دهی جزء دهستان زاهجرد بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم، در 27000گزی خاور دستجرد، سر راه شوسۀ قم به اراک در دامنه. معتدل با 66 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. و در کنار راه شوسه قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان زاهجرد بخش دستجرد خلجستان شهرستان قم، در 27000گزی خاور دستجرد، سر راه شوسۀ قم به اراک در دامنه. معتدل با 66 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است. و در کنار راه شوسه قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، سرلاب، اصطرلاب، سطرلاب، صلاب، استرلاب، سترلاب
اُسطُرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، سُرلاب، اُصطُرلاب، سُطُرلاب، صُلاب، اُستُرلاب، سُتُرلاب
اسطرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، استرلاب، سترلاب، صلاب، صرلاب، اصطرلاب، سطرلاب
اُسطُرلاب، وسیله ای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازه گیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آن ها، اُستُرلاب، سُتُرلاب، صُلاب، صُرلاب، اُصطُرلاب، سُطُرلاب
دهی جزء دهستان بزچلو بخش وفس شهرستان اراک، در 20هزارگزی شمال باختری کمیجان، 18هزارگزی راه مالرو عمومی. کوهستانی، سردسیر، با 528 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و انگور و میوه جات و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی جزء دهستان بزچلو بخش وفس شهرستان اراک، در 20هزارگزی شمال باختری کمیجان، 18هزارگزی راه مالرو عمومی. کوهستانی، سردسیر، با 528 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و انگور و میوه جات و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالی بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
اصطرلاب. (آنندراج) (غیاث). به یونانی مخفف اسطرلاب است و آن آلتی باشد از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند. (برهان) : سطرلاب دوری که فرزانه ساخت بر آئین آن جام شاهانه ساخت. فردوسی. منجم ببام آمد از نورمی گرفت ارتفاع سطرلابها. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 5). نسخۀطالع و احکام بقاکاصل نداشت هم بکذاب سطرلاب مگر بازدهید. خاقانی. چشمۀ خورشید لطف بلکه سطرلاب روح گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم. خاقانی. رجوع به اسطرلاب و اصطرلاب و صطرلاب شود
اصطرلاب. (آنندراج) (غیاث). به یونانی مخفف اسطرلاب است و آن آلتی باشد از برنج که بدان ارتفاع آفتاب گیرند. (برهان) : سطرلاب دوری که فرزانه ساخت بر آئین آن جام شاهانه ساخت. فردوسی. منجم ببام آمد از نورمی گرفت ارتفاع سطرلابها. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 5). نسخۀطالع و احکام بقاکاصل نداشت هم بکذاب سطرلاب مگر بازدهید. خاقانی. چشمۀ خورشید لطف بلکه سطرلاب روح گوهر گنج حیات بلکه کلید کرم. خاقانی. رجوع به اسطرلاب و اصطرلاب و صطرلاب شود
یونانی سلاب همی باز جستندر از سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (شاهنامه) یونانی تازی شده استرلاب سترلاب سلاب ابزاری است که برای اندازه گیری موقع و ارتفاع ستارگان و دیگر امور فلکی بکار میرفت. وسیله ای است که با آن ارتفاع خورشیدو ستارگان را سنجند
یونانی سلاب همی باز جستندر از سپهر به سلاب تا برکه گردد به مهر (شاهنامه) یونانی تازی شده استرلاب سترلاب سلاب ابزاری است که برای اندازه گیری موقع و ارتفاع ستارگان و دیگر امور فلکی بکار میرفت. وسیله ای است که با آن ارتفاع خورشیدو ستارگان را سنجند
جمع طالب، جویندگان خواهندگان باز جست باز خواست بیشخواه خواستن حق خود را از کسی مطالبه باز جست کردن، جمع طالب خواهندگان، طالب علمان محصلان علوم قدیمه. مطالبه، خواستن حق خود را از کسی جمع طالب و طلبه
جمع طالب، جویندگان خواهندگان باز جست باز خواست بیشخواه خواستن حق خود را از کسی مطالبه باز جست کردن، جمع طالب خواهندگان، طالب علمان محصلان علوم قدیمه. مطالبه، خواستن حق خود را از کسی جمع طالب و طلبه