جدول جو
جدول جو

معنی طریفلا - جستجوی لغت در جدول جو

طریفلا
(طَ فَ)
طرسطوج. طرذیلون. سیسالیوس است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طریفل
تصویر طریفل
اطریفل، معجونی که از هلیله و بعضی داروهای دیگر درست کنند و در طب قدیم برای تقویت مغز، اعصاب و معده به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
میوۀ خوراکی گیاهی خزنده با گل های زرد رنگ که بیشتر در هند می روید
فرهنگ فارسی عمید
معجونی که از هلیله و بعضی داروهای دیگر درست کنند و در طب قدیم برای تقویت مغز، اعصاب و معده به کار می رفته
فرهنگ فارسی عمید
(اِ فَ / فِ / فُ)
جمع واژۀ اطریفل: و للناس فی الاطریفلات ضبط و المعتمد ما ذکر. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 52). رجوع به اطریفل شود، نیکوخلق شدن. (از متن اللغه). نیکو شدن خوی کسی، نرمی کردن، آرام گزیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان اشکور پائین بخش رودسر شهرستان لاهیجان در 42 هزارگزی جنوب رودسر و 6 هزارگزی باختر سی پل، کوهستانی و سردسیر با 95 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و بنشن و ارزن و فندق و گردو و لبنیات، و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس و شال بافی، راه آن مالرو و صعب العبور، این ده از دومحلۀ بالا و پائین که فاصله آن دو آبادی یک کیلومتر است تشکیل شده است و اکثر سکنه زمستان برای تأمین معاش به گیلان میروند، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ)
انجدان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ فِ)
اطریفل. هندی معرب، اصلش تیر پهله، یعنی سه بار وآن عبارت از هلیله و بلیله و آمله است:
اگر ز علت کین تو دل ضعیف شود
نه از طرافل سودش بود نه از جلاب.
امیرمعزی.
و میتواند که اطریفل معرب طریفل بدون همزۀ امالۀ طرافل بود، پس طرافل معرب ترپهله یا تری پهل باشد، نه معرب اطریفل. واﷲ اعلم بحقیقه الحال. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
به یونانی سرمق است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
نام زنی کاهنه به روزگار جاهلیت که خرابی سد مأرب را پیشگوئی کرده بود. (مجمل التواریخ والقصص ص 150). و رجوع به تاج العروس ج 6 ص 111 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
گیاه نصی که سپید یا انبوه و تمام گوالیده کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). نبات چون سپید شود. (مهذب الاسماء) ، طریفه ناک. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(طَ قُلْ عُ صُ)
آبکی است در اسفل ارمام. (منتهی الارب). آبی است مر بنی جذیمه بن مالک بن نصر بن قعین بن الحارث بن ثعلبه بن دودان بن اسد را در اسفل ارمام. و درمحلی دیگر نیز طریفه آبی است مر بنی شاکر بن نضله را که از قبیلۀ بنی اسد می باشند و هم طریفه قریه و آب ونخلستانی است مر احمال را که به بنوحمل معروفند از طایفۀ بنی حنظله و نصر گفته است که طریفه صحرای بی آب و علفی است که پس از دو یا سه روز به پایان ارمام میرسند و در آنجا به آبی گوارا برمیخورند که به بنی جذیمه تعلق دارد و برخی گفته اند آب مزبور بنی خالد بن نضله بن حجوان بن فقعس راست. (معجم البلدان ج 6 ص 48)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
جربادقانی محمدعلی. فرزند حاج محمدحسین ساکن جربادقان. جد اعلای ایشان ملا کمال الدین حسین در نجف اشرف ساکن بود، چون شیعه بود اهل روم آزار او میکردند به این سبب به جربادقان آمد. پادشاه دیندار شاه اسماعیل ماضی که به آنجا آمد از این معنی اطلاع یافته مهربانی بسیار کرده، چنانچه رقم معافی به او داده و تا حال به امضای پادشاهان رسید. مجملاً ملا محمدعلی به اصفهان آمده بخدمت علامه آقاحسین مشغول به تحصیل است. کمال آدمیت و مردمی دارد و سلیقه اش در نهایت درستی است. چون پیوسته در طواف کعبۀ معنی است طایف تخلص دارد. از اوست:
زبان و دل موافق ساز هنگام دعا کردن
به یک انگشت نتوان عقده ای از رشته واکردن.
شکستن همنشین هرکه شد حاجت روا گردد
که گردد سجده گاه خلق چون نی بوریا گردد.
تا توانی دل به احسان کسان مایل مکن
جام جم را کاسۀ دریوزۀ سایل مکن.
(از تذکرۀ نصرآبادی ج 2 ص 351).
و صاحب تذکرۀ گلشن ذیل طائف آرد: محمدعلی جربادقانی است و طائف مطاف بلاغت الفاظ و لطافت معانی. از اوست:
نه شبنم است به گلزار کامیاب شده
دلی که بسته به گل عندلیب آب شده.
(از تذکرۀ صبح گلشن).
و صاحب قاموس الاعلام آرد: طائف نامش محمدعلی است و یکی از شعرای ایران و از اهالی جرفادقان (گلپایگان) بوده از اوست:
زبان و دل موافق ساز هنگام دعا کردن
به یک انگشت نتوان عقده ای از رشته واکردن
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه. سکنۀ آن 174 تن است. آب آن از رود خانه لیلان و قنات تأمین می شود. محصول آنجا غلات و نخود و چغندرقند است. صنایع دستی زنان جاجیم بافی می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(طِ بُ لَ)
طریفلن است. (اختیارات بدیعی) (تحفۀ حکیم مؤمن). نام دارویی است که آن را حندقوقه و به فارسی اندقوقو گویند. اگر طفلی دیر به حرکت آید و حرکت اعضای مردم کم شود آب برگ آن را گرفته با روغن کنجد بجوشانندبعد از آن بر اعضا مالند به حرکت آید. تخم آن قوت باه دهد. (برهان) (آنندراج). و رجوع به طریفلن شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
نباتی است که در بهار روید و گل او مانند خسک بود و زرد و گرد بر گرد گل خارداشته باشد و به شیرازی انگویر و آن قرطم برّی بود و منفعت وی آن است که اگر طبیخ وی بر گزیدگی افعی ریزند درد ساکن کند و اگر بر عضو سلیم ریزند همان درجه زحمت پیدا کند که از گزندگی افعی بهم رسد. (اختیارات بدیعی). طریفولیون است و گویند قرطم بری است. (تحفۀ حکیم مؤمن). طریفولیون است و قرطم بری را نیز نامند و شیخ الرئیس در قانون گفته: نباتی است ربیعی، تخم آن شبیه به عصفر، طبیخ آن را چون بر نهش افاعی بریزند تسکین وجع آن دهد و چون بر عضو سلیم بریزند احداث وجعی مانند وجع نهش افعی کند. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به طریفولیون و طریفایون و طریفیلون شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
فوهالضبع. (فهرست مخزن الادویه) ، شفنین. (تذکرۀ انطاکی). به این معنی مفرد طریقون است. رجوع به طریقون شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
از لاطینی ارآ فلاما، به معنی شعلۀ زرّین، رایت و سنجاق قدیم سلاطین فرانسه است که در جنگها پیشاپیش آنان برده میشد و ازین جهت بدین نام خوانده شد که درفشی سرخ رنگ بود و شعله ای یا ستاره های زرین بر روی آن نقش کرده بودند و آن در آغاز رایتی بود متعلق به دیر سن دنی. لوئی ششم نخستین پادشاهی بود که دستورداد رسماً آنرا در سپاه فرانسه که در سال 1121 میلادی بجنگ امپراطور آلمان هانری پنجم میشد، حمل کنند. لکن پس از جنگ ازنکور (1415 میلادی) این رسم متروک ماند
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به اطریفل شود، جمع واژۀ اطّاط. (متن اللغه). رجوع به اطاط شود
لغت نامه دهخدا
(طِ فُ لَ)
به یونانی حندقوقی است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به طریبله شود
لغت نامه دهخدا
(طِ فُ لُ)
اسم یونانی و بمعنی ذوثلاثه اوراق است و مشترک است در حندقوقا و نبات خصیهالثعلب و به عربی مراد از او حومانه است و آن نباتی است قریب به ذرعی و شاخهای او باریک و سیاه و شبیه به اذخر و برگش مثل برگ حندقوقا و در هر شعبه سه عدد و گلش بنفش و رایحۀ او شبیه به عصفر و بیخش دراز و صلب و تخمش مایل به پهنی و با زغب و مستعمل از او تخم و برگ است. در سیم گرم و خشک و مدرّ بول و حیض و مقوی معده و جگر و مفتح و با سکنجبین جهت سموم هوام و سپرز و با آب سرد جهت عسر بول وصرع و ابتداء استسقاء و درد رحم، و بیخ او از ادویۀ کبار تریاقیه است، و شربتش دو درهم و مضر گرده و مصلحش کتیرا است. و گویند سه عدد برگ و سه عدد تخم اوجهت تب مثلثه و چهار عدد از هر یک جهت ربع بالخاصیهمؤثر است. و نطول طبیخ او رافع الم گزیدن هوام و مقرح جلد و مصلحش لعاب بزرقطونا است. (تحفۀ حکیم مؤمن). معنی آن به یونانی ذوثلاثه اوراق بود و این اسم مشترک است بر حندقوقی و آن گفته شد و بر نبات خصی الثعلب و آن نیز گفته شد و دیگر بر دوائی که مخصوص است به این اسم و آن حومانه است و به یونانی نام بسیار دارد. بعضی وی را سواس خوانند و بعضی اسقلیطس و بعضی فیقن و بعضی اکسون فیلن و آن نباتی است که درازی قد وی یک گز بود یا بیشتر و قضبان وی باریک بود و سیاه مانند اذخر، در ابتدا بوی سداب کند و در آخر بوی قفر و گل وی جرجیری بود و طبیعت وی گرم و خشک بود در سیم، مانند قفرالیهود و تخم وی و ورق وی چون به آب بیاشامند نافع بود به شوصیه و عسرالبول و صرع و ابتداء استسقاء و درد رحم و حیض و براند بول را و باید که ازتخم وی سه درم و از ورق حبها بخورند و ورق چون با سکنجبین بیاشامند نافع بود جهت گزندگی جانوران و بعضی گویند طبیخ نبات وی چون با بیخ وی بود و بر موضع گزندگی جانوران نهند، درد ساکن گردد و بعضی مردمان در تب مثلثه سه ورق و سه حب از وی با شراب بیاشامند زایل کند و بیخ وی از ادویه های معاجین بود. (اختیارات بدیعی). دوایی است که آن را اندقوقو گویند و حندقوقو همان است و آن اسپست باشد و به عربی ذوثلاثه الوان و ذوثلاثه اوراق خوانند و معنی آن هم به یونانی ذوثلاثه اوراق است و گیاه خصی الثعلب را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). شبدر. حندقوقا. خصی الثعلب. حومانه. نام مشترکی است ولی هرگاه بطور مطلق آن را بکار برند مراد جرمانه باشد و آن مانند حندقوقا دارای سه برگ است. در سوم گرم و خشک است، درد اضلاع و سدد را بهبود بخشد و مدر بود، خستگی و عسر بول و سپرز را سودمند باشدو سه برگ آن با سه دانه تب مثلث را شفا بخشد و چهارعدد از هر یک برای ربع مفید است و مقرح است و مصلح آن لعابهاست. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 238)
لغت نامه دهخدا
ترستوج. طرستوج. مول. قسمی ماهی. رجوع به طرستوج و دزی شود
لغت نامه دهخدا
(طِ فِ)
مخفف اطریفل است. رجوع به اطریفل و طرافل شود
لغت نامه دهخدا
(رُ طَ)
به معنی عنکبوت زهردار که به فارسی خایه گیر نیز گویند. تصحیف رتیلاء است. (نشریۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز سال اول شمارۀ 5). محرف رتیلا است. (فرهنگ فارسی معین) (از اقرب الموارد). رجوع به رتیلا و رتیل و رطیل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ / فِ / فُ)
دوایی است مرکب از سه دوا (آمله و هلیله و بلیله). لفظ مذکور معرب از تری پهل هندی است که بمعنی سه ثمر است، چه سه دوای مذکور (آمله و هلیله و بلیله) هر یک ثمر درختی است. طریفل مخفف لفظ اطریفل است. (فرهنگ نظام). معجونی که جزء اعظم آن هلیله است. (ناظم الاطباء). معرب تری پهل، چه در هندی تری بمعنی سه باشد و پهل بمعنی ثمر. (از رسالۀ معربات). چون دوای معروف از هلیله و بلیله و آمله است بدین اسم مسمی گردید. (غیاث اللغات) (آنندراج). و بحذف الف و کسر طا نیز آمده. انوری گوید: سازی طریفلی که کند دیو را پری. (آنندراج). اطریفل و اطریفال، میروبلان. بلیله، هلیله، آمله، اهلیلج، هلیلج، حلیله. ترکیب دارویی طبی یامعجونی از چند گونۀ مختلف بلیله و هلیله و آمله: اطریفل دواء مرکب فیه لامحاله بعض الهلیلجات او کلها و یزاد فیه بحسب الحاجه من الافاویه، و صوابه ضم الفاء. (از دزی ج 1 ص 28). و داود ضریر انطاکی در ذیل اطریفال آرد: کلمه یونانی است بمعنی اهلیلجات و نخستین کسی که آن را ساخت اندروماقس بود، و ابن ماسویه گوید:جالینوس آن را نخستین بار بساخت ولی چنین نیست، اسحاق بن یوحنا بنقل از جرجس پدر بختیشوع پزشک عباسیان که صناعت ’طب’ را به قبطیان نقل داد گوید اطریفال بلغت مدینه چیزی است که از اهلیلجات بر دست اندروماقس ترکیب شده و آن از داروهایی است که قوت آن تا دو سال و نیم می ماند و در بیماریهای دماغ و قطع بخارها و تقویت اعصاب و معده سود فراوان دارد و بواسیر را قطع کند و سلس البول را ببرد. اسحاق گوید سپرز را زیان بخشد و مصلح آن شراب بنفشه است و بیشتر پزشکان تصریح کرده اند که مدام خوردن اهلیلجات پیری را کند کند ودماغ را نیرو بخشد و سینه را اصلاح کند ولی گاهی قولنج آورد. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). رجوع به ص 53 همان کتاب و طرافل و طریفل در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
دهی است از دهستان میانرود سفلای بخش نور شهرستان آمل. سکنۀ آن 130 تن. آب آن از رود خانه بریرود و محصول آن برنج و مختصر غلات و نیشکر است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرافل
تصویر طرافل
اطریفل بنگرید به اطریفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفیلن
تصویر طرفیلن
خصیصه الثعلب، شبدر، عوینه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث طریف تازه و نو، شگفت، سخن نغز مونث طریف تازه و نو، نادر و غریب، سخن نغز نیکو، جمع طرائف (طرایف)، گیاه که سپید یا انبوه و تمام گوالیده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریبله
تصویر طریبله
بنگرید به طریفلن
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی شده تریفلی: سه میوه از داروها: سازی تریفلی که کند دیو را پری (انوری) شبدرآبی معجون ساخته شده از هلیله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رطیلا
تصویر رطیلا
محرف رتیلا است
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته شبدر گیاه، شبدرک (حومانه) گیاه، جرموج سگ انگور (خصیه الثعلب) گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفیله
تصویر طرفیله
خصیصه الثعلب، شبدر، عوینه
فرهنگ لغت هوشیار
روستایی از دهستان پایین میان رودنور
فرهنگ گویش مازندرانی