جدول جو
جدول جو

معنی طرمطای - جستجوی لغت در جدول جو

طرمطای
(طُ رُ)
پرنده ای است مگس خوار
لغت نامه دهخدا
طرمطای
مغولی سنگلک از مرغان شکاری پرنده ایست شکاری که شنقار از آن به هم می رسد (سنگلاخ)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طرمتای
تصویر طرمتای
ترمتای، پرنده ای شکاری از نوع بازهای سیاه چشم که پرهایش به رنگ زرد و دارای لکه های سیاه و سفید است
فرهنگ فارسی عمید
پرنده ای شکاری از نوع بازهای سیاه چشم که پرهایش به رنگ زرد و دارای لکه های سیاه و سفید است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرمطی
تصویر قرمطی
قرامطه، فرقه ای از اسماعیلیه پیرو حمدان بن اشعث، ملقب به قرمط که مدت صد سال در قلمرو خلفای عباسی ایجاد فتنه و آشوب کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طمطام
تصویر طمطام
وسط دریا، میانۀ دریا، معظم هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
(طَ)
میانۀ دریا. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، معظم دریا، معظم از هر چیز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
مؤنث اطرط. امراءهٌ طرطاء، زن کم موی پلک. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نان تاوه. (مهذب الاسماء). خبز طابق. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
کرم خاکی. الحیوانات المتولده فی الارض من قبل خمج او عفونه مثل الدود. این کلمه بر حسب گفتۀ سیمونه مأخوذ از کلمه لاتینی تردینس است که جمع آن تردو میباشد. (دزی ج 2 ص 36)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
پسر هلاکو که در قتل کیخاتو پسر اباقا شرکت داشت. رجوع به تاریخ مغول تألیف اقبال ص 251، 270، 271 و رجوع به طراقای شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
موضعی است در قول ابووجزۀ سعدی آنجا که گوید:
کأن ّ صوت حداها و القرین بها
ترجیع مغترب نشوان لجلاج
نعب الاشاهیب فی الأخبار یجمعها
و اللیل ساقطه اوراقه داج
حتی اذاما ایالات ٌ جرت برحاً
و قد ربعن الشوی عن ماء طرماج.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طِ رِمْ ما)
ابن الحکیم. شاعری است. (منتهی الارب). المکنی بأبی ضبّه و یقال اسمه حکم بن الحکیم، ولد بالشام و انتقل الی الکوفه. قال الجاحظ: کان یؤدّب الاطفال، فیخرجون من عنده کأنما جالسوا العلماء. (تاج العروس). او را دیوانی است که ابوسعید سکری و طوسی و جماعتی دیگر آن را گرد آورده اند. (فهرست ابن الندیم). وفاتش به روزگار یزید بن عبدالملک اموی بوده است. (کشف الظنون). ابن قتیبه در کتاب خویش نسب وی را بدین سیاق آورده که هو ابن حکیم من طی و یکنی ابانفر و کان جده قیس بن جحدر، اسره بعض ملوک بنی جفته، فدخل علیه حاتم الطائی فاستوهبه و قال:
فککت عدیّاً کلها من اسارها
فافضل و شفعنی بقیس بن جحدر
ابوه ابی و الام من امهاتنا
فانعم فدتک الیوم نفسی و معشری.
(الشعر و الشعراء ص 228).
ابن عبدربه گوید: بنی نماره (یکی از بطون لخم) از رهط طرماح بوده اند. و برخی گفته اند طرماح خود از قبیلۀ طی بوده است. (عقدالفرید ج 3 ص 351). نکوهیده تر هجوی که از عرب شنیده شده، ابیات ذیل است که طرماح گوید:
تمیم بطرق اللؤم اهدی من القطا
ولو سلکت سبل المکارم ضلت
ولو ان برغوثاً علی ظهر قمله
رأتها تمیم یوم زحف لولت
ولو ان عصفوراً یمد جناحه
لقامت تمیم تحته و استظلت
ولوجمعت یوماً تمیم جموعها
علی ذره معقوله لاستقلت.
(عقدالفرید ج 1 ص 113 و 290 و ج 6 ص 151).
مرزبانی در کتاب الموشح از ابوعمرو بن العلاء روایت میکند که گفت: طرماح را به سواد کوفه دیدم که کلماتی نبطی می آموخت و آنها را در شعر خود می آورد، پرسیدم چه میکنی و از این عمل چه منظور داری ؟ گفت: الفاظ نبطی را اصلاح میکنم و در شعر خود می آورم.و نیز مرزبانی به اسناد خود از شعبه بن الحجاج روایت کرده که او گفته است از طرماح پرسیدم نشأتت از کجاست ؟ گفت: به سواد کوفه. و اصمعی بر صحت این گفتار مصراع ذیل را از سخن طرماح گواه آورده است: ’طال فی شطنهروان اغتماضی’. و نیز مرزبانی به اسناد خود از اصمعی روایت کند که اصمعی گفته است کمیت بن زید و طرماح هیچیک در شعر و لغت حجت نیستند، چه هر دو مولد میباشند و هم از اصمعی آورده که گفته است کمیت با آنکه علم نحو آموخته بود در شعر حجت نیست و همچنین طرماح، چه هر لفظی را که این دو تن می شنیدند هرچند هم فهم معنی آن لفظ نمیکردند از ایراد آن الفاظ در اشعار خود دریغ نداشتند، چنانکه رؤبه بن العجاج میگفت: کمیت و طرماح معانی لغات غریبۀ اشعار خویش را از من میپرسیدند. بر این شعر طرماح که در صفت ناقه ای سروده اساتید فن اعتراض کرده اند، میگوید:
تمسح الارض بمعنونس
مثل مئلاه النیاح القیام.
معنونس دم دراز است، و مئلاه، مفرد مآلی است که عبارت است از ژنده ای چند که زنان هنگام برخاستن برای نوحه گری در دست گیرند، خواسته است بگوید که ماده شتر دمش به زمین میرسید و تشبیهی سخت ناپسند آورده است. (الموشح ص 108 و 109). زرکلی در الاعلام آورده که وفات وی در حدود سال 80 هجری قمری بوده. شاعری است اسلامی و فحل. در شام نشو و نما یافت و بعد به کوفه شد و در آنجا رحل اقامت افکند. پیرو کیش شراه از مذهب ازارقه بود، با خالد بن عبداﷲ القسری پیوستگی یافت، خالد بدو اکرام و اشعار وی را تحسین میکرد.طرماح شاعری هجوسرا و با کمیت همعصر و دوست بود و کمتر اتفاق می افتاد که بین آنان جدائی افتد. جاحظ گفته است وی مرد قحطانی متعصبی بوده است. وی را دیوانی است خرد که چاپ شده است. (الاعلام ج 2 ص 447). و رجوع به الجماهر ص 183 و عقدالفرید ج 3 ص 199، 351 و ج 6 ص 152 و عیون الاخبار ج 2 ص 182، 195، 307 و ج 3 ص 93، 150 و المعرب جوالیقی ص 73، 91، 193، 255، 274، 338، 393 و الموشح ص 132، 191، 192، 236، 244، 322 و المرصع ص 82 و ضحی الاسلام ج 3 ص 345 و الاعلام زرکلی ج 2 ص 447 و شدالازار ص 415 شود
ابن الجهم. شاعری است. (منتهی الارب). و فی نسخه: ابوالجهم. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(طِ رِمْ ما)
مردبزرگ نسب مشهور، مرد بلندنظر، مرد پیش بین در امور. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
مرد لافی. طرمذان مثله. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ قَ لَ)
دهی است از دهستان قلعه نو بخش کلات شهرستان مشهد در 65هزارگزی جنوب خاوری کبودگنبد. دره. محصول آنجا غلات و سیب زمینی. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
پنجمین پسر از پسران هلاکوخان، و مادر او یورقچین و قما بود. (حبیب السیر چ خیام). اقبال در تاریخ مغول این اسم را طرغای ضبط کرده و گوید: در سال 695 هجری قمری قریب ده هزار نفر از مغول از طایفۀ اویرات به ریاست طرغای از خوف غازان به پناه مسلمین آمدند و طرغای (چنانکه سابقاً گفتیم) با بایدو در قتل کیخاتو دست یکی کرده بود، و چون غازان به سلطنت رسید، مصمم شد که او را بگیرد و از او انتقام قتل کیخاتو را بکشد. طرغای و مغولان اویرات بشام آمده از الملک العادل کتبغا تقاضای حمایت کردند کتبغا هم ایشان را محترم داشته، خلعت و پول داد و در بلاد خود سکونت داد. (تاریخ مغول عباس اقبال آشتیانی ص 270)
لغت نامه دهخدا
(طِ رِمْ ما)
منسوب به طرماح که نام جدی بوده است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(طَ مَ)
مرد لافی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طُ رُ)
قسمی گاری و عرابه. نوعی دلیجان
لغت نامه دهخدا
امیر طرمطاز، پسر بایجوبخشی، از امرای عصر الجایتو. وی همان شخصی است که الجایتو را به مذهب شیعه متمایل ساخت و سبب آن بنابر گفتۀ حافظ ابرو در مجمعالتواریخ آن بود که در تاریخ سنۀ اثنین و سبعمائه (702 هجری قمری) که پادشاه غازان خان بود، روزی علوی در مسجد جامع بعد از ادای نماز جمعه نماز فرض را بازگذاشت و دعوی او آن بود که نماز در عقب این امامان درست نیست. جمعی عوام بر او غلو کرده بودند و آن علوی در میانه کشته شد. اقربا و اصحاب علوی مقتول به استغاثت پیش غازان رفته اند و آن حال عرضه داشته و صورت قضیه تقریر کرده، پادشاه از آن حرکت ناپسندیده بسیار رنجیده و گفته که بجهت کثرت نماز چون یکی را توان کشتن، خصوصاً علوی را و از آنجا حرکت فرموده به راه عانه و حدیثه روان شد، برعزیمت شام و پیوسته متفحص احوال دین و ملت میبود و آزادانه استفسار میفرمود. جمعی امراء و ایناق که میل به مذهب شیعه داشتند از آن جمله یکی طرمطاز بود، پسر بایجوبخشی که از کودکی باز در نزد حضرت غازان بزرگ شده بود و گستاخ و در ولایت ری در میان شیعیان نشو ونما یافته پیوسته در حضرت پادشاه غازان تقویت آن مذهب میکرد و چون خاطر پادشاه از آن غوغای عام متغیر شده بود، بدان سخنان که امیر طرمطاز گفتی گوش کردی و اکثر در محل قبول می افتاد و حکم رفت که چند عدد دارالسیاده در شهرهای بزرگ چون اصفهان و کاشان و سیواس وروم و غیر آن بنیاد نهادند و املاک بسیار بر آن وقف فرمودند و در مشهد امیرالمؤمنین و در شنب تبریز و غیره چنانکه هنوز اثر بعضی از آنها باقی است و پادشاه غازان خان را میلی تمام بدان طایفه بودی اما هرگز ازغایت کفایت اظهار نکردی، و رعایت مصلحت عام فرمودی، و کسی را زهرۀ آنکه اظهار کند نبودی، تا غازان خان را واقعه ای رسید و چون سلطان سعید اولجایتو بر سریر سلطنت ممکّن شد جمعی از ائمۀ حنفی به وقتی که در خراسان بوده ملازم بوده اند و خاطر سلطان را بدان مذهب مایل گردانیده اند و چون سلطان از خراسان بیامد تقویت مذهب امام اعظم ابوحنیفه رضی الله عنه میفرمود و آن طایفه را اعزاز و اکرام فرمودی و عظیم مایل بودی به مذهب اهل سنت و جماعت چنانکه نام خلفای اربعه بر زر و نقره فرمود نهادن و حنفیان عظیم مبالغت کردندی و تعصبات، چنانکه اکابر وزراء را از آن تعصبات رنجیدی و صاحب اعظم خواجه رشیدالدین رحمه الله را مذهب شافعی داشت و سخت مایل بودی به ائمه و علمای شافعیه و مجالست و مباحثۀ او با این طایفه بودی و از تعصبات حنفیان بغایت ملول بودی، اما جهت خاطر پادشاه اظهار نکردی وبا آن درساختی و مولانا سعید قاضی القضاه نظام الدین عبدالملک مراغه ای که در علوم معقول و منقول یگانه جهان و سرآمد دوران بود به شرف علم و فضیلت و مباحثه ومناظره بر اهل علم فائق، خواجه رشیدالدین پیش پادشاه تعریف او کرد و او را طلب داشته ملازم سلطان گردانید و قضاء ممالک ایران بدو مفوض شد و منظور نظر سلطان گشت و آن یگانه جهان شافعی مذهب بگزاف با ائمۀ حنفیه در حضور سلطان مباحثات می افتاد و ایشان را الزام میفرمود و آن طایفه از مناظرۀ مباحثۀ او عاجر میشدند و سلطان را تقریر و صحبت او خوش آمد و مستحسن داشت و از فحاوی مباحثات حقیقت مذهب امام شافعی فهم میفرمود. و این حکایت مشهور است که از مولانا قطب الدین شیرازی پرسیدند که اگر حنفی خواهد که شافعی شود چه کند؟ مولانا در جواب فرمود سهل باشد، میگوید: لااله الا الله ، محمد رسول الله. فی الجمله سلطان مولانا نظام الدین را به انواع سیورغامشی خود مخصوص گردانید و یرلیغ و پائیزه و خلعت و دیگر عواطف پادشاهانه و ملازم شد، تا درسنۀ سبع و سبعمائه (707 هجری قمری) پسر صدر جهان بخارا به حضرت سلطان آمد. جماعت حنفیان شکایت مولانا نظام الدین به او حکایت کردند که ما را او به عقیدت و مذهب در نظر پادشاه خوار گردانیده و به اهانت و استخفاف مشهور گردانیده و ایشان را استمالت داد و در روز جمعه به حضور سلطان روی به مولانا نظام الدین کرد و بر سبیل استهزاء و افسوس، مسئلۀ نکاح محلوقه من ماءالزنا القاء کرده و سؤال نمود. مولانا در جواب روایتی بی فکر و تردد داد، گفت که این مسئله در مذهب امام شافعی رضی عنه بر این وجه نیست که شما تقریر میفرمائیدو معهذا معارض است به مسئلۀ نکاح مادر و خواهر. میان فریقین نزاع متمادی شد، ایشان منکر شدند که در مذهب ابوحنیفه این مسئله نیست. نظام الدین از منظومه ای که ملخص ترین کتب فقه حنفیان باشد، این بیت بخواند:
و لیس فی اللواط من خدّ ولا
لوطی الاخت بعد فقد (کذا).
ایشان فروماندند و از آن مباحثات بیوجه سلطان و امرا و وزرا رنجیدند و زمانی خاموش شدند و به همدیگر می نگریدند. سلطان از سر غضب از آن مجلس برخاست و به وثاق رفت. قتلغشاه با دیگر امرا گفت که این چه کار بود که ما کردیم و یاسا و یسون چنگیزخان و پدران خود بگذاشتیم و به دین عرب درآمدیم که به چندین قسم منقسم است و این رسوائی میان ایشان قائم که با مادر و دختر این حرکت میکنند و ما به دین اسلاف خود میرویم و میان تمامت امرا و خوانین و اصحاب اردوها این خبر شائع شد. متنفر شدند و هرکه را از اصحاب عجایم میدیدند طنز و افسوس آغاز میکردند و طباع تمامت اتراک از این قضیه نفرت گرفت، و اتفاقاً هم در آن ایام به وقت مراجعت به گلستان رسید، بر کوشکی که غازان خان در آن حوالی عمارت فرموده به عشرت مشغول شد. شب رعد و برق و بارانی عظیم بود و چند کس از نزدیکان سلطان به صاعقه بمردند و سلطان از آن حالت مستشعر و مخوف گشت و برفور کوچ فرمود، بر عزیمت سلطانیه و بعضی امراء عرضه داشتند که بموجب قواعد مغول و یاسای چنگیزخان بر آتش میبایدگذشت، بخشیان را که صاحب این فن بودند حاضر کردند، بخشیان گفتند که این از شومی مسلمانی است، اگر پادشاه ترک آن گیرد، از آتش گذشتن منجح آید و در مدت سه ماه در فتور و تذبذب میبودند، سلطان در این فکر و تردد، با این ایناقان، وقتها میگفت که مدتی است در دین اسلام و ادرار طاعات و عبادات، کلفتی بسیار کشیدم، ترک اسلام بکلی نتوان کرد. در اثنای این تحیر طرمطاز عرضه داشت که غازان خان که از اعقل و اکمل جهانیان بود بسبب اعتقادات میل به مذهب شیعه فرمود، سلطان را همان اختیار میباید کرد. سلطان فرمود که مذهب شیعه کدام است ؟ طرمطاز گفت آنکه به رفض مشهور است. سلطان بانگ بر وی زد و گفت ای بدبخت مرا رافضی سازی. طرمطاز به تمهید عذر وی مشغول گشت و مذهب سلطان ترتیبی داد و او مردی فصیح و محیل بود به تمهیدی تمام، تزییف مذهب اهل سنت و جماعت میکرد، با سلطان گفت که شیعه آن است که میگویند پادشاهی بعد از چنگیزخان ازآن اروق اوباشد، و سنی آن است که گویند پادشاهی چنگیزخان ازآن امراء فراجو باشد که نزدیکان چنگیزخان باشند و از این جنس مزخرفاتی چند تقریر کرد و سلطان را در غایت نیکواعتقادی و میل طبیعت به دین اسلام و متابعت و محبت محمد رسول الله میل بدان طرف شد. و در اثنای این حالت سیدتاج الدین آوجی با جمعی از ائمۀ شیعه به حضرت آمدند و زبان وقیعت در مذهب اهل سنت و جماعت کشیدند، دائماً پادشاه را تحریض کردند و مولانا نظام الدین عبدالملک با ایشان نیز به مجادله و مناظره برخاست و با ائمۀ شیعه بحث کردی، و قواعد مزیف ایشان را در نظر پادشاه آوردی و به سمع سلطان گذرانیدی و شیعیان را مالیده داشتی و ایشان را با او کمال معارضه و قدرت مناظره نبودی. اتفاقاً در آن زمستان بسبب کار اوقاف آذربایجان از حضرت غایب شد و پادشاه در این حال سنۀ تسع و سبعمائه (709 هجری قمری) عزیمت بغداد کرد و چون بدانجا رسید به زیارت مشهد علی علیه السلام رفت. اتفاقاًآنجا خوابی دید که دلالت میکرد در تقویت دین مسلمانی. چون صورت واقعه با امراء بازگفت امراء متشیع که جمعی میل بدان طریقت داشتند سلطان را تحریض تمام کردندبر اختیار مذهب شیعه و سلطان مذهب شیعه اختیار فرمود و غلوی عظیم کردند در آن باب چنانکه سلطان با امراو ایناقان خود مبالغت میکردند که تمامت این مذهب اختیار کنند بعضی رعایت حال سلطان را و بعضی از کم اعتقادی و بعضی بطبع خود مایل بودند بیشتر آن مذهب اختیار کردند و شیعیان را کار بالا گرفت و امرای سعید چوپان و ایسن قتلغ رحمه الله تعالی در مذهب اهل سنت صلب بودند و هرگز در اعتقاد ایشان هر دو فتوری ظاهر نشد، تابه حدی که امرای دیگر که میل کرده بودند به حضور ایشان در آن حتی مجال سخن نداشتند بلکه جماعت سادات و اهل شیعه که ملازم بندگی حضرت بودند از ایشان خایف بودند و به لطائف الحیل تدبیر چندانکه خواستندی که ایشان را میل بدان طرف پدید کنند، میسرشان نشد و حکم رفت که در تمامت ممالک ایران زمین تغییر کنند خطبه را و نام صحابۀ سه گانه رضی الله عنهم از خطبه بیندازند و بر نام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب و حسن و حسین سلام الله علیهم اختصار کنند و تغییر سکه کردند در سنۀ تسعو سبعمائه از نام صحابه با نام امیرالمؤمنین و حی علی خیرالعمل در اذان اظهار کردند، و در تمامت ممالک اولجایتو سلطان این معنی منتشر شد، الا در قزوین و مذهب شیعه رونقی و رواجی تمام گرفت و ائمۀ آن طایفه را از اطراف طلب داشتند. شیخ جمال الدین حسن بن المطهرالحلی به حضور آمد و او مردی دانشمند متبحر بود از تلامذۀ خواجه نصیرالدین ودر علوم معقول و منقول مشهور و یگانه جهان و تصنیفات بسیار ساخته و چون به حضرت سلطان آمد، دو نسخه بنام پادشاه تصنیف کرده برسم تحفه آورد، یکی ’نهج الحق و کشف الغمه و الصدق’ در علم کلام، و ’منهاج الکرامه من باب الامامه’ در مذهب شیعه، و این دو کتاب از کتب معظمۀ آن طایفه است. چون به حضرت سلطان رسید سلطان او را و پسرش را مولانا فخرالدین محمد بن جمال الدین سنجاری (؟) و غیرهم را اجازت فرمود که به وطن خود رفتند و میان شیخ جمال الدین بن المطهر و مولانا نظام الدین عبدالملک مناظرات بسیار واقع شد و مولانا نظام الدین او را احترام عظیم کردی و در تعظیم او مبالغت نمودی ومباحثات ایشان از جهت استفادت و افادت بودی نه بر طریق جدل و لجاج و عناد و شیخ جمال الدین حسن بن المطهرهرگز بر طریق تعصب بحث نکردی در توقیر و تعظیم صحابه رضوان الله علیهم مبالغت فرمودی و اگر کسی در حق صحابه کلمه ای بد بگفتی ممانعت تمام فرمودی و رنجش کردی وبا سلطان سعید خلوت داشتی، و پسرش نیز در مجالس حاضر شدی، و سلطان را بر محبت صحابه و تعظیم ایشان تحریض فرمودی، و کلماتی را که شیعیان متعصب گویند، بغایت منکر بودی و منع کردی و به انواع عاطفت و مرحمت از ادرارات و مرسومات و مسامحات در ولایت حله مخصوص شد وتا تاریخ سنۀ اربع و عشرین و سبعمائه 724 هجری قمری) در قید حیات بود. و سیدبدرالدین نقیب مشهور طوس باجمعی سادات ملازم سلطان شد و هرچند از سادات بزرگوارچیزی که لایق منصب و شرف ایشان نباشد صادر نشده اما جمعی فتانان انارت نائرۀ فتنه میکردند و مسلمانان را در شهرها زحمت میدادند و اهل سنت و جماعت نیز از این معنی منفعل نشدند و بر اعتقاد پاک و محبت صحابه ٔمصطفی و مودت اهل بیت و تعظیم امیرالمؤمنین علی و فرزندان او صلوات الله و سلامه علیه و علیهم اجمعین الی یوم الدین راسخ میبودند و هرچند از طرفین تعصبها قائم شد و به محاجات و محاکات و غیره رسید اما به جائی نرسید و سلطان سعید از غایت محبت دین اسلام و دوستی محمد رسول الله و اهل بیت او دائماً با علما در مناظره و مباحثه میبود و اهل علم را رونقی تمام و چنان علم دوست بود که بفرمود به استصواب و فکر خواجه رشیدالدین تا مدرسه ای سیاره بساختند از خیمه های کرباس و دائماً با اردو میگردانیدند و در آنجا مدرسی چند تعیین فرمود، چنانکه شیخ جمال الدین حسن بن المطهر و مولانا نظام الدین عبدالملک و مولانا نورالدین تستری و مولانا عضدالدین آوجی و سیدبرهان الدین عبری و قرب صد طالب علم رادر آنجا اثبات کردند و ترتیب مأکول و ملبوس و اولاغ و دیگر مایحتاج ایشان مهیا فرمود تا دایم در بندگی حضرت میباشند و در سلطانیه در ابواب البر مبارک مدرسه ای انشاء فرمود و شانزده مدرس و معبد و دویست طالب علم را اثبات فرمود تا چنان شد که در زمان دولت او روز بازار علم و فضل رواجی تمام یافت و تمامت آن معانی به مساعی جمیلۀ خواجه رشیدالدین بود که سلطان را در این معنی تحریض فرمودی تا چندان فاضل و عالم در آن زمان مبارک پیدا شدند که به وصف درنگنجد. (حاشیۀ صص 48- 51 از ذیل جامعالتواریخ رشیدی تألیف حافظ ابرو چ بیانی منقول از مجمعالتواریخ نسخۀ ملک ج 3 ورق 237)
لغت نامه دهخدا
از امرائی بود که در قرن ششم هجری به مقامات بلندی در دربار سلاطین سلجوقی کرمان نائل آمده است. رجوع به فهرست تاریخ افضل شود
لغت نامه دهخدا
از امرای دوران منکوقاآن است که بفرمان منکوقاآن به نوکاری امیر ارغون منصوب گشت. و رجوع به جهانگشای جوینی ج 2 ص 255 و 258 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ مَ)
پرنده ای است شکاری بمقدار پیغو از جنس سیاه چشم. (برهان). مرغی شکاری از جنس سیاه چشم. (ناظم الاطباء). جانوری است شکاری در جثه بمقدار بیغو اما ظن غالب این است ت که این لغت ترکی باشد که صاحب جهانگیری پارسی گمان کرده چه رشیدی ننگاشته. (انجمن آرا) (آنندراج) :
نزد سیمرغ جلال رفعتت
نسر طایر کمتر است از ترمتای.
نزاری قهستانی (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
ابوعبدالله محمد بن ابی بکر جرجانی، ملقب به طرمطراق. نویسنده و شاعری ظریف و فاضلی از اعیان عمال بخارا است و نام وی در ضمن ترجمه احوال هرثمی گذشت.
سیدابوجعفر موسوی این شعر را که ابوعبدالله در نزد وی انشاء کرده است برای او روایت کرده است:
نصیبنا من طول آمالنا
تعسف فی خدمه دائبه
و حاصل الذل بلاطائل
و الشأن فی منظر العاقبه.
و این ابیات از اشعار ظریف و ملیح وی درباره پسری از فرزندان موالی بخاراست که شاعر به عشق وی گرفتار بوده است:
انا و الصبر فقد بشرنی
نائب المسک بصفحات العتیق
سنه اخری و قد اخرجنی
شعر خدیک من العقد الوثیق.
و ابوسعد نصر بن یعقوب این ابیات را از قصیدۀ وی در وصف خرگاه برای من انشاد کرده است:
کأنه سحب من فضه ضربت
و زینت بدنانیر مفاصله
ان قر لیل کفی النیران ساکنه
او جاد غیث فلن یغشاه هاطله
لاتحذر الهدم فیه حین تنزله
اذا توالت علی بیت زلازله.
(یتیمهالدهر ثعالبی ج 4 ص 78).
و رجوع به ص 61 همان جلد شود
لغت نامه دهخدا
(طِ مِ)
مرد لافی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طِ مِ)
تاریکی، تراکم تاریکی، ابر تنک، گرد و غبار. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
از پیروان قرمط بی دین دربرداشتی نادرست یک تن از قرمطیان پیرو فرقه قرامطه، جمع قرامطه، مخالف مذهب و دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرماح
تصویر طرماح
مرد بلند نظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرماذ
تصویر طرماذ
لافزن: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرمذان
تصویر طرمذان
لافزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترمتای
تصویر ترمتای
مغولی سنگلک از مرغان شکاری ترکی سنگک از مرغان شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرماس
تصویر طرماس
تاریکی ژرف
فرهنگ لغت هوشیار
مغولی سنگلک از مرغان شکاری پرنده ایست شکاری که شنقار از آن به هم می رسد (سنگلاخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرمطی
تصویر قرمطی
((قَ مَ))
یک تن از قرمطیان، پیرو فرقه قرامطه، مخالف مذهب و دین
فرهنگ فارسی معین