بمعنی خودنمائی است و آن را طاق و طرنب نیز گویند، طمطراق هم به همین معنی است. وقتی در عالم صحبت گفته ام: ای احمق تا به چندت این طاق و طرنب چون دیو همی غریو و چون رعد غرنب داری شکمی زیاده پر همچون خنب گاوی به صفت ولی نداری سم و دنب. (از آنندراج). و رجوع به طاق و طرنب شود
بمعنی خودنمائی است و آن را طاق و طرنب نیز گویند، طمطراق هم به همین معنی است. وقتی در عالم صحبت گفته ام: ای احمق تا به چندت این طاق و طرنب چون دیو همی غریو و چون رعد غرنب داری شکمی زیاده پر همچون خنب گاوی به صفت ولی نداری سم و دنب. (از آنندراج). و رجوع به طاق و طرنب شود
خرگوش. (صراح) (غیاث). توشقان. دوشان. خرگوش نر یا خرگوش ماده. و یا خرگوش ماده را ارنب و نر را خزز گویند. (منتهی الارب). ج، ارانب، اران. (منتهی الارب). ارنب بالیونانیه لاغوس و اللطینیه لابره و العربیه خزز و البربریه بابرزست و السریانیه أرنبا و العبریه أرنبست و الاغریقیه و الفارسیه لغوس. رجوع به تذکرۀ ضریرانطاکی و البیان و التبیین چ سندوبی ص 33 و 34 و 40و 118 و رجوع به ارنب بری و خرگوش شود: بی فروغت روز روشن هم شب است بی پناهت شیر اسیر ارنب است. مولوی. - ارنب اهلی، خرگوش رام.
نامی از نامهای زنان عرب. (منتهی الارب) (شمس اللغات) (آنندراج)
خرگوش. (صراح) (غیاث). توشقان. دوشان. خرگوش نر یا خرگوش ماده. و یا خرگوش ماده را ارنب و نر را خزز گویند. (منتهی الارب). ج، اَرانِب، اَران. (منتهی الارب). ارنب بالیونانیه لاغوس و اللطینیه لابره و العربیه خزز و البربریه بابرزست و السریانیه أرنبا و العبریه أرنبست و الاغریقیه و الفارسیه لغوس. رجوع به تذکرۀ ضریرانطاکی و البیان و التبیین چ سندوبی ص 33 و 34 و 40و 118 و رجوع به ارنب بری و خرگوش شود: بی فروغت روز روشن هم شب است بی پناهت شیر اسیر ارنب است. مولوی. - ارنب اهلی، خرگوش رام.
نامی از نامهای زنان عرب. (منتهی الارب) (شمس اللغات) (آنندراج)
پستان کلان فروهشته. طرطبی واحدآن است، در قول شخصی که ثدی را مؤنث گوید. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی پستان طویل را گویند. (فهرست مخزن الادویه) ، زن بزرگ پستان: یقال امراءه طرطبی، شرم مرد، در وقت فسوس گویند: دهدرّین و طرطبّین . (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دهدرّین شود
پستان کلان فروهشته. طُرطُبی واحدآن است، در قول شخصی که ثَدی را مؤنث گوید. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی پستان طویل را گویند. (فهرست مخزن الادویه) ، زن بزرگ پستان: یقال اِمراءه طُرطُبی، شرم مرد، در وقت فسوس گویند: دُهْدُرَّیْن ِ و طُرْطُبَّیْن ِ. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به دُهْدُرَّیْن شود
دهی از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان، در 74هزارگزی جنوب خاوری بافت و 2هزارگزی خاور راه فرعی بافت به اسفندقه. کوهستانی سردسیر با 442 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ پشتۀ آدوری جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان کوشک بخش بافت شهرستان سیرجان، در 74هزارگزی جنوب خاوری بافت و 2هزارگزی خاور راه فرعی بافت به اسفندقه. کوهستانی سردسیر با 442 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. مزرعۀ پشتۀ آدوری جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
صورتی فلکی از صورجنوب و آنرا بر مثال خرگوش توهم کرده اند و کواکب آن دوازده است. (جهان دانش). نام صورت چهارم از چهارده صورت فلکی جنوبی. (مفاتیح). و آن در زیر پای جبار است و چهار ستارۀ عرش الجوزا و ستارۀ ارنب در همین صورت است و آنرا بفارسی خرگوش یا خرگوش فلک گویند.
صورتی فلکی از صورجنوب و آنرا بر مثال خرگوش توهم کرده اند و کواکب آن دوازده است. (جهان دانش). نام صورت چهارم از چهارده صورت فلکی جنوبی. (مفاتیح). و آن در زیر پای جبار است و چهار ستارۀ عرش الجوزا و ستارۀ ارنب در همین صورت است و آنرا بفارسی خرگوش یا خرگوش فلک گویند.
دوایی است خوشبوی، مقوی و مفرح دل باشد و آنرا به فارسی سروترکستانی و به عربی رجل الجراد گویند چه شباهتی به پای ملخ دارد. (برهان). گیاهی خوشبوی و رجل الجراد. (ناظم الاطباء). گیاهی است خوشبوی شبیه ترنج و آن را رجل الجراد هم گویند چه شباهتی به پای ملخ دارد و به فارسی سرو ترکستانی. ملطف و به غایت مفرح و با قوت قابضه و مقوی معده و جگر و جهت اسهال و تقویت هضم و رفعسردی مثانه و دفع سموم نافع. (آنندراج) (از منتهی الارب). نام دوائی که برگ درختی باشد. (غیاث اللغات). سرخدار. (حاشیۀ برهان چ معین). سرو ترکستانی. رجل الجراد. سرخدار. داروئی است و در ذخیرۀ خوارزمشاهی مکرر آمده است. گیاهی است خوشبو. (از یادداشتهای بخطمرحوم دهخدا). سرخدار سرو ترکستانی. رجل الجراد. (فرهنگ فارسی معین). برگ نباتی است از برگ صعتر عریض تر و مایل به زردی و خوشبوی شبیه ببوی ترنج و گلش زرد ونباتش کمتر از زرعی و ساقش تا چهار سال باقی میماندو منبتش جبال فارس و او را سرو ترکستانی نامند... (تحفۀ حکیم مؤمن). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد:... رجل الغراب و رجل الجراد و اربانه هم گویند... و آن نوعی از سرو ترکستانی است... از گیاهی سخن می گوید که آنرا ’زرنب ملخی’ نامند و دارای رایحۀ مطبوع با ریشه های بلند و سفید و برگهایش تقریباً شبیه گشنیز است... که در مقابل درد شانه آنرا بکار برند. (از دزی ج 1 ص 589) : المس مس ارنب و الریح، ریح زرنب فانما انت و فوک الاشنب کانما ذر علیه زرنب... ؟ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، اختیارات بدیعی، فهرست مخزن الادویه، ترجمه ضریر انطاکی ص 181، گیاه شناسی ثابتی، لکلرک ج 2 ص 202، دزی ج 1 ص 589 و زرنباد شود، نوعی از خوشبوی. (آنندراج). نوعی از بوی خوش. (ناظم الاطباء). نوعی از طیب. نوعی از عطر. نوعی است از خوشبوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، زعفران، پشکل جانور دشتی، فرج زن یا فرج بزرگ یا ظاهر فرج یا گوشت پاره پس تندی فرج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دوایی است خوشبوی، مقوی و مفرح دل باشد و آنرا به فارسی سروترکستانی و به عربی رجل الجراد گویند چه شباهتی به پای ملخ دارد. (برهان). گیاهی خوشبوی و رجل الجراد. (ناظم الاطباء). گیاهی است خوشبوی شبیه ترنج و آن را رجل الجراد هم گویند چه شباهتی به پای ملخ دارد و به فارسی سرو ترکستانی. ملطف و به غایت مفرح و با قوت قابضه و مقوی معده و جگر و جهت اسهال و تقویت هضم و رفعسردی مثانه و دفع سموم نافع. (آنندراج) (از منتهی الارب). نام دوائی که برگ درختی باشد. (غیاث اللغات). سرخدار. (حاشیۀ برهان چ معین). سرو ترکستانی. رجل الجراد. سرخدار. داروئی است و در ذخیرۀ خوارزمشاهی مکرر آمده است. گیاهی است خوشبو. (از یادداشتهای بخطمرحوم دهخدا). سرخدار سرو ترکستانی. رجل الجراد. (فرهنگ فارسی معین). برگ نباتی است از برگ صعتر عریض تر و مایل به زردی و خوشبوی شبیه ببوی ترنج و گلش زرد ونباتش کمتر از زرعی و ساقش تا چهار سال باقی میماندو منبتش جبال فارس و او را سرو ترکستانی نامند... (تحفۀ حکیم مؤمن). دزی در ذیل قوامیس عرب آرد:... رجل الغراب و رجل الجراد و اربانه هم گویند... و آن نوعی از سرو ترکستانی است... از گیاهی سخن می گوید که آنرا ’زرنب ملخی’ نامند و دارای رایحۀ مطبوع با ریشه های بلند و سفید و برگهایش تقریباً شبیه گشنیز است... که در مقابل درد شانه آنرا بکار برند. (از دزی ج 1 ص 589) : المس مس ارنب و الریح، ریح زرنب فانما انت و فوک الاشنب کانما ذر علیه زرنب... ؟ (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، اختیارات بدیعی، فهرست مخزن الادویه، ترجمه ضریر انطاکی ص 181، گیاه شناسی ثابتی، لکلرک ج 2 ص 202، دزی ج 1 ص 589 و زرنباد شود، نوعی از خوشبوی. (آنندراج). نوعی از بوی خوش. (ناظم الاطباء). نوعی از طیب. نوعی از عطر. نوعی است از خوشبوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، زعفران، پشکل جانور دشتی، فرج زن یا فرج بزرگ یا ظاهر فرج یا گوشت پاره پس تندی فرج. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
هنداخ پیرنگ کلوار زموده، گزار، گرده ریز، دور کرد انداختن وات یا وات در دیپ (نثر) و سرواد، کناره گرفتن، گستردن گسترش، به زور فروختن، شاده شالوده، نگاره، پرسیدن پیش کشیدن، انداختن از شماره -12 کاستن کم کردن شماره ای را از شماره دیگر
هنداخ پیرنگ کلوار زموده، گزار، گرده ریز، دور کرد انداختن وات یا وات در دیپ (نثر) و سرواد، کناره گرفتن، گستردن گسترش، به زور فروختن، شاده شالوده، نگاره، پرسیدن پیش کشیدن، انداختن از شماره -12 کاستن کم کردن شماره ای را از شماره دیگر