خوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). طعمه طعماً و طعاماً، خورد آن را. (مجمل اللغه). خوردن آب را. یقال: طعم الماء. (منتهی الارب). چشیدن. (مجمل اللغه) (آنندراج) ، وصل پذیرفتن شاخ به شاخ دیگر: طعم الغصن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مذاق: خار با خرما بگاه طعم کس کی کرد جفت لعل با خرمهره اندر عقد کس کی کرد یار. سنائی. و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 165 شود
خوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). طعمه طعماً و طعاماً، خورد آن را. (مجمل اللغه). خوردن آب را. یقال: طعم الماء. (منتهی الارب). چشیدن. (مجمل اللغه) (آنندراج) ، وصل پذیرفتن شاخ به شاخ دیگر: طعم الغصن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مذاق: خار با خرما بگاه طعم کس کی کرد جفت لعل با خرمهره اندر عِقد کس کی کرد یار. سنائی. و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 165 شود
شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست و ترشی و نمکینی در خوردنی و نوشیدنی. ج، طعوم. مزه. (منتهی الارب) (آنندراج). چشش. یقال: لیس له طعم ٌ و ما هو بذی طعم. (منتهی الارب). لذت. (غیاث اللغات). آنچه حیوان یابد بوسیلۀ ظاهر روی زبان و اطراف آن به قوه ذائقه، از شیرینی و تلخی و شوری و ترشی و گسی و تیزی و دبشی و میخوشی و ملسی و جز آن. شیخ الرئیس در قانون گوید طعوم اگر بیمزگی یعنی تفه را به حساب نیاوریم هشت است، و آن: حلاوت است (شیرینی) و مرارت (تلخی) و حرافت (تیزی) و ملوحت (شوری) و حموضت (ترشی) و عفوصت (گسی) و قبض و دسومت (چربی). طعوم را نه شمرده اند: شیرینی، ترشی، شوری، تیزی، تلخی، دسومت، عفوصت، قبض، تفاهت. و رجوع به طعوم شود. (از اساس). و صاحب بحر الجواهر آرد:طعم چیزی است که حس ذوق بر آن حکم کند و بر نه گونه است: چربی، شیرینی، تلخی، شوری، تیزی، ترشی، دبشی، گسی و بیمزگی (تفه). (از بحر الجواهر) : به طعم شکر بودم به طبع مازریون چنان شدم که ندانم ترنگبین از ماز. مخلدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). دفلی است دشمن من و من شهد جان نواز چون شهد طعم حنظل و خوره کجا بود. فرخی. که بیوسد ز زهر طعم شکر نکند میل بی هنر به هنر. عنصری. چون ز دلبر طعم شکر یافتم دل چو عود از طعم شکر سوختم. عطار. ترکیب ها: - بدطعم. بی طعم. ترش طعم. خوش طعم
شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست و ترشی و نمکینی در خوردنی و نوشیدنی. ج، طُعوم. مزه. (منتهی الارب) (آنندراج). چشش. یقال: لیس له طعم ٌ و ما هو بذی طعم. (منتهی الارب). لذت. (غیاث اللغات). آنچه حیوان یابد بوسیلۀ ظاهر روی زبان و اطراف آن به قوه ذائقه، از شیرینی و تلخی و شوری و ترشی و گسی و تیزی و دِبشی و میخوشی و ملسی و جز آن. شیخ الرئیس در قانون گوید طعوم اگر بیمزگی یعنی تفه را به حساب نیاوریم هشت است، و آن: حلاوت است (شیرینی) و مرارت (تلخی) و حرافت (تیزی) و ملوحت (شوری) و حموضت (ترشی) و عفوصت (گسی) و قبض و دسومت (چربی). طعوم را نُه شمرده اند: شیرینی، ترشی، شوری، تیزی، تلخی، دسومت، عفوصت، قبض، تفاهت. و رجوع به طعوم شود. (از اساس). و صاحب بحر الجواهر آرد:طعم چیزی است که حس ذوق بر آن حکم کند و بر نُه گونه است: چربی، شیرینی، تلخی، شوری، تیزی، ترشی، دبشی، گسی و بیمزگی (تفه). (از بحر الجواهر) : به طعم شکر بودم به طبع مازریون چنان شدم که ندانم ترنگبین از ماز. مخلدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). دفلی است دشمن من و من شهد جان نواز چون شهد طعم حنظل و خوره کجا بود. فرخی. که بیوسد ز زهر طعم شکر نکند میل بی هنر به هنر. عنصری. چون ز دلبر طعم شکر یافتم دل چو عود از طعم شکر سوختم. عطار. ترکیب ها: - بدطعم. بی طعم. ترش طعم. خوش طعم
خوردنی. یقال: فلان قل طعمه، ای اکله. (منتهی الارب) (آنندراج). طعام است. (فهرست مخزن الادویه) ، طعمه مرغ. (غیاث اللغات) ، توانائی، چیزی که از خوردن آن سیری آید. و منه الحدیث فی زمزم: انها طعام ٌ طعم و شفاء سقم. (منتهی الارب) (آنندراج)
خوردنی. یقال: فلان قل طعمه، ای اکله. (منتهی الارب) (آنندراج). طعام است. (فهرست مخزن الادویه) ، طعمه مرغ. (غیاث اللغات) ، توانائی، چیزی که از خوردن آن سیری آید. و منه الحدیث فی زمزم: انها طعام ٌ طعم و شفاء سقم. (منتهی الارب) (آنندراج)
خوراکی که برای به صید حیوانات و ماهیان استفاده می شود، جانور کوچکی که خوراک جانوران قوی تر می شود، کسی یا چیزی که برای سوءاستفاده مورد توجه قرار می گیرد
خوراکی که برای به صید حیوانات و ماهیان استفاده می شود، جانور کوچکی که خوراک جانوران قوی تر می شود، کسی یا چیزی که برای سوءاستفاده مورد توجه قرار می گیرد
را ه کار راه پیشه، درآمد خورش، به خوردن خواندن مهمانی، روزی، درآمد، چشته، پایدام دانه که برای شکار ریزند، باج، پروه (غنیمت) خوردنی خوراک غذا، جمع طعم، تیولی که از محل خالصه های دیوان می دادند (دوره سلجوقیان)
را ه کار راه پیشه، درآمد خورش، به خوردن خواندن مهمانی، روزی، درآمد، چشته، پایدام دانه که برای شکار ریزند، باج، پروه (غنیمت) خوردنی خوراک غذا، جمع طعم، تیولی که از محل خالصه های دیوان می دادند (دوره سلجوقیان)