جدول جو
جدول جو

معنی طرنگاد - جستجوی لغت در جدول جو

طرنگاد
(طُ رُ)
این لفظ از کلمه درنگاریس لاتینی اخذ شده و آن عبارت است از رتبه ای که بطریقها به جانشینان خود اعطا کنند. صاحب بیان الادیان ذیل فرقۀ ’الملکائیه’ یکی از فرق مسیحیان آورده: ترتیب ایشان در دین و حرب، محتشم ترین ایشان بطریق باشند... و قیصر را... دوازده بطریق باشد... طرنگاد، از دست بطریق باشد، و او را فسطیار نیز گویند و هزار مرد فرمان بردارش باشد. (بیان الادیان صص 15- 16). و رجوع به حواشی بیان الادیان ص 58 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرنگار
تصویر فرنگار
(دخترانه)
دارای نقش ونگار با شکوه و زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زرنگار
تصویر زرنگار
کسی که با زر در روی چیزی نقش و نگار می کند، چیزی که با آب زر نگاشته یا نقاشی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرفگاه
تصویر طرفگاه
دنیا، جهان، برای مثال دو پروانه بینم دراین طرفگاه / یکی رو سپید است و دیگر سیاه (نظامی۵ - ۹۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرنباد
تصویر زرنباد
گیاهی با برگ های بزرگ و دراز، گل های زرد رنگ و ساقه ای راست و بلندکه مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طربگاه
تصویر طربگاه
طربخانه، طرب سرا، محل عیش و عشرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرنباد
تصویر قرنباد
کراویا، گیاهی چتری با گل های سفید و تخمی شبیه زیره که مصرف دارویی دارد، شاه زیره، زیره رومی، کرویا، کراویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنگار
تصویر پرنگار
هر چیزی که دارای نقش و نگار بسیار باشد، باغی که دارای گل های رنگارنگ باشد، برای مثال جهان دید بر سان باغ بهار / در و دشت و کوه و زمین پرنگار (فردوسی۲ - ۱۳۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بریگاد
تصویر بریگاد
تیپ، واحدی نظامی، پایین تر از لشکر و شامل چند هنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترنگان
تصویر ترنگان
بادرنگبویه، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی دندانه دار، گل های بنفش و شاخه های باریک که گل آن مصرف دارویی دارد و برای عطرسازی هم به کار می رود، بادرو، ترنجان، بادرونه، بادرویه، بادرنجبویه
فرهنگ فارسی عمید
(چَ دَ / دِ)
منقش شده با زر. مذهب. (ناظم الاطباء). جامه و عمارتی که نقش های زر در آن بکار کرده باشند. (آنندراج). مذهب. منقش بزر. منقش به ذهب. منقوش به زر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زرنگارده. زرنگاشته. منقش به زر. طلاکوب. (فرهنگ فارسی معین). زرکاری شده. مزین به پیکرها و نقش های طلایی. به زر آراسته اعم از جامه، تخت، افسر، خانه و ایوان و جز این ها:
جوان را بر آن جامۀ زرنگار
بخواباند و آمد بر شهریار.
فردوسی.
سر شاه با افسر زرنگار
سر ماه با گوهر شاهوار.
فردوسی.
سوی خانه زرنگار آمدند
بدان مجلس شاهوار آمدند.
فردوسی.
همی رفت گودرز با شهریار
چو آمد بدان گلشن زرنگار.
فردوسی.
بهر گام بی تن سری ترک دار
بد افکنده چون مجمر زرنگار.
اسدی (گرشاسبنامه).
بسازید در گلشن زرنگار
یکی بزم خرمتر از نوبهار.
اسدی (گرشاسبنامه).
صانع قادر دگر ز بی غرضی
گنبد گردان زرنگار کند.
ناصرخسرو.
هزار امیر بر دست راست و هزار امیر بر دست چپ و با هر یک علمی زرنگار و مرواریددوز. (قصص الانبیاء ص 85).
نایب است از پهلوان شرق و همچون پهلوان
دل ز مهر زر بریده همچو مهر زرنگار.
سوزنی.
تا نگارستان نخوانی طارم ایام را
کز برون سو زرنگار است از درون سو خاکدان.
خاقانی.
کرد آفتاب و صبح کلاه و لباچه ام
این زرکش مغرق و آن زرنگار کرد.
خاقانی.
برقع زرنگار بندد صبح
نقش رخسار یار بندد صبح.
خاقانی.
آهن من که زرنگار آمد
در سخن بین که نقره کار آمد.
نظامی.
کمرشمشیرهای زرنگارش
بگرد اندر شده زرین حصارش.
نظامی.
نام نیکو گر بماند ز آدمی
به کز او ماند سرای زرنگار.
سعدی.
پردۀ زرنگار در بر داشت
ناگه از روی بی صفا برداشت.
سعدی.
حضور هر دو جهان فرش آستان کسی است
که زرنگار سرایش ز روی هم چو زر است.
صائب (از آنندراج).
به این الفت که با آرایش صورت تنم دارد
گلم گر خشت گردد در حصار زرنگار آیم.
ملا قاسم (ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مراد از دنیا. (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامۀ نظامی) :
دو پروانه بینم در این طرفگاه
یکی روسپید است و دیگر سیاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ گَ)
آوازۀ سازها که از اوتار باشد. (حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی). آواز تار سازهای ذوی الاوتار
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
طربخانه. طرب سرای. محل شادی. جایگاه طرب:
خویشتن را زتنگنای دلم
به طربگاه دل براندازد.
عرفی (از آنندراج).
گوش مخالفش به طربگاه عافیت
مغز فغان شنیده ز نی های استخوان.
ملا طغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زُ رُمْ)
داروئی است مانند پای ملخ و به عربی رجل الجراد خوانند و اهل مکه آنرا عرق الکافور و عروق الکافور گویند و آن بیخی است که از آن بوی کافور می آید. گرم و خشک است در دویم. گویند اگر تازه و تر آنرا بکوبند و بر کف پای بمالند هر علتی که در سرباشد، زایل گرداند. و اگر در خانه بخور کنند مور و مورچه را بگریزاند. (برهان). بیخ نباتی است مقوی دل و محلل ریاح و سمن بدن. (منتهی الارب) (آنندراج). بیخ گیاهی معطر و خوشبوی که کژور ’؟’ و بتازی عروق الکافور گویند. (ناظم الاطباء). ’زدواریا زرومبت’. ’زدوار’. (حاشیۀ برهان چ معین). زرنبات. زرمباد. زرنبه. گیاهی است. از تیره زنجبیلی ها که دارای ساقۀ زیرزمینی باریک و دراز است، میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیل در منطقۀ هند و مالزی می روید و در تداوی بعنوان مقوی و بادشکن و در تهیۀ برخی لیکورها مصرف می شود. عرق الکافور. در برخی کتب ’تاج الملوک زرد رومی’ را که بنام ’انتلۀ سوداء’ نیزنامیده میشود، مرادف زرنباد گرفته اند. (فرهنگ فارسی معین). داروئی است که بتازیش رجل الجراد خوانند به هندیش کچور نامند. (شرفنامۀ منیری). نام دوائی است مانند پای ملخ و در دواها بکار برند. (انجمن آرا). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن و ترجمه ضریر انطاکی. اختیارات بدیعی و فهرست مخزن الادویه و الفاظ الادویه شود.
- زرنباد چینی، جدوار ختائی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به جدوار شود
لغت نامه دهخدا
(غَ رَ)
غرنگ کننده، در حال غرنگیدن. رجوع به غرنگ شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
محل شرب است. الخورنق کان یسمی الخرنگاه و هو موضع الشرب فاعرب. (از جوالیقی ج 1 ص 126)
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ)
فرنگ. فرنگستان. (آنندراج). فرانسه، جمع واژۀ فرنگ، به معنی فرنگی. (از حاشیۀ برهان چ معین: فرنگ)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
درختی است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فِ رِ)
جایی است، در آن موضع است قبر ذوالرمه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ رُ / رَ)
بادرنگبویه و بالنگبویه باشد وترنجان معرب آن است. (برهان) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج). و آن را به عربی مفرح القلب المحزون خوانند. (برهان). و رجوع به ترنجان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر. کوهستانی و گرمسیر است و 429 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بْری / بِ)
چندین واحد نظامی از یک صنف که تحت فرماندهی یک سرتیپ (ژنرال) باشند.
لغت نامه دهخدا
(بَ نِ / نَ)
مرکّب از: پیشوند بر + نهاد، بر قاعده و قانون. قانون. (ناظم الاطباء)،
لغت نامه دهخدا
(پُ نِ)
بسیارنقش:
بهشتی بد آراسته پرنگار
چو خورشید تابان بخرم بهار.
فردوسی.
پشیمان شد از کرد خود شهریار
از آن پنبه و جامۀ پرنگار.
فردوسی.
که یک روزمان هدیۀ شهریار
بود دوک با جامۀ پرنگار.
فردوسی.
کمر خواست پرگوهر شاهوار
یکی خسروی جامۀ پرنگار.
فردوسی.
بفرمود رستم که تا پیشکار
یکی جامه آرد برش پرنگار.
فردوسی.
ز افسر سر پیلبان پرنگار
ز گوش اندر آویخته گوشوار.
فردوسی.
سرائی چنین پرنگار آفرید
تن و روزی و روزگار آفرید.
اسدی.
دل را بدین نگار سپردم که داشتم
زو چون نگار خانه چین پرنگار دل.
سوزنی.
، با گلها و گیاهان رنگارنگ:
جهان دید بر سان باغ بهار
در و دشت و کوه و زمین پرنگار.
فردوسی.
راست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند
باغهای پرنگار از داغهای شهریار.
فرخی.
باغی نهاده هم بر او با چهار بخش
پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی.
فرخی.
، مموّه. سفسطی:
به هر کار چربی بکار آوری
سخنها چنین پرنگار آوری.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
چندین واحد نظامی از یک صنف که تحت فرماندهی یک سرتیپ (ژنرال) باشند، واحدی مرکب از دو فوج تیپ
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است دو ساله از تیره چتریان بارتفاع 30 تا 60 سانتیمتر که در نواحی گرم اروپا و آسیای مرکزی و افریقا و جنوب ایران می روید. ریشه اش راست و دوکی شکل و گوشت دار و ساقه اش بی کرک و شفاف است. برگهایش برنگ سبز روشن و در قسمت فوقانی ساقه دارای دمبرگ کوتاهی است که انتهای آن بصورت غلافی ساقه را فرا می گیرد. گل آذین آن چتر مرکب و گلهایش کوچک و سفید رنگ است. میوه اش بیضی شکل و بطول 5 میلیمتر و بقطر یک میلیمتر و برنگ قهوه یی تیره یا مایل بزرد و شفاف است. بوی آن معطر و پسندیده و طعمش گزنده است. میوه این گیاه شامل تانن (8 درصد) و یک روغن ثابت سبز رنگ و موم و موسیلاژ و اسانسی است که از تقطیر با بخار آب حاصل می شود. میوه آن بادشکن و مدر و قوی و زیاد کننده شیر و نیز قاعده آور است و گاهی میوه آن را جهت معطر کردن نان روی آن میزنند کراویا کرویا کراوی کراویه ازحمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده کرویه قاروا شاه زیره تقر قرنفار زیره رومی قرامن کیمونی کمون فرنگی کمون ارمنی کراویه صحرایی زیره سیاه. توضیح گیاهی است بنام زیره کرمانی یا زیره سیاه در تداول عامه مشهور است و بنام کمون کرمانی نیز خوانده می شود در کتب مختلف بنام قرنباد ذکر شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طربگاه
تصویر طربگاه
محل شادی، طربخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفگاه
تصویر طرفگاه
دنیا جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرنگست
تصویر طرنگست
نادرست نویسی ترنگست آوای زه داران چون تار و سه تار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنگار
تصویر پرنگار
بسیار نقش دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرنگار
تصویر زرنگار
منفش شده با زر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته زرنباد زرمباد زرنبات از گیاهان گیاهی است از تیره زنجبیلیها که دارای ساقه زیرزمینی دراز و باریک است. میوه اش کپسولی و دارای دانه های معطر است. این گیاه مانند دیگر گیاهان تیره زنجبیلیها در منطقه هند و مالزی میروید و در تداوی بعنوان مقوی و باد شکن و در تهیه برخی لیکورها مصرف میشود زنجبیل بیابانی امامون دشتی عرق الکافور. توضیح: در برخی کتب تاج الملوک زرد رومی را که بنام) انتله سودا (نیز نامیده میشود مرادف زرنباد گرفته اند. یا زرنباد چینی جدوار ختایی (جدوار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرنگار
تصویر زرنگار
((زَ نِ))
زینت داده شده با زر، چیزی که با آب طلا نقاشی شده، طلاکوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بریگاد
تصویر بریگاد
واحد نظامی مرکب از دو فوج، تیپ، چندین واحد نظامی از یک صنف که تحت فرماندهی یک سرتیپ (ژنرال) باشند
فرهنگ فارسی معین