مستعمل از جهت کرمهای بزرگ و خرد، بغایت مفید بود. صنعت آن: برنگ کابلی مقشر ده درم و حب النیل و تربد سفید مجوف خراشیده و بروغن بادام چرب کرده و قسط تلخ از هر یکی پنج درم و قنبید وترمس و افسنتین رومی و شخ ارمنی و افتیمون اقریطی وملح نفطی و خردل سفید و شحم حنظل و سعد هندی و راسن خشک از هر یکی سه درم کوفته و بیخته با دوچندان عسل کف گرفته بسرشند شربتی از آن دو درم تا چهار مثقال باشد و بغایت نافع بود و آزموده. (اختیارات بدیعی) ، همدیگر راطعن کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
مستعمل از جهت کرمهای بزرگ و خرد، بغایت مفید بود. صنعت آن: برنگ کابلی مقشر ده درم و حب النیل و تربد سفید مجوف خراشیده و بروغن بادام چرب کرده و قسط تلخ از هر یکی پنج درم و قنبید وترمس و افسنتین رومی و شخ ارمنی و افتیمون اقریطی وملح نفطی و خردل سفید و شحم حنظل و سعد هندی و راسن خشک از هر یکی سه درم کوفته و بیخته با دوچندان عسل کف گرفته بسرشند شربتی از آن دو درم تا چهار مثقال باشد و بغایت نافع بود و آزموده. (اختیارات بدیعی) ، همدیگر راطعن کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
اطریفل شاهترج پوست هلیلۀ زرد چهل درم و کابلی سی درم و پوست بلیله و آملۀ مقشر و سنای مکی مجموع ده درم و شاهترج سی درم و ریوند چینی دو درم و چوب گز دو درم، مجموع کوفته و بیخته و بروغن بادام چرب کرده و بوزن ادویه کشمش بدان بسرشند شربتی از یک مثقال تا چهار درم شاید و مفید بود. (اختیارات بدیعی)
اطریفل شاهترج پوست هلیلۀ زرد چهل درم و کابلی سی درم و پوست بلیله و آملۀ مقشر و سنای مکی مجموع ده درم و شاهترج سی درم و ریوند چینی دو درم و چوب گز دو درم، مجموع کوفته و بیخته و بروغن بادام چرب کرده و بوزن ادویه کشمش بدان بسرشند شربتی از یک مثقال تا چهار درم شاید و مفید بود. (اختیارات بدیعی)
رجوع به اطریفل شاهترج شود، (اصطلاح فقه) مبحث مفصلی است که در آن درباره مسائل ششگانه حیوان بحری و بهائم و طیر و جامدات و مایعات و لواحق مربوطبدان گفتگو می شود. رجوع به شرایع ص 235 شود
رجوع به اطریفل شاهترج شود، (اصطلاح فقه) مبحث مفصلی است که در آن درباره مسائل ششگانه حیوان بحری و بهائم و طیر و جامدات و مایعات و لواحق مربوطبدان گفتگو می شود. رجوع به شرایع ص 235 شود
اطریفل بزرگ سودمند بود بواسیر را و لون را نیکو گرداند و باه را زیاد کند و معده را قوت دهد و سلس البول را نافع باشد. پوست هلیلۀ کابلی و هلیلۀ سیاه، پوست بلیله، آملۀ مقشر، پوست هلیلۀ زرد، و فلفل و دارفلفل از هر یکی سی درم، زنجبیل و بوزیدان و بسباسه و شیطرج هندی و شقاقل مصری، تودرین و لسان العصافیر و حب فلفل و کنجد مقشر و قند سفید و خشخاش سفید و بهمن سرخ و سفید از هر یکی ده درم، مجموع را گرفته و پخته بروغن بادام چرب کنند و با سه چندان عسل کف گرفته بسرشند و شربتی یک مثقال تا دو مثقال بود و بعد از دو ماه استعمال کنند و قوت این اطریفل سه سال باقی است و می ماند و به غایت نافع. (اختیارات بدیعی) ، طعام خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). بچشیدن. (زوزنی) ، ادب پذیرفتن و اصلاح گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: فلان لایطعم، ای لایتأدب و ینجع فیه ما یصلحه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
اطریفل بزرگ سودمند بود بواسیر را و لون را نیکو گرداند و باه را زیاد کند و معده را قوت دهد و سلس البول را نافع باشد. پوست هلیلۀ کابلی و هلیلۀ سیاه، پوست بلیله، آملۀ مقشر، پوست هلیلۀ زرد، و فلفل و دارفلفل از هر یکی سی درم، زنجبیل و بوزیدان و بسباسه و شیطرج هندی و شقاقل مصری، تودرین و لسان العصافیر و حب فلفل و کنجد مقشر و قند سفید و خشخاش سفید و بهمن سرخ و سفید از هر یکی ده درم، مجموع را گرفته و پخته بروغن بادام چرب کنند و با سه چندان عسل کف گرفته بسرشند و شربتی یک مثقال تا دو مثقال بود و بعد از دو ماه استعمال کنند و قوت این اطریفل سه سال باقی است و می ماند و به غایت نافع. (اختیارات بدیعی) ، طعام خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). بچشیدن. (زوزنی) ، ادب پذیرفتن و اصلاح گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: فلان لایطعم، ای لایتأدب و ینجع فیه ما یصلحه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
اطریفل کوچک ازبرای استرخاء معده سودمند بود و رطوبت آن و بواسیر را دفع کند و ذهن را نیکو گرداند و سلس البول را نافع است. اخلاط آن: پوست هلیلۀ کابلی و هلیلۀ سیاه و پوست هلیلۀ زرد و آملۀ مقشر و پوست بلیله از هر یکی ده درم، زنجبیل و فلفل از هر یکی ده درم کوفته وبیخته و بروغن بادام چرب کرده با سه چندان عسل کف گرفته بسرشند و بعد از دو ماه استعمال کنند و قوت این تا دو سال می ماند و شربتی از یک مثقال تا دو مثقال بود و نافع است از جهت صداع که از بخار معده بود و معده را قوت دهد و بغایت نافع بود. (اختیارات بدیعی) ، عیبجویی کننده تر. (ناظم الاطباء)
اطریفل کوچک ازبرای استرخاء معده سودمند بود و رطوبت آن و بواسیر را دفع کند و ذهن را نیکو گرداند و سلس البول را نافع است. اخلاط آن: پوست هلیلۀ کابلی و هلیلۀ سیاه و پوست هلیلۀ زرد و آملۀ مقشر و پوست بلیله از هر یکی ده درم، زنجبیل و فلفل از هر یکی ده درم کوفته وبیخته و بروغن بادام چرب کرده با سه چندان عسل کف گرفته بسرشند و بعد از دو ماه استعمال کنند و قوت این تا دو سال می ماند و شربتی از یک مثقال تا دو مثقال بود و نافع است از جهت صداع که از بخار معده بود و معده را قوت دهد و بغایت نافع بود. (اختیارات بدیعی) ، عیبجویی کننده تر. (ناظم الاطباء)
بگیرند پوست هلیلۀ کابلی و پوست بلیله و آملۀ مقشر و هلیلۀ سیاه و گشنیز خشک اجزاء متساوی، و بعضی هلیلۀ سیاه نمی کنند، مجموع کوفته و بیخته و بروغن بادام چرب کرده با سه چندان عسل کف گرفته بسرشند و بعد از دو ماه آن را استعمال نمایند و شربتی از یک مثقال تا دو مثقال یا سه مثقال بود. نافع است از جهت صداعی که از بخار معده عارض شود و قوت معده را تمام بدهد و بغایت نافع است جهت بخار چشم. (اختیارات بدیعی) ، بر ستم انگیختن. (منتهی الارب) ، گمراه کردن. (یادداشت مؤلف)
بگیرند پوست هلیلۀ کابلی و پوست بلیله و آملۀ مقشر و هلیلۀ سیاه و گشنیز خشک اجزاء متساوی، و بعضی هلیلۀ سیاه نمی کنند، مجموع کوفته و بیخته و بروغن بادام چرب کرده با سه چندان عسل کف گرفته بسرشند و بعد از دو ماه آن را استعمال نمایند و شربتی از یک مثقال تا دو مثقال یا سه مثقال بود. نافع است از جهت صداعی که از بخار معده عارض شود و قوت معده را تمام بدهد و بغایت نافع است جهت بخار چشم. (اختیارات بدیعی) ، بر ستم انگیختن. (منتهی الارب) ، گمراه کردن. (یادداشت مؤلف)
پوست هلیلۀ کابلی و پوست هلیلۀ زرد و آملۀ مقشر از هر یکی ده درم و مقل سی درم را در آب حل کرده و عسل کف گرفته شصت درم بر سر آن کنند و بقوام آورند و داروها بدان بسرشند از جهت بواسیر سودمند و مفید و مجرب بود. (اختیارات بدیعی)
پوست هلیلۀ کابلی و پوست هلیلۀ زرد و آملۀ مقشر از هر یکی ده درم و مقل سی درم را در آب حل کرده و عسل کف گرفته شصت درم بر سر آن کنند و بقوام آورند و داروها بدان بسرشند از جهت بواسیر سودمند و مفید و مجرب بود. (اختیارات بدیعی)
جهت بواسیر، پوست هلیلۀ کابلی و هلیلۀ سیاه و پوست هلیلۀ زرد وآملۀ مقشر و اسطوخودوس و افتیمون و بسفایج از هر یکی ده درم، تربد سفید محکوک هفت درم، مقل و فلوس و خیارچنبر از هر یکی سی درم، مقل و خیارشنبر در آب حل و صاف کنند و عسل کف گرفته سه وزن ادویه بر سر آن کنند و داروها را بروغن بادام چرب نموده بدان بسرشند و معجون سازند که بغایت نافع است. (اختیارات بدیعی) ، گمراه کننده تر. - امثال: اطغی من اللیل. (یادداشت مؤلف)
جهت بواسیر، پوست هلیلۀ کابلی و هلیلۀ سیاه و پوست هلیلۀ زرد وآملۀ مقشر و اسطوخودوس و افتیمون و بسفایج از هر یکی ده درم، تربد سفید محکوک هفت درم، مقل و فلوس و خیارچنبر از هر یکی سی درم، مقل و خیارشنبر در آب حل و صاف کنند و عسل کف گرفته سه وزن ادویه بر سر آن کنند و داروها را بروغن بادام چرب نموده بدان بسرشند و معجون سازند که بغایت نافع است. (اختیارات بدیعی) ، گمراه کننده تر. - امثال: اطغی من اللیل. (یادداشت مؤلف)
نام موضعی است که در مجمل التواریخ والقصص بدینسان آمده است: و ابوبکر احمد بن صالح بن شیرزاد و از اهل طریل. در معجم البلدان و انساب سمعانی این کلمه دیده نشد. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 366 شود
نام موضعی است که در مجمل التواریخ والقصص بدینسان آمده است: و ابوبکر احمد بن صالح بن شیرزاد و از اهل طریل. در معجم البلدان و انساب سمعانی این کلمه دیده نشد. رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 366 شود
ابن مالک بن جدعان. از قبیلۀ طی ٔ و از بطن قحطان. وی نیز جد جاهلیان است و جبله بن رافع از نسل وی میباشد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 447). و رجوع به الموشح ص 98 شود ابن شهاب. ضعیف الروایه است. (منتهی الارب). کنیتش ابوسفیان و ملقب به السعدی و تابعی است. رجوع به ابوسفیان شود ابن شراحیل. از افراد قبیلۀ بنی ربیعه است. در ’یوم غول الاول’ کشته شد. رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 94 شود بدون ذکری از پدر یا نسب وی. یکی از تابعیان و ازابن عباس صاحب روایت است. (تاج العروس ج 6 ص 178)
ابن مالک بن جدعان. از قبیلۀ طی ٔ و از بطن قحطان. وی نیز جد جاهلیان است و جبله بن رافع از نسل وی میباشد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 447). و رجوع به الموشح ص 98 شود ابن شهاب. ضعیف الروایه است. (منتهی الارب). کنیتش ابوسفیان و ملقب به السعدی و تابعی است. رجوع به ابوسفیان شود ابن شراحیل. از افراد قبیلۀ بنی ربیعه است. در ’یوم غول الاول’ کشته شد. رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 94 شود بدون ذکری از پدر یا نسب وی. یکی از تابعیان و ازابن عباس صاحب روایت است. (تاج العروس ج 6 ص 178)
پوست هلیلۀ کابلی و پوست بلیله و آملۀ مقشر از هر یکی ده درم، سنای مکی و تربد سفید مجوف و افتیمون از هر یکی پنج درم، شیطرج هندی سه درم و بسفایج فستقی یک درم و انیسون و نمک هندی از هر یکی دو درم کوفته و بیخته با سه چندان عسل کف گرفته بسرشند و شربتی یک مثقال نافع بود بغایت و مجرب است و مفید. واﷲ اعلم بالصواب. (اختیارات بدیعی) ، رسانیدن درخت میوه را، گویند: اطعمت النخله، اذا ادرکت ثمرها و صارت ذاطعم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسانیدن درخت میوه را. (آنندراج) ، رسیدن میوۀ نخل. (از اقرب الموارد) ، رسیدن بار درخت، گویند: اطعمت الثمره، یعنی پخته شد. (منتهی الارب). پخته شدن و رسیدن میوه. (ناظم الاطباء). رسیدن بار درخت. (آنندراج). طعم یافتن و طعم گرفتن میوه. (تاج المصادر بیهقی). طعم و مزه یافتن میوه. اطعام چیزی، به مزه آمدن آن. مزه یافتن آن، تغییر یافتن مزۀ چیزی. دگرگونه شدن مزۀ چیزی. (از اقرب الموارد) ، پیوند دادن شاخی را به شاخ دیگر، گویند: اطعم الغصن، یعنی پیوند داد شاخ را به شاخ درخت دیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیونددادن شاخی را به شاخ درخت دیگر. (آنندراج). تطعیم. (اقرب الموارد). رجوع به تطعیم شود. پیوند کردن شاخی از درخت دیگری به درخت تا از جنس درختی گردد که بدان پیوند می شود، اطعام به کسی زمینی را،به امانت دادن زمین به وی برای کشت و ورز. (از اقرب الموارد)
پوست هلیلۀ کابلی و پوست بلیله و آملۀ مقشر از هر یکی ده درم، سنای مکی و تربد سفید مجوف و افتیمون از هر یکی پنج درم، شیطرج هندی سه درم و بسفایج فستقی یک درم و انیسون و نمک هندی از هر یکی دو درم کوفته و بیخته با سه چندان عسل کف گرفته بسرشند و شربتی یک مثقال نافع بود بغایت و مجرب است و مفید. واﷲ اعلم بالصواب. (اختیارات بدیعی) ، رسانیدن درخت میوه را، گویند: اطعمت النخله، اذا ادرکت ثمرها و صارت ذاطعم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رسانیدن درخت میوه را. (آنندراج) ، رسیدن میوۀ نخل. (از اقرب الموارد) ، رسیدن بار درخت، گویند: اطعمت الثمره، یعنی پخته شد. (منتهی الارب). پخته شدن و رسیدن میوه. (ناظم الاطباء). رسیدن بار درخت. (آنندراج). طعم یافتن و طعم گرفتن میوه. (تاج المصادر بیهقی). طعم و مزه یافتن میوه. اطعام چیزی، به مزه آمدن آن. مزه یافتن آن، تغییر یافتن مزۀ چیزی. دگرگونه شدن مزۀ چیزی. (از اقرب الموارد) ، پیوند دادن شاخی را به شاخ دیگر، گویند: اطعم الغصن، یعنی پیوند داد شاخ را به شاخ درخت دیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیونددادن شاخی را به شاخ درخت دیگر. (آنندراج). تطعیم. (اقرب الموارد). رجوع به تطعیم شود. پیوند کردن شاخی از درخت دیگری به درخت تا از جنس درختی گردد که بدان پیوند می شود، اطعام به کسی زمینی را،به امانت دادن زمین به وی برای کشت و ورز. (از اقرب الموارد)
اطریفل. هندی معرب، اصلش تیر پهله، یعنی سه بار وآن عبارت از هلیله و بلیله و آمله است: اگر ز علت کین تو دل ضعیف شود نه از طرافل سودش بود نه از جلاب. امیرمعزی. و میتواند که اطریفل معرب طریفل بدون همزۀ امالۀ طرافل بود، پس طرافل معرب ترپهله یا تری پهل باشد، نه معرب اطریفل. واﷲ اعلم بحقیقه الحال. (آنندراج)
اطریفل. هندی معرب، اصلش تیر پهله، یعنی سه بار وآن عبارت از هلیله و بلیله و آمله است: اگر ز علت کین تو دل ضعیف شود نه از طرافل سودش بود نه از جلاب. امیرمعزی. و میتواند که اطریفل معرب طریفل بدون همزۀ امالۀ طرافل بود، پس طرافل معرب ترپهله یا تری پهل باشد، نه معرب اطریفل. واﷲ اعلم بحقیقه الحال. (آنندراج)
آبکی است در اسفل ارمام. (منتهی الارب). آبی است مر بنی جذیمه بن مالک بن نصر بن قعین بن الحارث بن ثعلبه بن دودان بن اسد را در اسفل ارمام. و درمحلی دیگر نیز طریفه آبی است مر بنی شاکر بن نضله را که از قبیلۀ بنی اسد می باشند و هم طریفه قریه و آب ونخلستانی است مر احمال را که به بنوحمل معروفند از طایفۀ بنی حنظله و نصر گفته است که طریفه صحرای بی آب و علفی است که پس از دو یا سه روز به پایان ارمام میرسند و در آنجا به آبی گوارا برمیخورند که به بنی جذیمه تعلق دارد و برخی گفته اند آب مزبور بنی خالد بن نضله بن حجوان بن فقعس راست. (معجم البلدان ج 6 ص 48)
آبکی است در اسفل ارمام. (منتهی الارب). آبی است مر بنی جذیمه بن مالک بن نصر بن قعین بن الحارث بن ثعلبه بن دودان بن اسد را در اسفل ارمام. و درمحلی دیگر نیز طریفه آبی است مر بنی شاکر بن نضله را که از قبیلۀ بنی اسد می باشند و هم طریفه قریه و آب ونخلستانی است مر احمال را که به بنوحمل معروفند از طایفۀ بنی حنظله و نصر گفته است که طریفه صحرای بی آب و علفی است که پس از دو یا سه روز به پایان ارمام میرسند و در آنجا به آبی گوارا برمیخورند که به بنی جذیمه تعلق دارد و برخی گفته اند آب مزبور بنی خالد بن نضله بن حجوان بن فقعس راست. (معجم البلدان ج 6 ص 48)
اسم یونانی و بمعنی ذوثلاثه اوراق است و مشترک است در حندقوقا و نبات خصیهالثعلب و به عربی مراد از او حومانه است و آن نباتی است قریب به ذرعی و شاخهای او باریک و سیاه و شبیه به اذخر و برگش مثل برگ حندقوقا و در هر شعبه سه عدد و گلش بنفش و رایحۀ او شبیه به عصفر و بیخش دراز و صلب و تخمش مایل به پهنی و با زغب و مستعمل از او تخم و برگ است. در سیم گرم و خشک و مدرّ بول و حیض و مقوی معده و جگر و مفتح و با سکنجبین جهت سموم هوام و سپرز و با آب سرد جهت عسر بول وصرع و ابتداء استسقاء و درد رحم، و بیخ او از ادویۀ کبار تریاقیه است، و شربتش دو درهم و مضر گرده و مصلحش کتیرا است. و گویند سه عدد برگ و سه عدد تخم اوجهت تب مثلثه و چهار عدد از هر یک جهت ربع بالخاصیهمؤثر است. و نطول طبیخ او رافع الم گزیدن هوام و مقرح جلد و مصلحش لعاب بزرقطونا است. (تحفۀ حکیم مؤمن). معنی آن به یونانی ذوثلاثه اوراق بود و این اسم مشترک است بر حندقوقی و آن گفته شد و بر نبات خصی الثعلب و آن نیز گفته شد و دیگر بر دوائی که مخصوص است به این اسم و آن حومانه است و به یونانی نام بسیار دارد. بعضی وی را سواس خوانند و بعضی اسقلیطس و بعضی فیقن و بعضی اکسون فیلن و آن نباتی است که درازی قد وی یک گز بود یا بیشتر و قضبان وی باریک بود و سیاه مانند اذخر، در ابتدا بوی سداب کند و در آخر بوی قفر و گل وی جرجیری بود و طبیعت وی گرم و خشک بود در سیم، مانند قفرالیهود و تخم وی و ورق وی چون به آب بیاشامند نافع بود به شوصیه و عسرالبول و صرع و ابتداء استسقاء و درد رحم و حیض و براند بول را و باید که ازتخم وی سه درم و از ورق حبها بخورند و ورق چون با سکنجبین بیاشامند نافع بود جهت گزندگی جانوران و بعضی گویند طبیخ نبات وی چون با بیخ وی بود و بر موضع گزندگی جانوران نهند، درد ساکن گردد و بعضی مردمان در تب مثلثه سه ورق و سه حب از وی با شراب بیاشامند زایل کند و بیخ وی از ادویه های معاجین بود. (اختیارات بدیعی). دوایی است که آن را اندقوقو گویند و حندقوقو همان است و آن اسپست باشد و به عربی ذوثلاثه الوان و ذوثلاثه اوراق خوانند و معنی آن هم به یونانی ذوثلاثه اوراق است و گیاه خصی الثعلب را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). شبدر. حندقوقا. خصی الثعلب. حومانه. نام مشترکی است ولی هرگاه بطور مطلق آن را بکار برند مراد جرمانه باشد و آن مانند حندقوقا دارای سه برگ است. در سوم گرم و خشک است، درد اضلاع و سدد را بهبود بخشد و مدر بود، خستگی و عسر بول و سپرز را سودمند باشدو سه برگ آن با سه دانه تب مثلث را شفا بخشد و چهارعدد از هر یک برای ربع مفید است و مقرح است و مصلح آن لعابهاست. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 238)
اسم یونانی و بمعنی ذوثلاثه اوراق است و مشترک است در حندقوقا و نبات خصیهالثعلب و به عربی مراد از او حومانه است و آن نباتی است قریب به ذرعی و شاخهای او باریک و سیاه و شبیه به اذخر و برگش مثل برگ حندقوقا و در هر شعبه سه عدد و گلش بنفش و رایحۀ او شبیه به عصفر و بیخش دراز و صلب و تخمش مایل به پهنی و با زغب و مستعمل از او تخم و برگ است. در سیم گرم و خشک و مُدِرّ بول و حیض و مقوی معده و جگر و مفتح و با سکنجبین جهت سموم هوام و سپرز و با آب سرد جهت عسر بول وصرع و ابتداء استسقاء و درد رحم، و بیخ او از ادویۀ کبار تریاقیه است، و شربتش دو درهم و مضر گرده و مصلحش کتیرا است. و گویند سه عدد برگ و سه عدد تخم اوجهت تب مثلثه و چهار عدد از هر یک جهت ربع بالخاصیهمؤثر است. و نطول طبیخ او رافع الم گزیدن هوام و مقرح جلد و مصلحش لعاب بزرقطونا است. (تحفۀ حکیم مؤمن). معنی آن به یونانی ذوثلاثه اوراق بود و این اسم مشترک است بر حندقوقی و آن گفته شد و بر نبات خصی الثعلب و آن نیز گفته شد و دیگر بر دوائی که مخصوص است به این اسم و آن حومانه است و به یونانی نام بسیار دارد. بعضی وی را سواس خوانند و بعضی اسقلیطس و بعضی فیقن و بعضی اکسون فیلن و آن نباتی است که درازی قد وی یک گز بود یا بیشتر و قضبان وی باریک بود و سیاه مانند اذخر، در ابتدا بوی سداب کند و در آخر بوی قفر و گل وی جرجیری بود و طبیعت وی گرم و خشک بود در سیم، مانند قفرالیهود و تخم وی و ورق وی چون به آب بیاشامند نافع بود به شوصیه و عسرالبول و صرع و ابتداء استسقاء و درد رحم و حیض و براند بول را و باید که ازتخم وی سه درم و از ورق حبها بخورند و ورق چون با سکنجبین بیاشامند نافع بود جهت گزندگی جانوران و بعضی گویند طبیخ نبات وی چون با بیخ وی بود و بر موضع گزندگی جانوران نهند، درد ساکن گردد و بعضی مردمان در تب مثلثه سه ورق و سه حب از وی با شراب بیاشامند زایل کند و بیخ وی از ادویه های معاجین بود. (اختیارات بدیعی). دوایی است که آن را اندقوقو گویند و حندقوقو همان است و آن اسپست باشد و به عربی ذوثلاثه الوان و ذوثلاثه اوراق خوانند و معنی آن هم به یونانی ذوثلاثه اوراق است و گیاه خصی الثعلب را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). شبدر. حندقوقا. خصی الثعلب. حومانه. نام مشترکی است ولی هرگاه بطور مطلق آن را بکار برند مراد جرمانه باشد و آن مانند حندقوقا دارای سه برگ است. در سوم گرم و خشک است، درد اضلاع و سدد را بهبود بخشد و مدر بود، خستگی و عسر بول و سپرز را سودمند باشدو سه برگ آن با سه دانه تب مثلث را شفا بخشد و چهارعدد از هر یک برای ربع مفید است و مقرح است و مصلح آن لعابهاست. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 238)
دوایی است مرکب از سه دوا (آمله و هلیله و بلیله). لفظ مذکور معرب از تری پهل هندی است که بمعنی سه ثمر است، چه سه دوای مذکور (آمله و هلیله و بلیله) هر یک ثمر درختی است. طریفل مخفف لفظ اطریفل است. (فرهنگ نظام). معجونی که جزء اعظم آن هلیله است. (ناظم الاطباء). معرب تری پهل، چه در هندی تری بمعنی سه باشد و پهل بمعنی ثمر. (از رسالۀ معربات). چون دوای معروف از هلیله و بلیله و آمله است بدین اسم مسمی گردید. (غیاث اللغات) (آنندراج). و بحذف الف و کسر طا نیز آمده. انوری گوید: سازی طریفلی که کند دیو را پری. (آنندراج). اطریفل و اطریفال، میروبلان. بلیله، هلیله، آمله، اهلیلج، هلیلج، حلیله. ترکیب دارویی طبی یامعجونی از چند گونۀ مختلف بلیله و هلیله و آمله: اطریفل دواء مرکب فیه لامحاله بعض الهلیلجات او کلها و یزاد فیه بحسب الحاجه من الافاویه، و صوابه ضم الفاء. (از دزی ج 1 ص 28). و داود ضریر انطاکی در ذیل اطریفال آرد: کلمه یونانی است بمعنی اهلیلجات و نخستین کسی که آن را ساخت اندروماقس بود، و ابن ماسویه گوید:جالینوس آن را نخستین بار بساخت ولی چنین نیست، اسحاق بن یوحنا بنقل از جرجس پدر بختیشوع پزشک عباسیان که صناعت ’طب’ را به قبطیان نقل داد گوید اطریفال بلغت مدینه چیزی است که از اهلیلجات بر دست اندروماقس ترکیب شده و آن از داروهایی است که قوت آن تا دو سال و نیم می ماند و در بیماریهای دماغ و قطع بخارها و تقویت اعصاب و معده سود فراوان دارد و بواسیر را قطع کند و سلس البول را ببرد. اسحاق گوید سپرز را زیان بخشد و مصلح آن شراب بنفشه است و بیشتر پزشکان تصریح کرده اند که مدام خوردن اهلیلجات پیری را کند کند ودماغ را نیرو بخشد و سینه را اصلاح کند ولی گاهی قولنج آورد. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). رجوع به ص 53 همان کتاب و طرافل و طریفل در همین لغت نامه شود
دوایی است مرکب از سه دوا (آمله و هلیله و بلیله). لفظ مذکور معرب از تری پهل هندی است که بمعنی سه ثمر است، چه سه دوای مذکور (آمله و هلیله و بلیله) هر یک ثمر درختی است. طریفل مخفف لفظ اطریفل است. (فرهنگ نظام). معجونی که جزء اعظم آن هلیله است. (ناظم الاطباء). معرب تری پهل، چه در هندی تری بمعنی سه باشد و پهل بمعنی ثمر. (از رسالۀ معربات). چون دوای معروف از هلیله و بلیله و آمله است بدین اسم مسمی گردید. (غیاث اللغات) (آنندراج). و بحذف الف و کسر طا نیز آمده. انوری گوید: سازی طریفلی که کند دیو را پری. (آنندراج). اطریفل و اطریفال، میروبلان. بلیله، هلیله، آمله، اهلیلج، هلیلج، حلیله. ترکیب دارویی طبی یامعجونی از چند گونۀ مختلف بلیله و هلیله و آمله: اطریفل دواء مرکب فیه لامحاله بعض الهلیلجات او کلها و یزاد فیه بحسب الحاجه من الافاویه، و صوابه ضم الفاء. (از دزی ج 1 ص 28). و داود ضریر انطاکی در ذیل اطریفال آرد: کلمه یونانی است بمعنی اهلیلجات و نخستین کسی که آن را ساخت اندروماقس بود، و ابن ماسویه گوید:جالینوس آن را نخستین بار بساخت ولی چنین نیست، اسحاق بن یوحنا بنقل از جرجس پدر بختیشوع پزشک عباسیان که صناعت ’طب’ را به قبطیان نقل داد گوید اطریفال بلغت مدینه چیزی است که از اهلیلجات بر دست اندروماقس ترکیب شده و آن از داروهایی است که قوت آن تا دو سال و نیم می ماند و در بیماریهای دماغ و قطع بخارها و تقویت اعصاب و معده سود فراوان دارد و بواسیر را قطع کند و سلس البول را ببرد. اسحاق گوید سپرز را زیان بخشد و مصلح آن شراب بنفشه است و بیشتر پزشکان تصریح کرده اند که مدام خوردن اهلیلجات پیری را کُنْد کُنَد ودماغ را نیرو بخشد و سینه را اصلاح کند ولی گاهی قولنج آورد. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی). رجوع به ص 53 همان کتاب و طرافل و طریفل در همین لغت نامه شود