جدول جو
جدول جو

معنی جغرافی

جغرافی((جُ))
جغرافیا، دانشی است که درباره زمین و تقسیمات طبیعی، سیاسی، جغرافی و انسانی آن بحث می کند، جغرافیا
تصویری از جغرافی
تصویر جغرافی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با جغرافی

جغرافی

جغرافی
علمی است که در خصوص احوال کره زمین و اوضاع طبیعی و سیاسی کشورها و چگونگی زندگی موجودات روی زمین بحث میکند
فرهنگ لغت هوشیار

جغرافیا

جغرافیا
فرانسوی گیتا شناسی علمی است که از احوال زمین و اوضاع طبیعی سیاسی و اقتصادی آن بحث میکند و آن شامل اقسامی است
فرهنگ لغت هوشیار

جغرافیا

جغرافیا
علم بررسی عوارض کرۀ زمین، اوضاع طبیعی و سیاسی کشورها و چگونگی زندگی اقوام و ملل و سایر موجودات، جغرافی
جغرافیای اقتصادی: شاخه ای از علم جغرافیا که به بررسی تولید، توزیع و مصرف فراورده ها می پردازد
جغرافیای انسانی: شاخه ای از علم جغرافیا که به بررسی پراکندگی جوامع انسانی، نظام سیاسی و فعالیت اقتصادی آن ها می پردازد
جغرافیای سیاسی: شاخه ای از علم جغرافیا که به بررسی نظام های سیاسی، نهادهای مدنی، مرزها و روابط سیاسی می پردازد
جغرافیای طبیعی: شاخه ای از علم جغرافیا که به بررسی پدیده های طبیعی مانند دریاها، رودها، کوه ها و سنگ ها می پردازد
جغرافیا
فرهنگ فارسی عمید

جغرافیا

جغرافیا
جغرافیا، دانشی است که درباره زمین و تقسیمات طبیعی، سیاسی، جغرافی و انسانی آن بحث می کند، جغرافی
جغرافیا
فرهنگ فارسی معین

اشرافی

اشرافی
برآمدن آفتاب، دمیدن روشنایی، تابندگی، روشن شدن، روشن کردن روشنگری، گشسب روشن گشت دبستانی در فلسفه که بنیاد گذار آن سهروردی است و آن شناخت از راه بینش است روشنداری منسوب به اشراف: جنبه اشرافی یا حکومت اشرافی. حکومت نجبا
فرهنگ لغت هوشیار

اطرافی

اطرافی
پیرامونی شخصی که بکسی نزدیک باشد آنکه غالبا با دیگری تماس دارد، رهگذر، جمع اطرافیان
فرهنگ لغت هوشیار