جدول جو
جدول جو

معنی طرنب - جستجوی لغت در جدول جو

طرنب
طاق، طاق و ترنب، کنایه از کرّ و فر و خودنمایی، فر و شکوه، طمطراق، طاق و طرم، طاق و طارم، طاق و ترنب، طاق و طرنب، طاق و طرنبین
تصویری از طرنب
تصویر طرنب
فرهنگ فارسی عمید
طرنب
(طُ رُمْبْ)
بمعنی خودنمائی است و آن را طاق و طرنب نیز گویند، طمطراق هم به همین معنی است. وقتی در عالم صحبت گفته ام:
ای احمق تا به چندت این طاق و طرنب
چون دیو همی غریو و چون رعد غرنب
داری شکمی زیاده پر همچون خنب
گاوی به صفت ولی نداری سم و دنب.
(از آنندراج).
و رجوع به طاق و طرنب شود
لغت نامه دهخدا
طرنب
پارسی است ترنب فیس خود نمایی خود نمایی طاق و طرنب
تصویری از طرنب
تصویر طرنب
فرهنگ لغت هوشیار
طرنب
((طُ رُ))
خودنمایی
تصویری از طرنب
تصویر طرنب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طروب
تصویر طروب
بسیار خوشحال، نشاط آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرنب
تصویر کرنب
کلم، کلم سنگ، کلم قمری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرنب
تصویر غرنب
غرنبیدن، آواز مهیب و ترسناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرنب
تصویر زرنب
گیاهی با برگ های درشت مایل به زرد، گل های زرد و ساقه هایش مجوف که در گذشته مصرف دارویی داشته، سرو ترکستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارنب
تصویر ارنب
از صورت های فلکی نیمکرۀ جنوبی، شامل ۱۲ ستاره، در علم زیست شناسی خرگوش
فرهنگ فارسی عمید
(اَ نَ)
خرگوش. (صراح) (غیاث). توشقان. دوشان. خرگوش نر یا خرگوش ماده. و یا خرگوش ماده را ارنب و نر را خزز گویند. (منتهی الارب). ج، ارانب، اران. (منتهی الارب). ارنب بالیونانیه لاغوس و اللطینیه لابره و العربیه خزز و البربریه بابرزست و السریانیه أرنبا و العبریه أرنبست و الاغریقیه و الفارسیه لغوس. رجوع به تذکرۀ ضریرانطاکی و البیان و التبیین چ سندوبی ص 33 و 34 و 40و 118 و رجوع به ارنب بری و خرگوش شود:
بی فروغت روز روشن هم شب است
بی پناهت شیر اسیر ارنب است.
مولوی.
- ارنب اهلی، خرگوش رام.

نامی از نامهای زنان عرب. (منتهی الارب) (شمس اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُ طُ / طُ طُب ب)
پستان کلان فروهشته. طرطبی واحدآن است، در قول شخصی که ثدی را مؤنث گوید. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی پستان طویل را گویند. (فهرست مخزن الادویه) ، زن بزرگ پستان: یقال امراءه طرطبی، شرم مرد، در وقت فسوس گویند: دهدرّین و طرطبّین . (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دهدرّین شود
لغت نامه دهخدا
(طَ عَ)
دراز به درازی زشت. (منتهی الارب) (آنندراج). الطویل القبیح الطول. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
ابل طراب، شتران مایل به وطن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ نَ)
دهی از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان، در 74هزارگزی جنوب خاوری بافت و 2هزارگزی خاور راه فرعی بافت به اسفندقه. کوهستانی سردسیر با 442 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ پشتۀ آدوری جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(طَ نَ)
نارجیل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طُ نَ)
بساطالغول. در بعضی نسخ طریه آمده. رجوع به دزی ج 2 ص 42 و لکلرک ج 2 ص 410 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مرد بسیارطرب. (منتهی الارب). شادمان. (غیاث اللغات) (آنندراج). آنکه پیوسته شاد بود:
گندم و جو را و باقی حبوب
تو توانی خورد نی من ای طروب.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(طُ)
جمع واژۀ طرب. شادیها. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
صورتی فلکی از صورجنوب و آنرا بر مثال خرگوش توهم کرده اند و کواکب آن دوازده است. (جهان دانش). نام صورت چهارم از چهارده صورت فلکی جنوبی. (مفاتیح). و آن در زیر پای جبار است و چهار ستارۀ عرش الجوزا و ستارۀ ارنب در همین صورت است و آنرا بفارسی خرگوش یا خرگوش فلک گویند.
لغت نامه دهخدا
(زَ نَ)
دوایی است خوشبوی، مقوی و مفرح دل باشد و آنرا به فارسی سروترکستانی و به عربی رجل الجراد گویند چه شباهتی به پای ملخ دارد. (برهان). گیاهی خوشبوی و رجل الجراد. (ناظم الاطباء). گیاهی است خوشبوی شبیه ترنج و آن را رجل الجراد هم گویند چه شباهتی به پای ملخ دارد و به فارسی سرو ترکستانی. ملطف و به غایت مفرح و با قوت قابضه و مقوی معده و جگر و جهت اسهال و تقویت هضم و رفعسردی مثانه و دفع سموم نافع. (آنندراج) (از منتهی الارب). نام دوائی که برگ درختی باشد. (غیاث اللغات). سرخدار. (حاشیۀ برهان چ معین). سرو ترکستانی. رجل الجراد. سرخدار. داروئی است و در ذخیرۀ خوارزمشاهی مکرر آمده است. گیاهی است خوشبو. (از یادداشتهای بخطمرحوم دهخدا). سرخدار سرو ترکستانی. رجل الجراد. (فرهنگ فارسی معین). برگ نباتی است از برگ صعتر عریض تر و مایل به زردی و خوشبوی شبیه ببوی ترنج و گلش زرد ونباتش کمتر از زرعی و ساقش تا چهار سال باقی میماندو منبتش جبال فارس و او را سرو ترکستانی نامند... (تحفۀ حکیم مؤمن). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد:... رجل الغراب و رجل الجراد و اربانه هم گویند... و آن نوعی از سرو ترکستانی است... از گیاهی سخن می گوید که آنرا ’زرنب ملخی’ نامند و دارای رایحۀ مطبوع با ریشه های بلند و سفید و برگهایش تقریباً شبیه گشنیز است... که در مقابل درد شانه آنرا بکار برند. (از دزی ج 1 ص 589) :
المس مس ارنب
و الریح، ریح زرنب
فانما انت و فوک الاشنب
کانما ذر علیه زرنب...
؟ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، اختیارات بدیعی، فهرست مخزن الادویه، ترجمه ضریر انطاکی ص 181، گیاه شناسی ثابتی، لکلرک ج 2 ص 202، دزی ج 1 ص 589 و زرنباد شود، نوعی از خوشبوی. (آنندراج). نوعی از بوی خوش. (ناظم الاطباء). نوعی از طیب. نوعی از عطر. نوعی است از خوشبوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، زعفران، پشکل جانور دشتی، فرج زن یا فرج بزرگ یا ظاهر فرج یا گوشت پاره پس تندی فرج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرنب
تصویر کرنب
کلم قمری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارنب
تصویر ارنب
خرگوش
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته زرنب سرخدار سرو ترکستانی سرخدار سرو ترکستانی رجل الجراد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرنب
تصویر شرنب
شبرم گاوکشک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع طرب، شادی ها مرد بسیار طرب آن که پیوسته شاد بود، جمع طرب شادی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرنه
تصویر طرنه
هف بند از گیاهان علف هفت بند
فرهنگ لغت هوشیار
هنداخ پیرنگ کلوار زموده، گزار، گرده ریز، دور کرد انداختن وات یا وات در دیپ (نثر) و سرواد، کناره گرفتن، گستردن گسترش، به زور فروختن، شاده شالوده، نگاره، پرسیدن پیش کشیدن، انداختن از شماره -12 کاستن کم کردن شماره ای را از شماره دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طردب
تصویر طردب
شامان
فرهنگ لغت هوشیار
آواز افتادن چیزی سنگین در آب، آواز تصادم سنگ یا چیزی سنگین با جسمی، آواز انفجار گلوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یرنب
تصویر یرنب
موش دم کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرنب
تصویر فرنب
موش زمخواب از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرنب
تصویر کرنب
((کَ یا کُ نَ))
چغندر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طروب
تصویر طروب
((طَ))
مرد بسیار طرب، آن که پیوسته شاد بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طروب
تصویر طروب
((طُ))
جمع طرب، شادی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارنب
تصویر ارنب
((اَ نَ))
خرگوش، یکی از صورت های فلکی جنوبی
فرهنگ فارسی معین