جدول جو
جدول جو

معنی طشت - جستجوی لغت در جدول جو

طشت
معرّب واژۀ پارسی تشت، ظرفی که در آن لباس یا چیز دیگر می شویند، لگن
تصویری از طشت
تصویر طشت
فرهنگ فارسی عمید
طشت
(طَ)
لغتی است در طست. (اقرب الموارد). ابوعبیده گوید: فارسی است. ثعالبی گفته که فارسی و معرب است، معرب تشت معروف. (غیاث اللغات) (آنندراج). لگن. (دهار). لقن. (دهار). معرب است. لگن. (اقرب الموارد). ابوالایس. ابوکامل. (المرصع). ابومالک. (المرصع) (السامی فی الاسامی) : رهره ، طشت فراخ که قریب القعر بود. سیطل، طشت خرد. مخضب، طشت شمع. (دهار) :
پرستنده را دل پراندیشه گشت
بدان تا دگرباره بنهاد طشت.
فردوسی.
پرستنده ای را بفرمود شاه
که طشت آور و آب برکش ز چاه.
فردوسی.
یکی طشت زرین بیاورد پیش
نگفت این سخن با پرستار خویش.
فردوسی.
دو کودک بدیدند مرده به طشت
ز ایوان به کیوان فغان برگذشت.
فردوسی.
یکی طشت بنهاد زرین برش
به خنجر جدا کرد از تن سرش.
فردوسی.
چنان بد که دینار بر سر به طشت
اگر پیرمردی ببردی به دشت
نکردی به دینار او کس نگاه
ز نیک اختر روزو از داد شاه.
فردوسی.
کنیزک ببرد آب و دستار و طشت
ز دیدار مهمان همی خیره گشت.
فردوسی.
چو دیده نعمت بیند به کف درم نبود
سر بریده بود در میان زرین طشت.
فرخی.
مرا آن طشت زرین نیست درخور
که دشمن خون من ریزد بدو در.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
ز عدل تست که نرگس به تیره شب در دشت
نهاده بر سر پیوسته طشت زر دارد.
مسعودسعد.
اول مجلس که باغ شمع گل اندرفروخت
نرگس با طشت زر کرد به مجلس شتاب.
خاقانی.
چون طشت بیسرند و چو در جنبش آمدند
الا شناعتی و دریده دهن نیند.
خاقانی.
چو پرخون شد آن طشت زنگی چه کرد
بخوردش چو آبی و آبی بخورد.
نظامی.
بجز خون شاهان در این طشت نیست
بجز خاک خوبان در این دشت نیست.
؟ (از تاریخ گیلان مرعشی).
یک چراغی هست در دل وقت گشت
وقت خشم و حرص اندر زیر طشت.
مولوی.
- طشت آتش بر سر ریخته شدن، کنایه از تحت تأثیر واقع شدن هنگام مشاهدۀ امری ناگوار، یا شنیدن خبری بر خلاف توقع و انتظار است که در آن حال گویند: از مشاهدۀ فلان چیز یا از شنیدن فلان خبر، گوئی طشتی آتش به سر من ریختند: چون بر آن واقف گشتم، گوئی طشتی بر سر من ریختند از آتش. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 130).
- طشت آتش به سر داشتن، عذر خواستن، چه در زمان قدیم هر کس که از او جرمی صادر میشد، طشت پرآتش به سر گرفته می ایستاد، و این علامت عجز و انکسار است. (آنندراج).
- طشت کسی از بام افتادن، رازوی فاش شدن. رسوا شدن. فاش شدن راز کسی. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
طبل پنهان چه زنم طشت من از بام افتاد.
؟ (از امثال و حکم).
مرا به عشق تو طشت ای پسر ز بام افتاد
چه راز ماند طشتی بدین خوش آوازی.
سوزنی (ازامثال و حکم).
و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 162 شود
لغت نامه دهخدا
طشت
(طَ)
آبهای دریاچۀ بختگان فارس بواسطۀ دو تنگۀ پیچاپیچ به دریاچۀ دیگری موسوم به نرگس یا طشت متصل میشود. (جغرافیای طبیعی کیهان ص 90)
لغت نامه دهخدا
طشت
پارسی تازی گشته تشت تشت، یکی از آلات موسیقی. یا طشت بلند. آسمان. یا طشت نه سوراخ. یکی از لوازم آتشگاه. یا طشت و خایه. تشت و خایه. یا طشت کسی از بام افتادن، راز وی فاش شدن رسوا شدن او
فرهنگ لغت هوشیار
طشت
((طَ))
ظرفی گود و بزرگ و گرد ویژه رخت شویی، یکی از لوازم آتشگاه، نوعی از آلات موسیقی
تصویری از طشت
تصویر طشت
فرهنگ فارسی معین
طشت
طشت درخواب کنیزکی است که حوائج بدو تسلیم نمایند. اگر بیند طشتی فراگرفت یاکسی بدو داد یاخرید، دلیل که زنی خادمه به خانه آورد یا کنیزکی بخرد. اگر بیند طشت بشکست یا ضایع شد، دلیل که آن کنیزک بگریزد یا از دنیا رحلت نماید - محمد بن سیرین
: دیدن طشت درخواب بر سه وجه است. اول: زن خادمه. دوم: کنیزک. سوم: منفعت از زنان.
طشت درخواب، زنی خادمه است .
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(طَ)
عمل و شغل طشتدار: نام انوشتکین بود و رسم طشتداری داشت. (جهانگشای جوینی). و رجوع به تشتداری شود
لغت نامه دهخدا
(طَ تِ زَ)
معروف است که طشت طلا و لگن طلا باشد. (برهان) (آنندراج) ، کنایه از آفتاب عالمتاب هم هست. (برهان) (رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) ، جام طلا را نیز گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ تِ نِ)
کنایه از آسمان است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(طَ تُ یَ / یِ)
نوعی از بازی دادن مردم باشد و آن چنان است که درون تخم مرغی را خالی کنند و از شبنم پر سازند و طشتی را درآفتاب گذارند و تخم مرغ را در طشت نهند، چون طشت گرم شود تخم مرغ به اصول راه بالا به رقص درآمده بر هوا رود. (برهان) (آنندراج). بازی طشت و خایه آنکه مشعبدان خایۀ مرغ را از سیماب پر کرده (در طشتی) مقابل آفتاب گذارند، چون طشت از حرارت گرم شود، خایه از طشت بیرون میرود. (از حاشیۀ دیوان خاقانی) :
خرد چو مورچه در طشت حیرت است از آنک
مدبران را تدبیر طشت و خایه نماند.
انوری.
علم طشت و خایه از زاغان ظلمت بین که باز
صد هزاران خایه در نه طشت مدفون کرده اند.
مجیر بیلقانی (در صفت شب).
طشتی است این سپهر و زمین خایه ای در او
گر علم طشت و خایه ندانسته ای بدان.
خاقانی.
مگر موبد پیر در باستان
بدین طشت و خایه زد این داستان.
نظامی.
، کنایه از آسمان و زمین هم هست، چه زمین بمنزلۀ تخم مرغ است درمیان آسمان. (برهان) (آنندراج) ، و نام طلسمی باشد، و علم نجوم را نیز علم طشت و خایه گویند. (برهان). و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2ص 166 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ تُ سَ)
پنگان. گری. گریال
لغت نامه دهخدا
(طَ تُ طَ بَ)
از اتباع: طشت و طبقی نچیده ایم
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رِ تَ)
از فعلهای اتباعی است. تهیه و تدارک دیدن
لغت نامه دهخدا
(طَ نی یَ)
از ریشه لاتین تستینیا که از تستا مشتق است، طشطانه. کلاه خود. مغفر. (دزی ج 2 ص 44)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
دهی از دهستان جوخواه بخش طبس شهرستان فردوس در 10هزارگزی شمال باختری طبس سر راه مالرو عمومی طبس به یزد. جلگه و گرمسیر با 184 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و خرما و پنبه و ارزن و زردک و شلغم و تنباکو. شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(طَ چَ / چِ)
تشت خرد. تشتک. لگنچه
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مرکّب از: طشت + خانه، جایگاهی که در آن پارچه های معینی را برای پوشش و لباس سلطان نگهداری میکنند، یا در آن اشیاء مختلفی ازقبیل جواهر، مهرها، شمشیرها و دیگر اشیاء مانند اینها را حفظ میکنند، رختشوی خانه. طشتخانه. تشتخانه. و رجوع به طشتخانه شود. (دزی ج 2 ص 44)
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ / نِ)
تشتخانه. طشتخاناه:
آنجاکه طشت خانه قدرت کنند باز
تن دردهد وطای ملایک به مفرشی.
اثیر اخسیکتی.
و خوارزم درآن روزگار در عداد وظیفۀ طشتخانه بود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به تشتخانه و طشتخاناه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ خوا / خا)
تشتخوان. دیسق. (دهار). فاثور. (ربنجنی) : دیسق، خوان نقره یا معرب طشتخوان است. (منتهی الارب). سینی. مجموعه. رجوع به تشتخوان شود
لغت نامه دهخدا
(هََ پَ)
نگهبان و متصدی طشتخاناه یاطشتخانه، مستخدم محافظ رخت کن یا جایگاه البسه. (دزی ج 2 ص 44) : انوشتکین، طشتدار ملکشاه بن الب ارسلان و شحنۀ خوارزم بود. رجوع به تشتدار شود
لغت نامه دهخدا
(طَ ری یَ)
بقول دزی جمع طشتدار یا منسوب به طشتدار است. رجوع به طشتدار شود
لغت نامه دهخدا
از کلمه اسپانیایی تستن بمعنی کباب کردن. (لغت ابن الجزار) (زادالمسافر) : کامون مقلی یعنی مطشطن. (دزی ج 2 ص 44)
لغت نامه دهخدا
(طُ)
عمل طشتون در اسپانیایی بمعنی آماده کردن وسیلۀ ’تستن’ یا کباب کردن است اما این کلمه دارای معانی دیگری نیز هست. ویکتور معتقد است که ترکیب پان تستن مرادف هجلدر است و بر نوعی نان شیرینی مورق اطلاق میشود، نوعی شیرینی سبک و نازک که بین دو قالب آهنی خانه خانه می پزند. و در نزد نونز تستن عبارت از نخود برشته است و هم بر نوعی سوپ اطلاق میشود که آن را با نان برشته و روغن تازه تهیه میکنند. (از دزی ج 2 ص 44)
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ)
بطشه شدت:اهالی بمقال... ناطق شده مانند مور بطشت. بطشت و طاس وحشت و دهشت افتاده... (درۀ نادره چ 1341 هجری شمسی انجمن آثار ملی ص 359). و رجوع به بطشه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ تَ)
آوندی که خبازان آرد در آن خمیر کنند. تشتک. تغارچه
لغت نامه دهخدا
تصویری از زشت
تصویر زشت
بد شکل، بدگل، ناهموار، زبون، درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشت
تصویر رشت
خاکروبه، گرد و غبار تیره، یکی از شهرهای شمالی ایران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشت
تصویر دشت
صحرا و بیابان، زمین هموار و وسیع و بی آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طشتک
تصویر طشتک
آوندی که خبازان آرد در آن خمیر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طشت گر
تصویر طشت گر
نوازنده طشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طشت داری
تصویر طشت داری
عمل و شغل طشت دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طشت دار
تصویر طشت دار
خادمی که جهت شستن دستها آب می ریزد، نگهبان و متصدی شت خانه
فرهنگ لغت هوشیار
آجر خام و ناپخته، پاره ای گل که آنرا در قالبی ریزند و چون شکل قالب بخود گرفت قالب را خارج از آن کنند و سپس آن پاره گل بشکل قالب گرفته را در آفتاب گذارند تا خشک شود و بعد آنرا در ساختمانها بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طشت دار
تصویر طشت دار
((طَ))
خادمی که جهت شستن دست ها آب می ریزد، نگهبان و متصدی طشت خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشت
تصویر پشت
عقب
فرهنگ واژه فارسی سره