیمای شخص که دیگران را مجذوب سازد، جذابیت، فریبندگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صحرایی
تصویر صحرایی
بیابانی، صحرانشین، ساکن صحرا، پرورش یافته در صحرا مثلاً گل صحرایی، موش صحرایی، کار یا عملی که در صحرا انجام شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارایی
تصویر یارایی
توانایی، طاقت، قدرت، دلیری، یارگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکرایی
تصویر بکرایی
میوه ای از خانوداۀ مرکبات شبیه پرتقال توسرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یغمایی
تصویر یغمایی
یغماگر، غارتگر، آنکه مال مردم را غارت کند، غارت کننده، تاراج کننده
فرهنگ فارسی عمید
(طُ)
یاقوت آرد: حسین بن علی بن محمد بن عبدالصمد الاستاد، مؤیدالدین، ابواسماعیل الاصبهانی، المعروف بالطغرائی. کلمه طغرائی منسوب به کسی است که شغل و منصب او نوشتن طغرا و القاب ملوک و امرا بر فرامین و مناشیر باشد. و هی الطره التی تکتب فی اعلی المناشیر فوق البسمله بالقلم الجلی تتضمن اسم الملک و القابه و هی کلمه اعجمیه محرفه من الطره. طغرائی در دبیری و شاعری آیتی بشمار میرفت، به صناعت کیمیا آگاه بود، و در این فن وی را تصانیف است. مردم در پیروی و عمل به تصانیف وی مال بیشمار از کف دادند. طغرائی در دربار سلطان ملکشاه بن الب ارسلان مرجع خدمات و در زمان سلطنت سلطان محمد پسر وی از آغاز تا انجام رئیس دیوان انشاء و متولی امر دیوان طغرا بود، در واقع دولت سلجوقی را به وجود وی شرافتی خاص حاصل آمد، و ایوبیان را پیوسته در آرزوی وی بسر رفتی، و مناصب و درجات طی میکرد و چندی تولیت دیوان استیفا را نیز در قبضه داشت و برای منصب وزارت نامزد شده بود و در دولت سلجوقیه و امامیه در صناعت انشاء کسی را یارای مماثلت با وی نبود، جز امین الملک، ابونصر عتبی. طغرائی را در عربیت و علوم ارزشی ثابت بود، در نظم و نثر بسیار بلیغ بود و اعجاز میکرد. امام محمد بن الهیثم الاصبهانی گوید: استاد ابواسماعیل طغرائی به ذکا و هوش خویش بر اسرار صناعت کیمیا آگاهی یافت و مشکلات و رموز آن را حل کرد، و آن گنجینۀ نهانی را آشکار ساخت. و وی را در صناعت کیمیا تصنیفاتی است، از آن جمله: جامعالاسرار، و تراکیب الانوار، حقائق الاستشهادات، ذات الفوائد، الرد علی ابن سینا فی ابطال الکیمیاء، مصابیح الحکمه، مفاتیح الرحمه. وی را دیوان شعر و تألیفات دیگری است... وی بسال 453 هجری قمری قدم به عرصۀ وجود نهاد، و در محاربه ای که بین سلطان مسعود بن محمد و برادرش سلطان محمود بسال 515 هجری قمری رخ داد کشته شد، و در آن تاریخ سن وی از شصت تجاوز کرده بود. گویند چون سلطان بر کشتن وی مصمم شد، فرمان داد او را بر درختی بستند، و گروهی از کمانداران و تیراندازان را روبروی وی بازداشتند و یک تن را فرمود در پس درخت بایستد، وآنچه را در آن حالت از زبان طغرائی میشنود ثبت کند، آنگاه کمانداران را فرمود تا من فرمان ندهم تیرها را گشاد ندهید، کمانداران فرمان بردند، و پس از صدور فرمان تیرها را بجانب او بر چلۀ کمان نهادند، طغرائی در آن حال بدیههً این اشعار از گفتۀ خود بسرود:
و لقد اقول لمن یسدّد سهمه
نحوی و اطراف المنیه شرع
و الموت فی لحظات احور طرفه
دونی و قلبی دونه یتقطع
باللّه فتش عن فؤادی هل یری
فیه لغیر هوی الاحبه موضع
اهون به لو لم یکن فی طیه
عهدالحبیب و سره المستودع.
سلطان را از شنیدن اشعار وی رقتی حاصل شد، و فرمان داد تا وی را رها ساختند، ولی پس از زمانی اندک، وزیر، سلطان را بر قتل وی تحریض کرد و اندک مدتی از رهائی او نگذشته بود که سلطان فرمان داد او را کشتند.
طغرائی را قصیده ای است که ورد زبانها و شاهکار راویان اشعار است، این قصیده معروف به لامیهالعجم است، واز طریق اعجاب بدان، تمامی قصیده را ایراد میکنیم:
اصالهالرّأی صانتنی عن الخطل
و حلیهالفضل زانتنی لدی العطل
مجدی اخیراً و مجدی اولاً شرع ٌ
و الشمس راءدالضحی کالشمس فی الطفل
فیم الاقامه بالزوراء لا سکنی
فیها و لا ناقتی فیها و لا جملی
ناء عن الاهل صفرالکف منفرد
کالسیف عرّی متناه عن الخلل
فلا صدیق الیه مشتکی حزنی
و لا انیس الیه منتهی جذلی
طال اغترابی حتی حن راحلتی
و رحلها و قری العساله الذبل
و ضج من لغب نضوی و عج لما
یلقی رکابی و لج الرکب فی عذلی
ارید بسطه کف استعین بها
علی قضاء حقوق للعلا قبلی
و الدهر یعکس آمالی و یقنعنی
من الغنیمه بعدالجد بالقفل
و ذی شطاط کصدرالرمح معتقل
لمثله غیرهیاب و لا وکل
حلوالفکاهه مرالجد قد مزجت
بشدهالبأس منه رقهالغزل
طردت سرح الکری عن ورد مقلته
و اللیل اغری سوام النوم بالمقل
و الرکب میل علی الاکوار من طرب
صاح و آخر من خمرالهوی ثمل
فقلت ادعوک للجلی لتنصرنی
و انت تخذلنی فی الحادث الجلل
تنام عینی و عین النجم ساهره
و تستحیل و صبغاللیل لم یحل
فهل تعین علی غی هممت به
و الغی یزجر احیاناً عن الفشل
انی ارید طروق الحی من اضم
و قد حماه رماه من بنی ثعل
یحمون بالبیض و السمر اللدان به
سودالغدائر حمرالحلی و الحلل
فسر بنا فی ذمام اللیل معتسفاً
فنفحهالطیب تهدینا الی الحلل
فالحب حیث العدا و الاسد رابضه
حول الکناس لها غاب من الاسل
نؤم ناشئهًبالجزع قد سقیت
نصالها بمیاه الغنج و الکحل
قد زاد طیب احادیث الکرام بها
ما بالکرائم من جبن و من بخل
تبیت نارالهوی منهن فی کبد
حراً و نارالقری منهم علی القلل
یقتلن انضاء حب لا حراک به
و ینحرون کرام الخیل و الابل
یشفی لدیغالعوالی فی بیوتهم
بنهله من غدیر الخمر و العسل
لعل ّ المامه بالجزع ثانیه
یدب منها نسیم البرء فی عللی
لااکره الطعنه النجلاء قد شفعت
برشقه من نبال الاعین النجل
و لااهاب الصفاح البیض تسعدنی
باللمح من خلل الاستار و الکلل
و لااخل بغزلان تغازلنی
ولو دهتنی اسودالغیل بالغیل
حب السلامه یثنی هم صاحبه
عن المعالی و یغری المرء بالکسل
فان جنحت الیه فاتخذ نفقاً
فی الارض او سلّماً فی الجو فاعتزل
و دع غمار العلا للمقدمین علی
رکوبها و اقتنع منهن بالبلل
رضا الذلیل بخفض العیش مسکنهٌ
و العز تحت رسیم الاینق الذلل
فادراء بهافی نحور البید جافله
معارضات مثانی اللجم بالجدل
ان العلا حدثتنی و هی صادقه
فیما تحدث ان العز فی النقل
لو ان فی شرف المأوی بلوغ منی
لم تبرح الشمس یوماً دارهالحمل
اهبت بالحظ لو نادیت مستمعاً
و الحظ عنی بالجهال فی شغل
لعله ان بدا فضلی و نقصهم
لعینه نام عنهم او تنبه لی
اعلل النفس بالاّمال ارقبها
ما اضیق العیش لولا فسحهالامل
لم ارض بالعیش و الایام مقبلهٌ
فکیف ارضی و قد ولت علی عجل
غالی بنفسی عرفانی بقیمتها
فصنتها عن رخیص القدر مبتذل
و عادهالنصل ان یزهو بجوهره
و لیس یعمل الا فی یدی بطل
ماکنت اوثر ان یمتد بی زمنی
حتی اری دوله الاوغاد و السفل
تقدمتنی اناس کان شوطهم
وراء خطوی اذ امشی علی مهل
هذا جزاء امری ٔ اقرانه درجوا
من قبله فتمنی فسحهالاجل
و ان علانی من دونی فلا عجب
لی اسوه بانحطاط الشمس عن زحل
فاصبر لها غیر محتال و لا ضجر
فی حادث الدهر ما یغنی عن الحیل
اعدی عدوک ادنی من وثقت به
فحاذر الناس و اصحبهم علی دخل
و انما رجل الدنیا و واحدها
من لایعول فی الدنیا علی رجل
و حسن ظنک بالایام معجزه
فظن شراً و کن منها علی وجل
غاض الوفاء و فاض الغدر و انفرجت
مسافهالخلف بین القول و العمل
و شان صدقک عند الناس کذبهم
و هل یطابق معوج ٌ بمعتدل
ان کان ینجع شی ٔ فی ثباتهم
علی العهود فسبق السیف للعذل
یا وارداً سؤر عیش کله کدر
انفقت صفوک فی ایامک الاول
فیم اقتحامک لج البحر ترکبه
و انت یکفیک منه مصهالوشل
ملک القناعه لایخشی علیه و لا
یحتاج فیه الی الانصار و الخول
ترجو البقاء بدار لا ثبات لها
فهل سمعت بظل غیرمنتقل
و یا خبیراً علی الاسرار مطلعاً
اصمت ففی الصمت منجاه من الزلل
قد رشحوک لامر لو فطنت له
فارباء بنفسک ان ترعی مع الهمل.
و نیز او راست:
اما العلوم فقد ظفرت ببغیتی
منها فمااحتاج ان اتعلما
و عرفت اسرار الخلیقه کلها
علماً انار لی البهیم المظلما
و ورثت هرمس سر حکمته الذی
مازال ظناً فی الغیوب مرجّما
و ملکت مفتاح الکنوز بحکمه
کشفت لی السر الخفی المبهما
لولا التقیه کنت اظهر معجزاً
من حکمتی تشفی القلوب من العمی
اهوی التکرم و التظاهر بالذی
علمته و العقل ینهی عنهما
و ارید لاالقی غبیّاً موسراً
فی العالمین و لا لبیباً معدما
و الناس اما جاهل او ظالم
فمتی اطیق تکرماً و تکلما.
و همو راست:
انظر تری الجنه فی وجهه
لا ریب فی ذاک ولا شک ّ
اما تری فیه الرحیق الّذی
ختامه من خاله مسک.
(معجم الادباء ج 4 صص 51-60).
ابن خلکان بنقل از کتاب ’نصرهالفتره و عصرهالقطره’ که از تألیفات عماد کاتب و در تاریخ سلجوقیه است، نقل کرده که طغرائی که او را استاد میخواندند، وزیر سلطان مسعود سلجوقی بود در موصل، چون بین سلطان مسعود و برادرش محمود در نزدیک همدان محاربه پیش آمد، و پیروزی نصیب محمود شد، نخست کسی را که از لشکر سلطان مسعود دستگیر کردند مؤیدالدین طغرائی بود. این خبر به وزیر محمود کمال نظام الدین ابوطالب علی بن احمد بن حرب السمیرمی رسید، شهاب اسعد که به نیابت نصیر کاتب در دارالانشاء محمود سمت طغرانویسی داشت گفت این مؤیدالدین مرد ملحدی است. سمیرمی گفت آنکس که ملحد باشد باید کشته شود، از این رو به ستم و ناروا طغرائی را کشتند، چه میدانستند که محمود برادر مسعود بواسطۀ فضل و بلاغت طغرائی نسبت به وی خوش بین است و اگر او را آزادگذارند، شاید دربار محمود مرجع مهام امور گردد، بنابراین دشمنان وی در صدد قتل او برآمدند، و این واقعه در سال 513 و به قولی 514 و به روایتی دیگر 518 اتفاق افتاد و در آن هنگام سن وی از شصت متجاوز بود، چه در اشعار طغرائی قطعه ای است که در 57سالگی که فرزندی خداوندتعالی به وی عطا فرموده سروده و گفته است:
هذا الصغیر الذی وافی علی کبر
اقر عینی و لکن زاد فی فکری
سبع و خمسون لو مرت علی حجر
لبان تأثیرها فی صفحهالحجر.
والله اعلم بما عاش بعد ذلک رحمه الله تعالی. و سمیرمی وزیر نیز روز سه شنبه سلخ ماه صفر، بسال 516 در بازار بغداد نزدیک مدرسه نظامیه کشته شد. گویند قاتل وی غلام سیاهی ازآن طغرائی بود که چون وزیرسبب قتل ولینعمت وی شده بود در مقام قصاص برآمد. (ابن خلکان چ تهران ج 1 ص 176).
ابن الاثیر در کامل آورده که: در نیمۀ ماه ربیعالاول سال 514 سپاهیان مسعود و محمود در گردنۀ اسدآباد همدان با یکدیگر روبرو شدند، از بام تا شام با یکدیگر جنگیدند... سرانجام سپاهیان مسعود شکست یافتند، و گروهی از سران و اعیان اردوی مسعود اسیر و به دست سپاهیان محمود گرفتار گردیدند، از آن جمله استاد ابواسماعیل وزیرمسعود بود که فرمان قتل او از طرف محمود صادر شد، وگفت تباهی کیش و اعتقاد طغرائی نزد من ثابت شده و در آن تاریخ 13 ماه از وزارت وی گذشته، و سن او نیز از شصت تجاوز کرده بود. و کان حسن الکتابه و الشعر، یمیل الی صنعهالکیمیاء، و له فیها تصانیف قد ضیعت من الناس اموالاً لاتحصی - انتهی. (کامل ج 1 ص 238 وقایع سال 514).
در دائره المعارف اسلام (به فرانسه) آمده که تاریخ سال 518 که برخی آن را سال قتل طغرائی دانسته اند بکلی خلاف واقع است زیرا قتل سمیرمی وزیر در 516 نزدیک مدرسه نظامیه در بغداد رخ داد. شهرت طغرائی بیشتر براثر انشاء قصیدۀ لامیهالعجم اوست که بسال 505 سروده، و موضوع آن شکایت از روزگار و عتاب و گلۀ با مردم این جهان است. گولیوس این قصیده را به زبان لاتینی ترجمه و نشر کرد، و شاید این قصیده قدیمترین نمونۀ از اشعار عرب باشد که به زبان اروپائی ترجمه و مورد قبول عامه واقع شده است، و چاپ و ترجمه این قصیده به زبانهای دیگر نیز مکرر صورت گرفته است. و بر اثر جلب نظر ادبا و بلغا شروح بسیاری بر این قصیده نوشته اند. دیوانی که از طغرائی در اسلامبول به طبع رسانده اند، بعد از مرگ وی تدوین شده، در این دیوان بغیر از لامیهالعجم قصاید دیگری در مدح و ستایش امرا و اشراف و شاهزادگان معاصر وی دیده میشود، و نیز شاید آخرین چکامه های این دیوان را در مدیحۀ ولینعمت جوان خویش مسعود سروده باشد. (دائره المعارف اسلام ج 4).
دیوان طغرائی در اسلامبول بسال 1300 هجری قمری در مطبعهالجوائب به طبع رسیده است. لامیهالعجم را که معروف و از قصائد بنام است جمعی از ادبا برای نشر آن همت گماشتند، یک نوبت در آکسفرد بهمت استاد بوکوک بسال 1661 میلادی و نوبتی دیگر بهمت استاد رایسکی در فرانکفورت بسال 1769 و سومین نوبت در شهر درسدن بسال 1756 و نیز نوبتی هم در ضمن چندین متن از مهمات متون بسال 1868 و 1878 در مصر به طبع رسیده است. یک نوبت هم قصیدۀ لامیهالعجم به ضمیمۀ لامیهالعرب شنفری به سعی و اهتمام استاد فراین در قازان روسیه بسال 1814 چاپ شده است. نوبتی هم لامیهالعجم با شرح آن که از یونس مالکی است در کتابی که از شارح مزبور بنام الکنز المدفون و الفلک المشحون نشر شده طبع گردیده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1241).
ابن ابی اصیبعه در اثناء ترجمه احوال امین الدوله بن تلمیذ گوید: وقتی ابواسماعیل الطغرائی این دو بیت از گفتار خود را برای امین الدوله فرستاد:
یا سیدی و الذی مودته
عندی روح یحیی به الجسد
من الم الظهر استغیث و هل
یألم ظهر الیک یستند.
(عیون الانباء ج 1 ص 267).
و نیز رجوع به ابواسماعیل حسین بن علی الطغرائی و حسین بن علی الطغرائی در الاعلام زرکلی ج 1 ص 255 وج 2 ص 448 شود
لغت نامه دهخدا
(طُ)
قوام الملک. طغرائی. ممدوح الاجل بدرالدین شرف الشعراء القوامی الرازی. (لباب الالباب ج 2 ص 236)
لغت نامه دهخدا
کنجک فروش، می فروش منسوب به طرایف فروشنده اشیا طرفه و نادر مانند چیزهای زیبا که از چوب و تخته و غیره سازند، فروشنده شراب طرفه و نادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طغیانی
تصویر طغیانی
سرکش نافرمان
فرهنگ لغت هوشیار
سیری: گرگی بود که از پاره کردن و خوردن سیرابی نداشت. (صبحی افسانه های کهن 108: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
پدرام (وحشی) آدمی پرنده، تلخوم (گویش گیلکی) پرنده ای از راسته کبوتران بیگانه، کسی وحشی (مرغ کبوتر مردم)، کسی احدی
فرهنگ لغت هوشیار
قوت گیرندگی توانایی گرفتن: تن گوید: بار خدایا مرا بیافریدی بمانند پاره ای هیزم در دستم گیرایی نبود و در پایم روانی نبود، جذابیت فریبندگی، تاثیر نفوذ، صید کردن، اسارت گرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یارایی
تصویر یارایی
توانایی قدرت، جرات
فرهنگ لغت هوشیار
از شهر یغما، خوبروی -1 منسوب به یغما، خوبروزیبا: من همان روز دل و صبر بیغما دادم که مقید شدم آن دلبریغمائی را. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به صحرا بیابانی بری، گیاهی که در صحرا روید بری مقابل بستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرایی
تصویر پیرایی
در ترکیبات بمعنی عمل پیراستن آید سرو پیرایی ناخن پیرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارایی
تصویر دارایی
مکنت، مال، ثروت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طغرائی
تصویر طغرائی
نویسنده طغرا طغرا کش، رئیس دیوان طغرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکرایی
تصویر بکرایی
توسرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارایی
تصویر خارایی
از جنس خارا گرانیتی
فرهنگ لغت هوشیار
علمی است که در خصوص احوال کره زمین و اوضاع طبیعی و سیاسی کشورها و چگونگی زندگی موجودات روی زمین بحث میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طغرائی
تصویر طغرائی
نویسنده طغرا، رییس دیوان طغرا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جغرافی
تصویر جغرافی
((جُ))
جغرافیا، دانشی است که درباره زمین و تقسیمات طبیعی، سیاسی، جغرافی و انسانی آن بحث می کند، جغرافیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دارایی
تصویر دارایی
ثروت، مال، داشت، نگه داشت، نگهبانی، پارچه ای ابریشمین رنگارنگ موج دار، وزارتخانه ای که وظیفه اش محاسبه و وصول مالیات می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طغراکشی
تصویر طغراکشی
((~. کَ یا کِ))
طغراء نویسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همرایی
تصویر همرایی
اجماع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سارایی
تصویر سارایی
خالصی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارایی
تصویر کارایی
تاثیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اجرایی
تصویر اجرایی
انجامی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گیرایی
تصویر گیرایی
جذبه، درک، جذابیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دارایی
تصویر دارایی
موجودی، آکتیف، ثروت، اموال
فرهنگ واژه فارسی سره