جدول جو
جدول جو

معنی طعم - جستجوی لغت در جدول جو

طعم
مزه، کیفیتی که از چشیدن یا نوشیدن چیزی احساس شود مثل شوری، تلخی و شیرینی
تصویری از طعم
تصویر طعم
فرهنگ فارسی عمید
طعم
(حَ)
خوردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). طعمه طعماً و طعاماً، خورد آن را. (مجمل اللغه). خوردن آب را. یقال: طعم الماء. (منتهی الارب). چشیدن. (مجمل اللغه) (آنندراج) ، وصل پذیرفتن شاخ به شاخ دیگر: طعم الغصن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مذاق:
خار با خرما بگاه طعم کس کی کرد جفت
لعل با خرمهره اندر عقد کس کی کرد یار.
سنائی.
و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 165 شود
لغت نامه دهخدا
طعم
(حَ زَ)
چشیدن، قادر شدن بر چیزی. یقال: طعم علیه طعماً. توانستن، مغز بهم رسانیدن استخوان، و گویند: مایطعم آکل هذا، یعنی سیر نمیشود خورندۀ آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طعم
(طَ)
شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست و ترشی و نمکینی در خوردنی و نوشیدنی. ج، طعوم. مزه. (منتهی الارب) (آنندراج). چشش. یقال: لیس له طعم ٌ و ما هو بذی طعم. (منتهی الارب). لذت. (غیاث اللغات). آنچه حیوان یابد بوسیلۀ ظاهر روی زبان و اطراف آن به قوه ذائقه، از شیرینی و تلخی و شوری و ترشی و گسی و تیزی و دبشی و میخوشی و ملسی و جز آن. شیخ الرئیس در قانون گوید طعوم اگر بیمزگی یعنی تفه را به حساب نیاوریم هشت است، و آن: حلاوت است (شیرینی) و مرارت (تلخی) و حرافت (تیزی) و ملوحت (شوری) و حموضت (ترشی) و عفوصت (گسی) و قبض و دسومت (چربی). طعوم را نه شمرده اند: شیرینی، ترشی، شوری، تیزی، تلخی، دسومت، عفوصت، قبض، تفاهت. و رجوع به طعوم شود. (از اساس). و صاحب بحر الجواهر آرد:طعم چیزی است که حس ذوق بر آن حکم کند و بر نه گونه است: چربی، شیرینی، تلخی، شوری، تیزی، ترشی، دبشی، گسی و بیمزگی (تفه). (از بحر الجواهر) :
به طعم شکر بودم به طبع مازریون
چنان شدم که ندانم ترنگبین از ماز.
مخلدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
دفلی است دشمن من و من شهد جان نواز
چون شهد طعم حنظل و خوره کجا بود.
فرخی.
که بیوسد ز زهر طعم شکر
نکند میل بی هنر به هنر.
عنصری.
چون ز دلبر طعم شکر یافتم
دل چو عود از طعم شکر سوختم.
عطار.
ترکیب ها:
- بدطعم. بی طعم. ترش طعم. خوش طعم
لغت نامه دهخدا
طعم
(طَ عِ)
مرد نیکوحال در خورش. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طعم
(طُ)
خوردنی. یقال: فلان قل طعمه، ای اکله. (منتهی الارب) (آنندراج). طعام است. (فهرست مخزن الادویه) ، طعمه مرغ. (غیاث اللغات) ، توانائی، چیزی که از خوردن آن سیری آید. و منه الحدیث فی زمزم: انها طعام ٌ طعم و شفاء سقم. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
طعم
(طُ عَ)
جمع واژۀ طعمه
لغت نامه دهخدا
طعم
شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست
تصویری از طعم
تصویر طعم
فرهنگ لغت هوشیار
طعم
((طَ عْ))
مزه، جمع طعوم
تصویری از طعم
تصویر طعم
فرهنگ فارسی معین
طعم
مزه
تصویری از طعم
تصویر طعم
فرهنگ واژه فارسی سره
طعم
چاشنی، مزه، چشایی، چشش، ذائقه، مذاق،
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طعم
ذوقٌ
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به عربی
طعم
Flavor
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به انگلیسی
طعم
saveur
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به فرانسوی
طعم
ذائقہ
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به اردو
طعم
вкус
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به روسی
طعم
Geschmack
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به آلمانی
طعم
смак
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به اوکراینی
طعم
smak
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به لهستانی
طعم
sabor
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به پرتغالی
طعم
sapore
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
طعم
স্বাদ
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به بنگالی
طعم
smaak
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به هلندی
طعم
รสชาติ
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به تایلندی
طعم
ladha
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به سواحیلی
طعم
tat
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
طعم
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به ژاپنی
طعم
味道
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به چینی
طعم
sabor
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
طعم
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به کره ای
طعم
rasa
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
طعم
स्वाद
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به هندی
طعم
טעם
تصویری از طعم
تصویر طعم
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طعمه
تصویر طعمه
خوراکی که برای به صید حیوانات و ماهیان استفاده می شود، جانور کوچکی که خوراک جانوران قوی تر می شود، کسی یا چیزی که برای سوءاستفاده مورد توجه قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
را ه کار راه پیشه، درآمد خورش، به خوردن خواندن مهمانی، روزی، درآمد، چشته، پایدام دانه که برای شکار ریزند، باج، پروه (غنیمت) خوردنی خوراک غذا، جمع طعم، تیولی که از محل خالصه های دیوان می دادند (دوره سلجوقیان)
فرهنگ لغت هوشیار