جدول جو
جدول جو

معنی طرقی - جستجوی لغت در جدول جو

طرقی
دهی از دهستان فاروج بخش حومه شهرستان قوچان در 30هزارگزی شمال باختری قوچان و 5هزارگزی جنوب شوسۀ قوچان به شیروان. جلگه و معتدل با 56 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
طرقی
(طَ)
ابوالعباس احمد بن ثابت بن محمد طرقی اصفهانی. متوفی بسال 520 هجری قمری حافظی ماهر و محدثی آگاه بوده است. رجوع به انساب سمعانی برگ 370 الف شود
لغت نامه دهخدا
طرقی
(طَ)
منسوب به طرق که قریه ای است شهرک مانند و تا اصفهان بیست فرسنگ مسافت دارد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طاقی
تصویر طاقی
نوعی کلاه دراز شبیه کلاه درویشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرقی
تصویر قرقی
پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، قوش، باشه، سیچغنه، باشق، بازک، واشه، بازکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طریق
تصویر طریق
راه، مسیر، روش، طریقه، رسم
مسلک، مذهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
بر شدن، بالا رفتن، بلند شدن، به درجۀ بلند رسیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرقه
تصویر طرقه
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر، چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره، قنبره
فرهنگ فارسی عمید
(مِ رَ)
چون مطرق. منسوب به مطرق. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، در طب، قسمی از نبض. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طرقو
تصویر طرقو
پیشکش و نزل و علوفه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی واشک (گویش مازندراین) قرغوی از پرندگان پرنده ایست شکاری از دسته بازها که جثه اش از باز معمولی (قوش) کوچکتر است و پرهای پشتش قهوه یی و پرهای شکمش روشن و مایل بخاکستری است و رنگ پرهای دمش متناوبا قهوه یی روشن و سیر خاکستری است. در حدود 40 گونه از این پرنده شکاری ناشناخته شده که در سراسر کره زمین زندگی می کنند. قرقی با وجود کوچکی جثه بسیار تیزپر و چابک است. چون مرتبا بجوجه دیگر پرندگان یا تخم آنها حمله می کنند و همچنین آفت پرندگان کوچک از قبیل گنجشک و کبوتر است جزو پرندگان مضر و زیان آور محسوب می شود و بهمین جهت بمنظور حفظ نسل پرندگان مفید این پرنده را شکار می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غریق، فرو شدگان غوته خوردگان تکابیدگان جمع غریق. یا ارث غرقی و مهدوم علیهم. غرق شدگان و مهدوم علیهم از همدیگر ارث می برند در صورتی که ایشان (یا یکی از ایشان) مالی داشته و حق توارث داشته باشند و تقدم مرگ هیچ معلوم نگردد. زحمتی که در نگاهداری از آفت سیل محتمل شوند، دخول: نگاهی می توان کردن از غرقی بتر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طوقی
تصویر طوقی
پرگری گونه ای کبوتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرشی
تصویر طرشی
پارسی تازی گشته ترشی (در لاروس هندی معرب آمده است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاقی
تصویر طاقی
پارسی است تاغی تاکی گونه ای کلاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفی
تصویر طرفی
دو طرف، طرفین
فرهنگ لغت هوشیار
تاریکی راه ها تاریکی، آزمندی، گولی، گول، خوی، راه روش، تو بر تو، بر هم، بر هم نهادن، دام کوچک روش نادرست نویسی تراکه ترغه از ترکیدن نادرست نویسی درغه از پرندگان جل جلک (گویش خراسانی) باروت، بازیچه ایست کودکان را
فرهنگ لغت هوشیار
روشی روشیک راه طریق، حالت، عادت خوی، شیوه روش نمط، مسلک مذهب، طریقت تصوف، جمع طرائق (طرایق) منسوب به طریق و طریقت، آنچه که طریقت دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبقی
تصویر طبقی
پارسی است تبگی گونه ای جامه نوعی جامه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
بلند شدن، پیشرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقی
تصویر ارقی
شیرخشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طریق
تصویر طریق
راه، صراط، روش، نحو، وجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاقی
تصویر طاقی
طاق بودن، مفرد بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرقی
تصویر قرقی
((قِ))
باز، پرنده شکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غرقی
تصویر غرقی
((غَ))
زحمتی که در نگاهداری خرمن از آفت سیل متحمل شوند، در اصطلاح لوطیان، دخول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طاقی
تصویر طاقی
((اِ. ص نسب.))
نوعی کلاه که به صورت طاق است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طریق
تصویر طریق
((طَ))
راه، شیوه، روش، آئین، مسلک، حال، حالت، عادت، خو، پیشه، شغل، مفرد طرق، طریقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرقه
تصویر طرقه
((طَ رَ قِّ))
ترقه، نوعی بازیچه برای بچه ها حاوی مقداری باروت که با آتش زدن منفجر شده و صدای زیادی می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
((تَ رَ قّ))
بالا رفتن، به درجات عالی رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برقی
تصویر برقی
((بَ))
مربوط به برق، ویژگی آن چه با برق کار می کند، برق کار، فوری، سریع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طریق
تصویر طریق
راه، روش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ترقی
تصویر ترقی
پیشرفت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شرقی
تصویر شرقی
East, Eastern, Easterly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شرقی
تصویر شرقی
восточный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شرقی
تصویر شرقی
Osten, östlich
دیکشنری فارسی به آلمانی